فرانی و زویی
این مدت که چیزی ننوشتم یعنی از سه مهر تا امروز کتابهای زیاد خوندم که اگه حالم خوب باشه وفرصت کنم حتما در موردشون خواهم نوشت
در حال حاضر مشغول خوندن فرانی و زویی سالینجر هستم
فکر کنم وبلاگ قبلیم نوشته بودم که سالینجر از اون دسته نویسنده هایی بود که اصلا نمی تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم
اولین کتابی که از سالینجر خوندم ناتور دشت بود ، یه جورایی هولدن کالفیلد رو درک نکردم و همونطور که میدونید چند باری نصف و نیمه رهاش کردم
رفیق هیچ کسم دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم رو بهم معرفی کرد ، با خوندنش انگار پنجره ای رو به دنیای سالینجر باز شد آنچنان جذب داستان هاش شدم که بعد اتمام اون کتاب بالا بلند تر از هر بلند بالایی رو خوندم تا قبل از خوندن این دو کتاب هولدن کالفیلد حسابی منو بهم می ریخت و تا الان علتش رو نفهمیدم اما وقتی با خانواده گلس آشنا شدم درک هولدن برام راحت تر شد دیگه عصبانی و کلافه نمیشدم ، تونستم بعد مدتها تلاش نا فرجام ناتور دشت رو دوبار دیگه بخونم و حسابی ازش لذت ببرم انگار رد پای خانواده گلس تو همه داستانهای سالینجر وجود داره حداقل تو چار کتابی که من خوندم یه جورایی گلس ها پر رنگ بودن
تا قبل ازرسیدن به صفحه چهل کتاب فرانی و زویی فکر میکردم زویی گلس یه دختر یعنی فکر میکردم زویی اسم دختر ولی با خوندن بخش مربوط به زویی غافلگیر شدم چون زویی گلس یکی از پسرهای خانواده گلس بود:))) و این غافلگیری کوچیک برام لذت بخش بود فعلا که تا صفحه 73 خوندم ولی مطمعنم مثل باقی کتابهایی که از سالینجر خوندم خیلی لذت بخش خواهد بود
به نظرم سالینجر خونی رو باید از دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم شروع کرد بعد بقیه کتابهاش رو خوند حداقل برای من که اینطور بود با خوندن این کتاب تونستم تم اصلی سه کتاب دیگه رو متوجه بشم و از سر درگمی که با خوندن ناتور دشت دچارش شدم رها بشم