تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

گمشده

سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۱ ب.ظ
حر فهای زیادی برای گفتن هست قلم بر می داری و می نویسی به نظرت خوب نیست ، کاغذ رو مچاله می کنی و پرتش میکنی سمت سطل آشغال 
باز شروع می کنی به نوشتن و این دور تولد و نابودی تا جایی ادامه داره که قلم روی کاغذ فقط یک جمله می نویسه دلم برای خودم تنگ می شود 
 و همچنان تکرار همون جمله 
دلم برای خودم تنگ می شود 
دلم برای خودم تنگ می شود 
دلم برای خودم تنگ می شود 
وقتی به خودت میای که نه تنها کل صفحه بلکه چندین صفحه رو پر کردی از دلم برای خودم تنگ می شود  همه کاغذ ها را پاره می کنی و مچاله و باز هم سطل آشغال اینبار بخاطر اینکه نمی خوای کاغذ ها به دست ادمای عاقل بیافتن ، نمیخوای ادم عاقل بخونه و با نگاهی عاقل اندر سفیه بهت بگه اینا چیه نوشتی مگه ادم عاقل دلتنگ خودش می شه ؟ 
 هیچوقت نفهمیدم همه دلشون برای خودشون تنگ می شه یا فقط من اینطورم ؟ اصلا طبیعیه ادم دلتنگ خودش بشه ؟ 
 میترسم از احساسات عجیب غریبم با کسی حرف بزنم ، آخرین باری که با یه مشاور حرف زدم به این نتیجه رسید که افسردگی شدید دارم و تهش شد روانپزشک و یک سال مصرف بیهوده ی دارو 
ولی خودم می دونم تا این درد لعنتی همراهمه  خیال وافکار عجیب غریب دست از سرم  بر نمیداره چون تنها راه خلاص شدن از درد جسمانی پناه بردن به خیاله اما گاهی مثل دیروز حسابی وحشت زده شدم  حسابی از خودم ترسیدم چون بعد از تمام شدن کتاب بالا بلند تر از هر بلند بالایی دلم میخواست بشینم روبروی سیمور گلسی که حتی تو داستان هم وجود نداشت باهم  از افکار عجیب غریبمون حرف بزنیم  ونبودن سیمور گلس خیلی آشفته ام کرد 
شاید دارم زیاده روی میکنم چون بیشتر اوقات گم میشم 
بین خواب و خیال و واقعیت گم میشم و نمی تونم راه برگشتمو پیدا کنم 
بخاطر طرد شدن ، تنها تر از الان شدن ، مسخره شدن وهزار ویک دلیل دیگه هیچوقت با کسی درد دل نمی کنم ، می ترسم رازم بر ملا بشه و اونوقت همه بفهمن عجیب غریبم اینجوری هم دنیای خیال رو ازم می گیرن هم واقعیت برام جهنم میشه 
اخرین باری که این اتفاق افتاد وقتی یازده ساله بودم و حواسم نبود که  دارم با غازی پرنده ی خیالی که از یکی از کارتونای دوران بچگیم قرض گرفته بودم بلند بلند حرف میزنم و بچه های خالم گوش وایستادن و دارن برای روزها و حتی سالهای بعدی که بزرگ شدیم سوژه جمع میکنن حتی باورم نمیشد یه روزی که اونقدر بزرگ شده بودیم واون اتفاق رو فراموش کرده بودم دختر خالم اون روز رو با خنده و تمسخر برای شوهرش تعریف کنه و بگه فلانی  از بچگیش هم همینقدر  عجیب غریب بوده که الان هست
من گم شدم بین درد وخیال 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۱۶
خورشید جاودان

نظرات  (۱)

از عجیب غریب بودن نترس ... از گلس ها عجیب غریب تر وجود نداره، با این حال کمتر کسی رو دیدم  باهاشون ارتباط برقرار نکنه، خیلی دوست داشتنی اند!

 

اینجا چه فرقی با اون قبلی داره؟!!!

پاسخ:
فرقش تو مدیریت یادداشتها و قالبای قشنگشه
از مسخره شدن و تنهایی بعدش می ترسم هر چند الان هم تنهام و خیلی فرقی نکرده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی