تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

لک لکی بالای بام

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۱۵ ق.ظ
دلم میخواد یه لک لک بالای دود کش خونمون لونه  بسازه و من باهاش دوست بشم بعد فصل زمستون بجای اینکه مهاجرت کنه گرمسیر بیارمش تو خونه و با هم خوش و خرم زندگی کنیم ، وقتی بهار شد  یه نردبون بذارم برم بالای بوم کمکش کنم خونه اش رو بسازه ، جفت پیدا کنه ، و یه خونواده برای خودش تشکیل بده 

دلم میخواد خدا اگه خواست زمانی جواب خوبی هامو بده البته اگه اونقدری باشه که به چشم بیاد یه نی نی خوشگل ترجیحا پسر رو بپیچه تو یه قنداق بقچه ایی ابی بده دست یه لک لک مهربون برام بیاره بذاره پشت در 
صبح که از خواب پا میشم یه سر وصدایی بشنوم و در رو که باز کنم هدیه ی خدا رو ببینم
دلم میخواد یکی بهم بگه مامان خسته شدم از بس همه بهم گفتن خاله ، عمه دلم میخواد مامان یه بچه بشم ، کلی براش عروسک درست کنم ، یه عالمه غذای خوشمزه واسش بپزم و خیلی کارای دیگه که مامانا واسه بچه هاشون میکنن
خیلی وقت بود تو دنیای واقعی وبین ادمای واقعی بسر می بردم دلم برای دنیای تخیلی خودم تنگ شده بود خدا رو شکر که لحظه ورودم با تخیل های لک لکی شروع شد :))
سه کتاب زویا پیر زاد رو میخونم سه مجموعه قصه که تو یه کتاب جمع شده
مثل همه ی عصر ها 
طعم گس خرمالو
یک روز مانده به عید پاک 
سه مجموعه قصه با سه برداشت در مورد یک موضوع زندگی .
فعلن که در حال خوندن مجموعه اول مثل همه عصر ها هستم و حس میکنم بخاطر داستان های ملایم ولطیفش  که حس های لک لکی ملایم و خوبی در دل و ذهنم بیدار شده باید کتاب رو کامل بخونم وبعد نظرمو بگم ولی در همین حد که خوندم ازش خوشم اومده 

می دونید وقت خوندنش همون حس ارامشی رو دارم که تو طبیعت  میشه تجربش کرد 
فضای اروم داستان های مجموعه اولش ذهن خسته و درگیر منو اروم میکنه  

مدتی با خودم خیلی بد بودم راستش تنها چیزی که راحت میتونه منو به نابودی بکشونه اینه که باورهام ترک بردارن ، اونوقته که خیلی خیلی با خودم بد میشم ولی فعلن دو سه روزه همه چی برگشته به روال سابق امشبم که دنیای تخیلیم درهاشو به روم باز کرده و شدم همون خورشید سابق که رییس اتحادیه ی خل های گور به گوریه و خودش واطرافیانش رو خیلی دوست داره اما با یه تغییر کوچیک دیگه تو محبت کردن به کسی پیش قدم نمیشه ، بهتره اینجور بگم که یاد گرفتم اگه کسی ازم کمکی خواست یا نیاز به محبتم داشت خودش باید بخواد  و بیاد سمتم 
حالا یه ذره توی تعریف محبت بی قید و شرط تغییر بوجود اومده 
همه چی در هماهنگی کامل الهیه 
من خودمو همونطور که هستم دوست دارم وتایید میکنم و فعلن سلام به روزهای خوش


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۸
خورشید جاودان

نظرات  (۲)

من اون مجموعه ی زویا پیرزاد رو جدا جدا خوندم، البته به جز آخری ... کاملا مشخصه سیر نویسندگیش چطور بوده؛ از چیزهای عادی زندگی های روزمره استفاده می کنه و بعد کم کم پخته تر می شه و بعد متاسفانه یه جایی متوقف می شه، بعد از  اون رمان درخشان " چراغها را من خاموش می کنم" یک رمان دیگه نوشت که واقعا اعصاب خردکن بود و بعدش دیگه من چیز خاصی ازش نشنیدم. می دونی چرا خورشید؟ چون تجربه های روزمره ی خود و اطرافیان تا جایی در امر نویسندگی به نویسنده کمک می کنن و بعد واقعا همه چیز به تجربه های خاص، تخیل و دانش نویسنده بستگی داره؛ چیزی که نویسنده های ما متاسفانه خیلی کم دارن.
پاسخ:
به وسطای کتاب رسیدم به زور دارم میخونمش با بی میلی مجموعه اولش خوب بود
بجای لک لک یه قناری بگیر بذار پیش خودت :)
پاسخ:
پرنده تو قفس رو دوست ندارم 
لک لک جز ارزوهامه 
کاریشم نمیشه کرد :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی