بیست و هفت
يكشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۴۸ ب.ظ
باز مثل شش ماه پیش که بابا رفت نه از گریه خبری هست نه عزاداری باز چپیدم تو اتاق بین کتابام باز کاردستی باز حس نفرت و حسادت
بدجور دلتنگتم پری خاتون
یادته بهت میگفتم نمیدونم چرا با این همه درد و مرض من سکته نمیکنم ؟ باخنده میگفتی خب حرف نزن ، جیغ و داد نزن و تو خودت بریز حتما سکته میکنی ولی خیال نکن راحت می میریا ناقص میشی می افتی رو دست من . با اینکه مامان واقعیم نبودی ولی اونقدر دوستت داشتم که نخوام عذابت بدم و زود می خندیدم و می گفتم خب حالا یه چیزی گفتم مرگ تدریجی نمیخوام عذابتم نمیدم بیخیالش
وقتی بابا رفت تو بودی ، موندم و بخاطر تو تمام سختی ها رو به جون خریدم
حالا دیگه کسی نیست که بخاطرش این حجم زیاد درد و رنج و تحمل کنم پس سکوت میکنم ، گریه نمیکنم و جیغ و داد بی جیغ و داد و همه چی رو تو دل خودم می ریزم شاید بیام پیشتون
۹۷/۰۱/۲۶