تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹اسفند
به دعوت آقای سروش در بازی وبلاگی تصور آینده شرکت میکنم
من بخوبی بقیه دوستانی که تو این بازی شرکت کردند نمیتونم بنویسم  بخاطر همین به سبک خودم آزاد و رها از هر قید و بندی تصورم از آینده ام را مینویسم

آینده من در وجود چند نفر خلاصه شده که یک نفر از آنها برجسته تر و پررنگ تر سروش صلواتیان که بدون هیچ چشم داشتی در سیستان و بلوچستان منطقه محروم جازموریان فعالیت میکنه خونه میسازه 
کتابخونه میسازه به بیمارها کمک میکنه  برای بچه ها ‌بزرگترهاشون شناسنامه میگیره و هزاران کاردیگه به معنای واقعی فرشته است این بشر و من با تک تک سلولهام آرزو میکنم و البته تلاش که شبیهش بشم
تصور من از آینده خورشید مراقبت از مردمی که عاشقانه دوستشون داره 

آینده برای من شبیه سروش شدن و خدمت به مردم مناطق محروم و حاشیه شهرم استانم و کشورم 

آینده ای که من برای خودم تو ذهنم ساختم روزگاری که با کمک مردم شهری بدون خشم و نفرت نسبت به اقلیت و اکثریت ، با کمترین میزان فقر و اختلاف طبقاتی و با بیشترین میزان خوشحالی محیط زیستی سالم و زیبا داشته باشیم
آینده ای بدون هیچ خط کشی و مرزو مردمی خوشحال
سروش عزیز هشتگ جازموریان تنها نیست رو در اینستاگرام ساخت و هزاران نفر روزانه فعالیتها و استوری ها و پست های اینستاگرامش رو می بینند و با جون دل در ساختن وآباد کردن  منطقه جازموریان سیستان بلوچستان بهش کمک میکنند سروش کسی که میتونه مثل خیلی از ماها زندگی راحت خودش رو داشته باشه ولی ترجیح داده مدام در رفت وآمد و تکاپو باشه برای آسایش افرادی که بهش نیاز دارند 
و خورشید در آینده ای نه چندان دور به این جا میرسه که میگه خوزستان تنها نیست ایران تنها نیست و اگر خدا بخواد در آینده ای که برای من از سال ۹۷ شروع شد  تمام تلاشم رو میکنم مردم نجیب و صبور شهرم حال دلشون خوب باشه 
همیشه تو ذهنم تصور میکردم در آینده بتونم برای زنان بی بضاعت  حاشیه نشین کار آفرینی کنم و امروز اون آینده و تصور به واقعیت تبدیل شد و اولین محصول حصیر بافی کاربردی  زنان گروهمون در یکی از مناطق حاشیه شهر تولید شد و قرار بعد از کنترل کیفیت و رفع اشکال این محصول و محصولات دیگه ساخته به تولید انبوه برسه محصولاتی که حاصل خلاقیت و هنر سنتی حصیر بافی خوزستانه و همین امروز جناب سروش صلواتیان عزیز هم اجازه دادند که از محصولات حصیر بافی جازموریان که ایده و خلاقیت ایشون و گروهشون هست بعنوان الگو استفاده کنیم و البته باقی محصولات رو هم بهشون معرفی کنیم تا درصورت امکان و تایید کیفیت با گروه ما کار کنند
در واقع آینده از سال ۹۷ برای من با ساختن یک کتابخونه و احیای عروسکهای بومی شهرم خیلی وقت  شروع شده و امروز استارت کارآفرینی هم زده شد 
من دست به هرکاری بزنم یک موفقیت است و خداوند جوری قطعات پازل آینده ی من رو کنار هم میچینه که حیرت میکنم همه چیز در هماهنگی کامل الهی است
خوشحالم که میتونم بگم آینده ام رو هم دیدم و بازهم میتونم بگم تصور من از آینده وقف خودم برای مردمم 
خیلی وقته فهمیدم وقتی خوشحالم که بتونم حال دل کسی رو خوش کنم 
هیچ وقت دلم نمیخواست از کارها و اهدافم حرف بزنم تو سکوت کار میکردم و میکنم وجز خدا هیج کسی نفهمید و نمیفهمه خورشید چه کار کرده و چه کار میکنه ولی این روزاا چون حالم خوبه دوست دارم با بقیه هم این حال خوب رو شریک بشم وگرنه من کجا و بازی های وبلاگی کجا

آدرس اینستاگرام سروش صلواتیان  s.slvt


خورشید جاودان
۱۴اسفند

اینکه بپرسی عربها چه عروسک سنتی می ساختن و بشنوی هیچ و در ادامه گفته بشه بحث ریشه و ریشه یابی و عربها تو این شهر هیچ ریشه ای نداشتن حال بهم زن ترین حرفی  که ممکنه از یه مسوول فرهنگی  بشنوی چون قرار بود بخاطر رفع کینه و نفرتی که بین عربها و عجم ها( فارس ها ) هست یه کارهایی بکنیم ولی راه خیلی سختی داریم سالیان سال که این قوم جز اقلیت اونم تو حاشیه قرار گرفتن و چون معلم منطقه عربی هستم فقر و جهل رو تو مناطق حاشیه با پوست و استخونم حس میکنم و همیشه دلم میخواست برای ایجاد صلح و ارامش بین این اقلیت و سایر مردم قدمی بردارم پیش خودم فکر کردم چه چیزی بهتر از عروسکها یا کارهای بومی هنری ولی امروز برخوردی دیدم که حساب کار اومدم دستم 


حمایت از اقلیت عرب فکر کنم منو با خاک یکسان کنه ولی پای ایده و هدفم می ایستم ممکنه حتی برچسب های ناجوری هم بخورم ولی هیچوقت نه نگاه جنسیتی داشتم نه قومیتی اصلا به نظرم ریشه و اصالت تو این دنیای بزرگ یه 

چیز احمقانه است و تو منطقه ای مثل شهر من و استان خوزستان باید این بحث های قومیتی رو کنار بگذاریم خیلی دلم میخواست به طرف بگم عربها هم اندازه ما حق دارند نسبت به این شهر شمایی که میگی ریشه ندارن به لباس محلی های مادران و مادربزرگامون نگاه کن که رد پایی از پوشش زنان عرب دارن ولی می دونستم با یه ادم تندرو و متعصب طرفم و ترجیح دادم سکوت کنم ولی بدجور بغض کردم 

اگه میخواین حرکات و جریان های ناسیونالیستی و این پان ها ناک اوت بشن اول از همه باید نگاهمون رو به دنیا و ادماش عوض کنیم و حداقل برای خودمون تو ذهنمون هم که شده یک دنیای بی مرز بسازیم 

اونوقت که هیچ تندرویی و هیچ جدایی طلبی وجود نخواهد داشت

واقعا برای خودم متاسف شدم با تمام وجودم بعنوان کسی که جز اکثریت فارس هستم خواستم با کمک دوستان عربم کارهایی بکنم که نگاه ها حداقل برای نسل های آینده عوض بشه و یک فرد عرب مجبور نباشه بره فامیلش رو هویتش رو عوض کنه و به فامیل فارسی تبدیل کنه یا عرب بودنش رو انکار کنه تا تو جماعت فارس ها پذیرفته بشه و به مقبولیت برسه ولی متاسفم که با جماعت تندرویی زندگی میکنم  و سروکار دارم که میگن عربها دارن سعی میکنن بگن شهر عربی بوده 

شهری که با همه ادعاشون همه سنتهاش منسوخ شده و حتی تا سال چند سال پیش میراث فرهنگی نداشته 

واقعا نمیفهممشون 



خورشید جاودان
۱۰اسفند

چرا من فقط وقتی از دردم حرف میزنم خوبم

چرا وقتی سرم از فکر و ایده پر باید با ذوق دقیقا مثل بچه ها با یکی اونا رو در میون بگذارم وگرنه سرم منفجر میشه

چرا من دلم میخواد با ادما حرف بزنم 

چرا من از تنهایی متنفرم 




اخه لعنتی وقتی یهو دور و برم رو خالی کردی از عزیزانم فکر اینو نکردی من بدون بودن کسی و تو تنهایی چه کنم 

پیش خودت نگفتی این دختر اگه کسی رو نداشته باشه که باهاش حرف بزنه له میشه 

خیلی نامردی بخدا البته خودت خدایی دیگه اخه چی بهت بگم 

یه لحظه پیش خودت فکر میکردی باباش رو گرفتم خب مامانش میموند لااقل 

فقط بهت بگم خیلی بی انصافی اونقدری که گاهی ترجیح میدم اصلا وجود نداشته باشی 

لعنتییییی خستتتته شدم می فهمی اینو 

چقدر با در ودیوار خونه حرف بزنم چقدر خودمو گول بزنم اخرش واقعیت یه جایی خودش رو به رخ میکشه 

اونم وقتی اونقدر خودتو گول زدی و فکر میکنی همه چی عالیه مثل یه سیلی محکم توصورتت خودش رو نشون میده از اون سیلی هایی که برق از چشمت میپرونه و از یه خواب عمیق بیدارت میکنه

همیشه وقتی بعد ظهر از سرکار برمیگردم خونه تو سکوت خونه صدای اون سیلی محکم رو می شنوم و دردش رو حس میکنم 

یادمه وقتی مدرسه میرفتم تا همین یک سال ونیم پیش که مامانم بود وقتی برمیگشتم خونه  لباس در نیاورده تو اشپزخونه و خونه دنبال مامانم راه می افتادم و همه ماجراهای بیرون و اتفاقایی که برام افتا ده بودرو براش تعریف  میکردم همیشه با خنده میگفت تنها جایی که نمیتونی بیای دنبالم حمام و دستشویی 

یه سود دوطرفه بود مامان که به ندرت از خونه بیرون میرفت از اوضاع احوال باخبر میشد و من هم اینجوری خستگیم در می رفت


خورشید جاودان
۰۷اسفند

وقتی دستم می سوخت یا بلایی سرم می اومد منم مثل بقیه یه مامان داشتم که براش ناز کنم و اونم با جون دل خریدارش باشه 

ولی امروز هم دستم سوخته و هم دلم ولی مادر نیست 

روز مادراتون مبارک میشه هرکسی این نوشته رو خوند از طرف من هم بره پیش مامانش و محکم بغلش کنه و بوسش کنه ؟

شاید دلتنگی من رفع بشه

خورشید جاودان