دنیای من و عروسک ها 2
از وقتی مامانم رفت تسکین دهنده ی درد هام عروسک ها بودن مامان قبل از رفتنش به گیس طلا سپرده بود که در نبودش از من مراقبت کنه
وقت دلتنگی آغوششُ به روم باز کنه و سنگ صبورم باشه .الحق والانصاف هم گیس طلا با اون جثه ی کوچیکش خوب از پس وظیفش بر اومد
حالا که بزرگتر شدم ، اندازه ی غم وغصه ها و دلتنگی ها هم بزرگتر شده این عروسک ادم اهنی رو برای خودم دوختم تا مونس تنهایی هام باشه وقتی دلم برای مامانم تنگ می شه، وقت درد و ناراحتی میرم سراغش ، اونم با جون دل اغوشش رو باز میکنه و من سبک می شم
وقتی دلم مهربونی میخواد با اون قلب مهربونش سیرابم می کنه وقتی گوش شنوا میخوام سنگ صبورم می شه
خلاصه عروسک ها تو زندگی من نقش پر رنگی دارن من اونا رو خلق میکنم و بهشون جون می دم اونام بهم امید وشادی میدن
وقتی حس مادریم بر من غلبه می کنه و بچه ای نیست که براش مادری کنم یه عروسک متولد میشه عروسک هایی که اغلب هدیه داده می شن
اینطوری با یه تیر دو نشون میزنم هم حس مادریم ارضا میشه هم لبخند روی لب کسی می شینه که به داشتن این عروسک ها نیاز داره این عروسک تپل هم یکی از این عروسک هاست