بازیچه
يكشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۴۹ ق.ظ
نمی دونم چند بار دیگه باید حال دلم بد بشه ، چند بار دیگه بغض کنم و به زور اب خوردن فرو بدم که مامانم اشکامو نبینه و نپرسه چی شده ؟
چند بار دیگه دنیا وادماش بهم بفهمونن که کسی به تو محبتت نیاز نداره و چند بار دیگه حس بامخ به زمین خورده ها رو تجربه کنم تا درس زندگی رو یاد بگیرم؟
زمان مدرسه اونقدرام شاگرد خنگی نبودم ، چرا الان درس زندگی رو سخت یاد می گیرم ؟ چرا باید یه درس برام چندین و چند بار تکرار بشه؟
حالا فهمیدم از محبت خارها گل می شود یه توهم ، توهمی که سالهای سال من درگیرشم چرا ؟ چون یادگرفتم بی قید وشرط و بدون هیچ توقعی با محبت و مهربونی حال دل ادما رو خوب کنم ، یعنی فکر می کردم میشه ولی نشد که نشد
چون باور داشتم دنیا به محبت و مهربونی نیاز داره تا زخمهاشو ترمیم کنه ، اما نداشت
مهم نیست چی فکر می کردم و چی به من گذشت چون گذشته ها گذشت و به تجربه تبدیل شدند
اما لابلای بغض کردنا واشک ریختن هام بزرگ شدم ، قوی شدم به نبودن ها عادت کردم و بیشتر از قبل غرق در تنهایی خودم
یه زمانی بدون گفتن وخواستن کنار دوستانم ، خانوادم ، و... حاضر بودم چون حس می کردم بهم نیاز دارن
چون یاد گرفتم که خودخواه نباشم و هر چیزی که برای خودم میخوام برای دیگران هم بخوام اما همون دیگران باعث شدن به ادمی خودخواه و معامله گر تبدیل بشم حالا دیگه باب میل بقیه شدم ادمی که حساب کتاب میکنه چی از رابطش بدست میاره همونقدر خرج رابطه میکنه
و متاسفم برای دنیایی که باعث میشه مهربونی به خودخواهی ومعامله گری تبدیل بشه
لعنت به ادمایی که باعث میشن ساده دل هایی مثل من به سوی گرگ صفتی قدم بردارن
کامران میگه هزار بار تصمیم گرفتی عوض بشی اما نشدی ادمای مهربون نمی تونن عوض بشن
الهام میگه تو ذاتا مهربونی اما اون خورشید ذاتا مهربون خیلی وقته مرده ، کسی خبر نداره ، مثل کسی که داره غرق میشه و دست و پا میزنه خودشو نجات بده این مدت برای نجات باورهام تلاش کردم و دست و پا زدم که به خودم بقبولونم هنوز دنیا به محبت نیاز داره ، هنوز پیامبر حال خوب کن می خواد اما نخواست
اینجاست که باید به خودم بگم من دیگه بچه نمیشم دیگه بازیچه نمیشم ، بازیچه توهمی بنام مهربونی کردن
توهمی بنام خوب بودن ، توهمی بنام محبت بی چشم داشت
و توهمی بنام خوشبینی به دنیا و ادمهاش
۹۶/۰۵/۲۲