صدوبیست وشش
امروز بعد ده سال پیام داده و احوالپرسی
تا اینجاش رو با صبر و حوصله جواب دادم ولی وقتی به جایی رسید که درخواست کرد دوباره ارتباط داشته باشیم بهش گفتم دوستش ندارم و نمیخوام باهاش ارتباط داشته باشم
تمام تلاشم رو کردم از من بدش بیاد ولی میگه ادمای مهربون همیشه سعی میکنن خودشون رو سنگدل نشون بدن
ده سال پیش مادرش فقط بخاطر اختلاف سنیمون که ۴ سال ازش بزرگتر بودم بهش گفته بود بری سراغ این دختر حلالت نمیکنم و بعد یه دیدار حضوری وقتی داشتم برمیگشتم خونه بهم تلفن کرد و گفت نمیخوام قاتل مادرم بشم اون روز از نگاهش فهمیدم انگار شرمنده اس و میخواد یه چیزی بگه نمیتونه ولی خودمو زدم به اون راه
خب برای دوست داشتن و خواستنه نجنگید و تسلیم شد منم ازش گذشتم
ولی بعد ده سال چه چیزی تغییر کرده ؟
راه درستش این بود که محکم جلوش بایستم ولی خب هنوز یه ذره براش احترام قائلم و دوست ندارم دلخور بشه
بجاش تا جایی که امکان داشت خودمو عوضی نشون دادم شاید بدش بیاد
نمیخوام دوباره دلم بلرزه
نمیخوام دوباره کسی رو دوست داشته باشم من برای پذیرفتن تنهایی خودم سختی زیادی کشیدم و حالا هیچ کس رو تو چهارچوب خودم راه نمیدم
اگر اومده که بمونه،
بهش فرصت بده...
به دلت هم...