مزرعه را .... ملخ ها جویدند
و ما برای کلاغ ها مترسک ساختیم
و این بود شروع جهالت ....
بهار نود وپنج
مزرعه ی گندم یه جایی تو جنوبی ترین نقطه خوزستان
منم مثل همه از کار بیکارم
به جای داس، شونه توی دستامه
فقط تو فکر گندمزار موهاتم...