کلن هذیون نوشت :))
دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۱ ب.ظ
هیچ کسی اندازه کامران نمی تونه منو جوری بخندونه که نفسم بند بیاد واشک از چشمام سرازیر بشه این بشر فوق العاده است به نظرم بجای کارمند حسابداری اون شرکت کوفتی اگه بازیگر طنز می شد موفق تر بود
امروز به اندازه یک سال خندیدم اما برای رفع غم سنگینی که رو دلم بود کافی نبود ، مثل همیشه رفتم سراغ دوخت و دوز و حاصلش شد عروسک
جغد و یه تا بلو نمدی
باز تصمیم دارم عروسکامو برای کمک به خیریه بفروشم و اینبار هم مثل دفعه قبل مقداری خوراکی و لوازم التحریر بخرم از پول امانتی دفعه قبل هشتاد هزار تومن هنوز تو حسابم هست که شهریور ماه برای بچه ها لوازم التحریر می خرم
این روزا حوصله خوندن کتاب ندارم کمی درد و کمی درگیری ذهنی باعث شده بی حوصله بشم
از همه اینها که بگذریم یه موضوع برای نوشتن باقی میونه یه یادداشت نصف نیمه که اگه همت کنمُ تموش کنم ادامه همین پست و یا شاید یه پست جداگونه بنویسم
فقط اومدم اعلام حضور کنم که ایهالناس بنده زندم فقط به بیماری وبلاگ نویسا مبتلا شدم
هر چند که کسی اینجا رو نمی خونه و کم کم باید درشُ تخته کنم و برم سراغ سیستم قدیمی قلم کاغذی خب چه کاریه خودم بنویسم و خودمم صد بار بخونم یه دفتر خاطرات خوشگل دارم تو اون می نویسم والا :))
بابا تازه نوشته هام داشت خوب می شدو رو به پیشرفت بود ولی اینقدر اینجا خاک خوردن و نخوندین یا اگه خونده شدن بقول هانی بی صدا و بدون نظر که همون نیمچه انگیزه هم از بین رفت خوبه برم از دست شما معتاد بشم ؟ :))
۹۶/۰۴/۲۶