خیلی وقتها حجم رک بودن ادما اونقدر ازار دهنده اس که فقط باید بذاریشون کنار
چون هیچ تضمینی وجود نداره که دوباره ناراحتت نکنن
چرا ناراحت شدی
میدونم زیادی رکم
ببخشید منظوری نداشتم
ولی حکایت ناراحتی حکایت اون میخی که به دیوار زده شده ایا وقتی درش بیاریم اثرش رو دیوار از بین میره؟
نهایت رابطه با یه ادم رک این پیام که میتونی براش بفرستی
تصمیم گرفتم دیگه هیچ کاری باهات نداشته باشم
همونطور که رک بودن جز خصلت هاته یکی از خصلت های من هم کنار گذاشتن ادمهای رکی که ازارم میدن
ای کاش اینقدررک و ازار دهنده نبودی
وقتی جوابی نیست میشه سفسطه و مغلطه
وقتی حرف درست زده میشه میگن اسلام اخوندا
ولی غافل از این هستن که این وسط یه سری مسایل هیچ ربطی به دین نداره حالا چه بخواد اون دین اسلام باشه یهودیت باشه یا مسیحیت
همه جای دنیا بین بیدین و با دین یه سری چیزا تعریف مشخص و پذیرفته شده داره
حالا میخواد اسمش اخلاق باشه یا هرچیز دیگه
این روزا اون موارد هم تو مملکت ما گم شده
بین ماها نه وجدانی مونده نه اخلاق
موجودات خودخواهی شدیم که فقط به نفع شخصی خودمون فکر میکنیم و بس
و مثل حیوان فقط میگیم نیازمونه ، حقمونه، ازادی نیست ، ماهم به هر قیمتی رفعش میکنیم
تهشم با یه قضاوت نکنید سر و تهشو هم میاریم
ولی تا حالا کدوممون تو خلوت خودمون به اسیب هایی که بهم میزنیم فکر کردیم؟
خودم رو می بخشم و رها میکنم بخاطر تمام اون لحظاتی که فکر میکردم و باور داشتم یه بدرد نخور تنها و شکست خورده هستم که کسی دوستش نداره
از خودم معذرت میخوام بخاطر تمام لحظاتی که خودم رو بخاطر تجربه نکردن عشق یه بی عرضه دونستم
بی عرضه ای که ....
واقعا با تمام وجود از خودم عذرمیخوام و امیدوارم بتونم خودم رو ببخشم
من خودم را می بخشم و رها میکنم
ایمان دارم که بی نظیرم
و خودم رو دوست دارم
کتاب داستان های پس از مرگ از سالینجر در اصل سه داستان منتشر نشده از این نویسنده اس که اگه اشتباه نکنم سال ۲۰۱۳ بصورت انلاین منتشر شد بهتره بگم لو رفت و متاسفانه یا خوشبختانه برای ما هم ترجمه شد
با مقدمه ای بسیار جالب با عنوان لطفا ما را ببخشید اقای سالینجر که توسط بابک تبرایی مترجم این اثرنوشته شده
به درست یا غلط بودن این ترجمه کاری ندارم فقط میخوام بگم جناب سالینجر خداییش پیش خودتون چی فکر کردین که چاپ این سه داستان رو تا سال ۲۰۶۰ ممنوع کردین
من هم به نوبه خودم مثل مترجم و باقی دوستان بابت این موضوع از جنابعالی عذرخواهی میکنم ولی با عرض شرمندگی خیلی خوشحالم که لذت خواندن داستان اقیانوسی پر از گوی های بولینگ نصیبم شد
اینم بگم که اقیانوسی پر از گوی های بولینگ از این نظر اهمیت داره که عناصری از ناتور دشت درون این داستان وجود داره و الهام بخش ناتور دشت هست
جی .دی . سالینجر
داستان های پس از مرگ
ترجمه بابک تبرایی
نشر چشمه
به امید خدا تا جمعه اقا مصطفی قفسه های کتابخونه رو تحویل میده
بعد از سه ماه درگیری که میتونم و نمیتونم معجزه وار قبول کرد با هفتصد تومن پولی که از لطف و محبتتون تو حساب کتابخونه بود برام پنج تا شش تا قفسه بسازه ولی از شانس خوبم اینقدر قیمت چوب بالا رفت که کل قفسه ها هزینه اش ۹۰۵ هزار تومان اونم بدون دستمزد شد و الان بنده مبلغی هم به این دوستمون بدهکارم که منتظر یه معجزه دیگه از طرف خدا هستم ببینم میزنه پس کله کدوم بنده اش اونم تو این اوضاع بد اقتصادی
کاش بجای یه معلم حق التدریس که تابستون حقوق نداره یه معلم رسمی بودم اونوقت خیلی راحت از پس هزینه های کتابخونه بر می اومدم
تعداد ششصد و خورده ای کتاب تا امروز ثبت شده و تقریبا سیصد و خورده ای کتاب هم تو محل کتابخونه تو روستا هست که ثبت نشدن و بازهم کلی کتاب تو راه هست که دوستای شهرستانی و تهرانی لطف کردن و فرستادن
اوضاع احوال کتابخونه شکر خدا خوب پیش میره جز یه مورد که بنده به شدت دست تنها هستم و تمام کارها رو تا بحال خودم بدون کمک هیچ بنی بشری انجام دادم
این تنهایی یکم نگرانم میکنه چون توان جابجا کردن و چیدن وسایل رو ندارم و به نیروی کمکی نیاز دارم ولی متاسفانه کسی به روی مبارکش نمیاره
کمی استرس دارم چون دلم میخواد جایی رو که بعنوان مکان کتابخونه در اختیارم گذاشتن رو شکل یک کتابخونه واقعی کنم و کلی فکرای خوب دارم ولی حکایت جیب خالی و پز عالی
روزی که استارت کتابخونه رو زدم هزار تومن هم تو حسابم نبود ولی شکر خدا همه چی با اعتماد و لطف شما خوب پیش رفت
الانم خودمو به خدا می سپارم و ازش میخوام تا اخرش حمایتم کنه به هر طریقی که خودش صلاح میدونه
فاجعه
اینه که روزانه بین ششصد هفتصدتا کتاب باشی و دلت نخواد بخونی
و خوشبختی اینه که نسبت به تنهاییت سر شدی درست مثل وقتی که اونقدر دردت شدید که بی خیالش میشی
نمیدونم پذیرفتم یا نه ولی مدتیه اصلا حال حوصله خودم رو ندارم چه برسه فامیل و دوست و اشنا
تنها کاری که این چند روز انجام دادم ثبت کتابای کتابخونه ی روستا بوده
یکی دوباری رفتم باربری و کتابای ارسالی رو گرفتم
و باز چپیدم گوشه اتاق لابلای کتابهای کتابخونه
اونقدرام زندگی یکنواخت نشده هنوز یکم هیجان وجود داره ، تصور افتتاحیه کتابخونه
تصور اون قفسه های ام دی اف سفید که قرار مصطفی بسازه و بازم تصور کتابخونه
هنوز قند تو دلم اب میکنه
اعتراف میکنم تو یه زمینه ادم به شدت ضعیف و ترسویی هستم
محمد میگه بیام دنبالت بریم بیرون
مثل همیشه میگم نه
بزور هم که راضی شدم کلی خودمو مخفی کردم کسی نبینه
چرا؟
چون مردم شهر من تا طرف رو نذارن تو شناسنامه ات ول کن معامله نیستن
چون بدجور قضاوت میکنن
و من تاب و تحمل قضاوت شدن رو ندارم
مامان بزرگ میگه دلیلی نداره با پسر فلانی بری بیرون
وتو الان سری تو سرا داری وجه خودتو خراب نکن
تازه مادر هنوزاستخدام نشدی گزینشت مشکل پیدا میکنه
و...
محمد یه رفیقه مثل همه رفیق های دنیا ولی هنوز کسی نپذیرفته که نگاه جنسیتی نداشته باشه حداقل مردم شهر من
فامیل من
دوستا و اشناهای من درک نکردن
بین همجنس های خودم تلاش کردم کسی رو پیدا کنم که اگه از علایقم براش حرف بزنم حوصلش سر نره بشه از کتاب حرف زد بشه کنارش خود واقعیت
درک نکردن که گناه من نیست که دوستای اقا مسخرم نمیکنن با صبوری به حرفام گوش میدن تخیل و دنیای تخیلی من رو پذیرفتن
مثل بعضی خانما زوم نمیکنن رو ظاهرم و دنبال ایراد نمیگردن که عقده های خودشون رو نشون بدن
اگه دلت خواست بدون ارایش بری بیرون اینقدر بهت نمیگن چته حالت خوب نیست رنگت زرده لبت سفیده و بگن و بگن که باور کنی یه چیزیت هست
و تو جمع مردونه حداقل خبری از قر و فر نیست کسی بهم نمیگه چرا به خودت نمیرسی کسی نمیگه رژیم دارم کسی به ناخنای داغونم نگاه نمیکنه بگه بابا یه لاک هم بزنی بد نیستا
کسی ازم نمیپرسه بینی عمل کردی ؟
بله
پس چرا داغونه
جلو جمع مجبور نیستم بگم ملت من تصادف کردم و این عمل زیبایی نیست و تازه این حقیقتم باور نکنن و جوری نگاه کنن که انگار دارم دروغ میگم
مجبور نیستم خودم رو براشون توضیح بدم
میخواستم یه عکس بذارم اینستا خاله میگه این عکس؟
گفتم چشه خوبه که
گفت وا یکم از اون برنامه ادیت تو گوشیت استفاده کن
با خنده گفتم ای نامردا پس زیبایی هاتون تو عکسا هم روتوش
من با تمام وجودم از دنیایی که همجنسام برا خودشون ساختن فراریم
ولی ترسو هستم چون دختری که تو شهر من زندگی میکنه مجبوره از حرف مردم بترسه چون کسی حداقل از دور و بری های من نتونسته درک کنه محمد و محمدها فقط رفقایی هستن که من رو درک میکنن بدون هیچ قضاوتی
دوستی میگفت خوبه گشت ارشاد نداریم
خندیدم و گفتم مردم خودشون گشت ارشاد سرخودن شاید نیان تو خیابون بهت تذکر بدن ولی با قضاوتهاشون با برچسب هایی که میزنن مجبورت میکنن درست بپوشی و درست رفتار کنی
اما درستی که اونا تشخیص میدن درستی که پدر مادرا تشخیص میدن
نه اون چیزی که ما میخوایم
من متنفرم از این وضع ولی دست و پام بسته اس
سالهاس که نیم تلاشی میکنم که خودم باشم ولی وقتی بازور زیاد خانواده عرف حرف مردم مواجه میشم همه چی تو نطفه خفه میشه
لعنت به این قسمت زندگی که نقش دختر خوبه رو برخلاف میل خودم بازی کردم