این روزها که سایه مرگ بیشتر از قبل روی سرماست
این روزها که پدر به طرز عجیبی معتادگونه زیرنویس اخبار میخونه ( پدرناشنواست) و دنبال یک روزنه امیدی میگرده
این روزها که با کرونا میخوابیم و بیدار میشیم
این روزها که خرچنگ چنگالهایش را در سینه ام فرو کرده
من بیشتر از قبل امیدوارم
امروز موقع گرفتن داروی روزانه ام به رسم قدیم قطره های سرم رو شمردم ولی هیچوقت نمیتونم دقیق بفهمم چند قطره وارد بدنم میشه چون وسطاش گیج خواب میشم
به رسم سالهای گرفتاری همون سالهایی که خرچنگ چنگالهاش رو توی قطره قطره خونم فرو کرده بود خودمو بستم به کتاب ، البته کنارش دوختن عروسک
از شر خرچنگ پناه میبرم به دنیای کتاب و عروسک و جوری محکم گوشهام رو میگیرم که صدای مرگ رو نشنوم
میدونید هم به خرچنگ هم کرونا گفتم منو نمیتونید از پا دربیارید؟
سالها پیش هم مثل این روزها سرخرچنگ فریاد زدم که نمیتونی من رو از پا دربیاری