شصت و چهار
این بار بدون هندزفری موسیقی تیتراژ فیلم هزار دستان رو پلی کردم مثل قبل در حد جنون و کر شدن صدا بلنده
در حال خوندن کتابی هستم که بقول زهرا از اون کتابای زرد که به توصیه اون ارزش وقت گذاشتن نداره
ملت عشق دست گرفتم و سعی میکنم تو اون همه شلوغی موسیقی چند صفحه ایش رو بخونم اینم روش تازه ای برای خفه کردن صداهای توی سرمه
خودمم مردد هستم که خوندن این کتاب رو ادامه بدم یا نه ولی به خودم میگم به ذهنت استراحت بده و یکمی زرد بخون مگه چی میشه ؟
سومین عروسک محلی رو هم دوختم ، باید گزارش مراحل دوختش رو هم بنویسم واز مراحل تهیه اش عکس میگرفتم که متاسفانه نگرفتم
کلی ماکت وسیله خونه قدیمی هم باید براش اماده کنم و ماکت خونه قدیمی هم بسازم ولی با این همه کار باز حوصلم سر میره باز به تنهاییم فکر میکنم باز خسته میشم
میدونم این یادداشت های اخری کسالت بار ترین روزمرگی های دختری که داره سعی میکنه راهی پیدا کنه ولی اینجا تنها جایی که میشه حرف زد حتی اگر چرت و پرت باشن
تنها چیزی که خوشحالم میکنه این که اوضاع کتاب خوندنم بهتر از قبل شده
هیجان انگیز ترین قسمت این روزهای من دوباره خوانی سالینجر هایی که تو کتابخونه دارم فقط بین هر کدوم یه کتاب دیگه هم میخونم که سالینجر زده نشم
داشتم به این فکر میکردم که چه خوب شد مترجم اسم کتاب نه داستان سالینجر رو به دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم تغییر داد درسته وقتی کسی ازم میپرسه چی میخونی نفس کم میارم بگم دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم ولی به نظرم خیلی خیلی خیلی بهتر از اینه که اسم کتاب به این جذابی نه داستان باشه
بهترین داستانهایی که تو این مجموعه داستان خوندم یک روز خوش برای موز ماهی وتقدیم به ازمه با عشق و نکبت و تدی بود
فکر کنم بخوام تا اخر عمرم هزار بار دیگه هم بخونمش چون بچه هایی که تو داستان های سالینجر هستن کپی برابر اصل بچگی خودم هستن و از این لحاظ که من عاشق اون بچه ها و کلا سالینجر هستم