تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۲۰آبان

من از فوتبال و همه متعلقاتش بیزارم ولی کتاب فوتبال علیه دشمن تنها کتابیه که خوندم و دوستش داشتم و احتمالا بارها و بارها بخونمش 

نه اینکه چیز خاصی داشته باشه ها ولی چون پر از دهن کجی به اقتدارگرایانه و انکار اقتدارشون به کمک فوتبال به آنارشیست درونم یه حال خوب منتقل میکنه ، درست همون حس قدرتی که سالها پیش با خوندن خوشه خشم تجربه کردم ، حال خوبی که مختص ینگه دنیا پول کلانه

فوتبال علیه دشمن به معنای واقعی اش هم فوتبال علیه دشمنه

اهل فوتبال و برنامه نود دیدن هم نبودم وهیچوقت هم طرفدار عادل فردوسی پور نبودم ولی وقتی بعنوان مترجم اسمش پای کتابه آنارشیست درونم وسوسه میشه کتاب رو بخونه خب عادل رو از تلویزیون حذف کردین اینجا تو کتاب تمام کلمات و مطالب رو با صدای اون خوندم یعنی اون برای من با سبک خاص صحبت کردنش خوند و خوشحالم که این کتاب رو دارم و برای بار دوم خوندم و بازهم میخونم 

خورشید جاودان
۱۷آبان

اینکه ۹ شب بخوابی بعد یکشب پاشی یه چیزی بنویسی و بعد شش صبح واسه دوستت بنویسی که به چه دلیل دلت میخواد با یک خون آشام ازدواج کنی فقط از من برمیاد 

خیلی سال پیش فکر کنم چهارسال پیش یک متن وبلاگ قبلیم نوشتم با عنوان اتحادیه ی خل های گور به گوری و در اون یک نوع نادر انسان بنام خل گور به گوری رو شرح دادم شاید بعدها در موردش بیشتر نوشتم ولی الان میخوام همین حد بگم خل گور به گوری تنها موجودیه که از شدت درد، چه جسمی و روحی به طرز خارق العاده ای به خیال پناه میبره و قوه تخیل قوی و عجیبی داره و تا زمانی که خودش نخواد هیچ کس به بخش عجیب وجودش پی نمیبره و شما فکر میکنید یک ادم عادیه درحالیکه اگر یه ادم فضایی سبز ببینید میزان تعجبتون کمتراز دیدن یک خل گور به گوریه از این بگذریم بعد سالها با ادمایی آشنا شدم که این بخش عجیب وجودم رو پذیرفتن تو اون نوشته ، چهارسال پیش ، من خودم تنها عضوورییس اتحادیه ی خل های گور به گوری بودم ولی واقعا اینقدر این اتحادیه جدی گرفته شد که الان یک معاونم دارم و قرار دوستان دیگر شبیه خودمونم پیدا کنیم 

تنها کسی که اینبار ساعت ده میخوابه و یک پا میشه وبلاگش یک چیزایی می نویسه و بعد میخوابه ساعت ۶ بیدار بشه بره مدرسه و نقش آدم عادیا رو بازی کنه منم 

خورشید جاودان
۱۴آبان

مدتیه دارم به این موضوع فکر میکنم که چرا من هیچوقت پذیرفته نشدم ازکجا؟ از کی؟ خیلی افراد گاهی خانواده گاهی محیط بیرون و در کل همه دست به دست هم دادن که یه یاغی رو بنشونند سرجاش به هرقیمتی حتی شده به زور کتک و بعدها که بزرگتر شدم با حرف، تحقیر ، توهین به خودم میگفتم من که کار بدی نمیکنم پس چرا ملت به هر طریقی چپ می افتن؟

بگذارید ماجرا رو اینجور تعریف کنم بعد از خوندن رمان لیدی ال رومن گاری به شناخت آنارشیستها علاقمند شدم یه کمی در موردشون خوندم یه جا به یک جمله از یک آنارشیست معروف فرانسوی برخوردم که میگه هرکس اقتدار را  انکار کند و بر علیه آن بستیزد آنارشیست است بماند که تو اون مقاله چه ها بود با خوندن همین جمله کوتاه انگار جواب سوالامو که سالها بی جواب مونده بود گرفتم انکار اقتدار ، اقتدار ادمهایی که تحت هر عنوان از پدر، مادر گرفته تا رییس و .... میخوان به کمک همین اقتدار ، یا با خواستن خیر و صلاحته و... منو تو چهارچوب خودشون قرار بدن 

و وقتی برعلیه اون اقتدار بجنگی باید منتظر بدترین عواقب باشی 

حالا میفهمم این همه سال تاوان چی رو دارم پس میدم 

حالا اون کتکها و تحقیر و توهینا قابل درک شد چون آدمها وقتی منیت و اقتدارشون انکار بشه میتونن بدترین شکنجه گرها بشن و هیچ کسی شورش برعلیه خودش رو دوست نداره کاری که من از بچگی تا الان انجام دادم 

طغیان بر علیه چهارچوبهابه درون شلوغ من یه آنارشیست درون هم اضافه شد

هرچند زور اقتدارگرایان خیلی وقتها بیشتر بوده و تونستن شورش رو سرکوب کنند ولی خوبیش اینه که تلاش خودم رو کردم  من آنارشیست درونم رو دوست دارم چون کمکم کرده تو ۳۹ سال عمرم منفعل نباشم هرچند نتیجه هم طغیانها سرکوب به شدیدترین وجه ممکن بوده ولی خدا روشکر که حرف زدم ، تلاش کردم و این منو خوشحال میکنه

 

خورشید جاودان
۰۶آبان

این روزها که حالم بهتره در حال خوندن کتاب ینگه دنیا پول کلان نوشته جان دوس پاسوس هستم  کتابی ۸۰۰ صفحه ای که من ۳۰۰ صفحه ازش خوندم و از رویای آمریکایی میگه البته نه تایید بلکه پشت هر روایتش یه نقد به این موضوع هست اینم بگم من برداشت شخصی خودم رو میگم و اصلا خواننده حرفه ای نیستم که بخوام نظر اصولی بدم ولی این کتاب برای من تا این ۳۰۰ صفحه پر از حس اعتراض بود اعتراض پنهان شده در پس روایتها

و اینکه خیلی خیلی شبیه اوضاع این روزهای مردم ایرانه افرادی که دنبال رفاه و ثروت هستند ولی هرچه تلاش میکنند بهش نمیرسن و برعکس افرادی که صعودی در حال ثروتمند شدن هستند و کلا سر چشمه ثروتشون هم مشخص نیست 

درسته رویای آمریکایی برمیگرده به بیانیه استقلال و به مرور زمان ماهیتش عوض شده و درنهایت جنبه اقتصادی و سرمایه داریش بیشتر و پررنگ تر شده ولی نمونه بارز ایرانیش رو میشه بین اطرافیانمون دید شکاف طبقاتی که گاهی وقتی بهش فکر میکنم با یک چرای بزرگ، عمیق و دقیقا سیاهچاله وار و مهمتر از همه بی جواب روبرو میشم

ینگه دنیا پول کلان شهر کوچیک خودمه که روی ثروت خوابیده ولی همزمان تو خیابون وقتی چندتا ماشین پلاک اروندی خارجی  از کنارت رد میشن افرادی تا نیمه بدن تو سطل زباله فرو رفتن

ینگه دنیا پول کلان ادمها و دور و بری های من هستن که یکنفر فقط برای پیاده روی کتونی دو میلیون تومنی میخره که پاش راحت باشه اون یکی کل حقوقش دومیلیون تومنه

و ینگه دنیا پول کلان اون ادمایی هستن که وقتی میرن داروخانه دارو بگیرن سر قیمت گرون دارو تا خونه گریه میکنند که نتونستن  داروی ۹۰ تومنی بخرن و برعکس اون یکیا قرص مولتی ویتامین آلمانی میخرن ۱۵۰ تومن 

من فکر میکنم یه جا خدا ما رو به حال خودمون رها کرده 

ینگه دنیا پول کلان ماهستیم و اطرافیانمون

خورشید جاودان
۱۳مهر

میگه عمه

   جانم 

میدونی هیش وخت هیش وخت ازدباج نکن 

چرا؟

ادما وختی ازدباج میکنن بعد چند وخت خونه هاشون تکراری میشه بعد خودشون برای هم تکراری  میشن حوصلشون سر میره اونوخت از هم جدا میشن ازدباج نکنی برای همیشه پیشم میمونی و با من بازی میکنی اخه هیچکی مثل تو حرفه ای بازی نمیکنه

خب عمه جان نمیشه یه روزی یه آقایی میاد منو میبره خونه خودش مثل بابات که مامانی رو از خونه باباجونت اورد اینجا 

دوتا خسمت داره اولی یا اون اقاهه رو میکشم تورو نبره 

دومی خودم باهات میام تو خونت زندگی میکنم

 

خورشید جاودان
۲۵شهریور

دیروز تا الان که اقای همکارفهمیده بیماری من چیه اونقدر ناراحته که وقتی جواب آزمایشم رو به خودم دادن نبودم وقسمت جالبش اینه که من  دارم دلداریش میدم 

و فقط میشنوم که توروخدا خوب شو لعنتی من داغونم فقط خوب شو که نابودم  و بگه دنیا روسرم خراب شده

باورم نمیشد یه غریبه اینجوری بهم بریزه اونم کسی که ۷ ماه میشناسمش و همکار شدیم

خانم همکارم با خنده میگه نکنه طرف عاشقت شده و این خبیثانه ترین فکریه که میشه کرد تو این وضعیت چون همه اونایی که دوستم دارند کنار من زجر میکشند و دیگه نمیخوام به این افراد کسی اضافه بشه هرچند واقعا بدم نمیاد هم از من خوشش اومده باشه ولی خیلی دیره اونقدر دیر که حباب اون فکر رو می ترکونم این چیزا به من نیومده

هعی اقای همکار تقصیر خودت بود که سر به سرم گذاشتی و مجبورم کردی از حرص خودم بگم که واکسن نبوده و شیمی درمانیه

حالا با فکر بهم ریخته ام چه کنم از یک طرف به شدت میگم کاش از من خوشش اومده باشه چون منم یه حسی نسبت بهش دارم

از طرفی به شدت مقاومت میکنم که این حس رو نابود کنم چون اون کنار من زجر میکشه 

نمیتونه روزها و شبای دردناک منو با اون دل نازکش و روحیه حساسش دوام بیاره

شایدم اینا فقط برداشت منه از حرفاش و هیچ احساسی نسبت به من نداره 

ولی ای کاش اینقدر دیر نبود اونوقت که حالم خوب بود همکارمون میشد اونموقع بی شک میرفتم رک بهش میگفتم ازش خوشم اومده

نه الان که مجبورم پسش بزنم 

اصلا دور کاری گرفتم فقط واسه اینکه مجبور نباشم روبروی ایشون بنشینم و کار کنم 

 

 

 

خورشید جاودان
۲۴شهریور

به همکارم میگم از شدت درد دارم گریه میکنم دستم خیلی درد میکنه فکر کردکه واکسن کرونا زدم و مثل همیشه شروع کرد به شوخی 

اخرش به شوخی گفت خجالت بکش گریه واسه بچه هاست با یه آمپول گریه میکنی

از حرصم بهش گفتم که کاش آمپول بود شیمی درمانیه

و سکوت ، سکوت عمیقی که خیلی خوب میشناسمش 

حالا بیا و درستش کن 

بابا خوبم ، من قویم ناراحت نشیا توروخدا فکر نکن به منو...

دنیا برعکس شده من باید به بقیه دلداری بدم

 

نمیدونم بیمارستان که میری چرا  تنهایی اش رو نمیشه تحمل کرد

انگار به طرز عجیبی دلت میخواد عشق رو تجربه کنی ولی بعد به خودت میگی بیخیال بابا کیو میخوای با خودت گرفتار کنی

عشق عواقبی داره که تو از پسش برنمیای

عجیب هربار میرم بیمارستان عین تو فیلما این فکرا از سرم میگذره ولی خب فیلمه 

واقعیت زمین تا آسمون فرق داره و تو باید تحت هر شرایطی تنها از پسش بر بیای 

وقتی خرچنگ به جونت چنگ میزنه انگار همه چیزایی که تجربه نکردی به ذهنت هجوم میاره

انگار میخوای حریصانه تو فرصت کم تجربه کنی ولی از اونجایی که ترحم جز عوارضشه  ترجیح میدی دور خودت دیوار بکشی و روی خواسته هات خط

من تمام عمرم تنهایی از پس زندگیم بر اومدم اینم سر همه اش 

 

خورشید جاودان
۱۶شهریور

با تمام وجودم نمیخوام برای احمد مسعود اتفاقی بیافته چون شبیه ترین ادم به عمو مجیدمه حالا که بعد سالها چهره عموم رو فراموش کردم دوست دارم یکجایی تو این دنیا یک نفر شبیهش زندگی کنه شجاع و تنها

نمیدونم عمو مجید رو تیربارون کردن یا حلق آویز ولی  امیدوارم خیلی درد نکشیده باشه  نمیدونم چرا این روزها هروقت از پنجشیر چیزی میشنوم عمو مجید و خاطراتش رو مرور میکنم شاید روحش یه جایی بین شیرمردان پنجشیر باشه شاید هم ....

سالهاست که هرجای جهان خبری از مبارزه باشه عمو مجید در قالبهای گوناگون به ذهنم میاد

وقتی اولین بار عکس احمد مسعود رو دیدم انگار به اون سالی برگشته بودم که پا به پای عمومجیدم تو زمین خاکی پشت خونه میرفتیم و میرفتیم، اونقدر دور که وقتی برمیگشتم خونه رو ببینم فقط نخل تو حیاط پیدا بود 

اون روزهایی که فکر میکردم بدجنس ترین عموی دنیا رو دارم چون وقتی خسته میشدم بغلم نمیکرد حالا میفهمم چرا این کار رو میکرد ، بخاطر اینکه یاد بگیرم وابسته نباشم، کم نیارم و روی پای خودم بایستم

بخاطر همینه که با تمام وجودم میخوام احمد مسعود زنده بمونه ،مقاومت کنه و پیروز بشه چون شبیه ترین ادم به عمو مجید منه 

 

خورشید جاودان
۰۸شهریور

میگه تو که گفتی مامانت فوت کرده؟ میگم آره میپرسه پس مامان ،مامان میگی اون کیه؟ خاله ام  که از بچگی پیشش بزرگ شدم و عادت کردم به خودش و شوهرش بگم مامان و بابا 

الان مساله حل شد میپرسه نه باز یه سوال دارم مامان زینب و مامان پری کی هستن ؟ دیدم حوصله ندارم بهش بگم مامان زینب مامان واقعی خودمه و مامان پری نامادریمه که بعد مامان زینب اومد بهش گفتم شاید فردا بگم شاید اصلا نگم 

اگه میگذاشتم تا دو روز باید سوال جواب میدادم ،:))

 

ولی پنج و نیم  صبح دارم از این موضوع مینویسم که خدا رو شکر من ۳ مادر دارم هرچند فقط ده سال اول زندگیم مامان واقعیم ،مادرم بود و زود فوت کرد

گاهی فکر میکنم اینکه خیلی از مامان واقعیم چیزی به ذهن ندارم خوبه یا بد ؟

گاهی فکر میکنم اگر کسی ازم بپرسه چندساله مامان پری فوت کرده ؟ تعداد سالهایی که نیست رو فراموش کردم خوبه یا بد  اخه برای من هنوز زنده است

اینکه الان براحتی به خالم میگم مامان و دوستش دارم اندازه مامانم خوبه یا بد

فقط میدونم از همون بچگیم این قدرت رو داشتم که بتونم برای زنده موندن خودمو با شرایط وفق بدم

گاهی از بیرون فراموشکار و قدر نشناس به نظر میام ولی خودم میدونم همه اون ده سالی که حداقل از ۵ سالگیش یادمه که مامان زینبم بود همه اون ۲۵ سالی که مامان پری بود و همه این ۵ سالی که خالم شده مادرم رو با تمام وجودم زندگی کردم و قدر دان همه لحظاتش هستم

همینطور که تو رختخواب کنارم خوابیده و تو جاش پهلو به پهلو میگرده میپرسه راستی بابات چی شد و من تو دلم میگم به تو چه بچه 

 

خورشید جاودان
۲۷مرداد

این روزها که سایه مرگ بیشتر از قبل روی سرماست

این روزها که پدر به طرز عجیبی معتادگونه زیرنویس اخبار میخونه ( پدرناشنواست) و دنبال یک روزنه امیدی میگرده

این روزها که با کرونا میخوابیم و بیدار میشیم 

این روزها که خرچنگ چنگالهایش را در سینه ام فرو کرده 

من بیشتر از قبل امیدوارم  

امروز موقع گرفتن داروی روزانه ام به رسم قدیم قطره های سرم رو شمردم ولی هیچوقت نمیتونم دقیق بفهمم چند قطره وارد بدنم میشه چون وسطاش گیج خواب میشم

 به رسم سالهای گرفتاری همون سالهایی که خرچنگ چنگالهاش رو توی قطره قطره خونم فرو کرده بود خودمو بستم به کتاب ، البته کنارش دوختن عروسک 

از شر خرچنگ پناه میبرم به دنیای کتاب و عروسک و جوری محکم گوشهام رو میگیرم که صدای مرگ رو نشنوم

میدونید هم به خرچنگ هم کرونا گفتم منو نمیتونید از پا دربیارید؟

سالها پیش هم مثل این روزها سرخرچنگ فریاد زدم که نمیتونی من رو از پا دربیاری

خورشید جاودان