تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

بابا

جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۱۶ ق.ظ
بابای من از اون مدل باباها نبود که بغل کردن بوسیدن و مهربونی کردن به یه دختر رو بلد باشه 
همیشه به مامانم می گفتم ارزو به دل موندم که بابا مثل عمو داریوش باشه اخه عمو داریوش وفروغ از نظر من پدر دختر نبودن رفیق بودن شوخی ،خنده ،تو سرکله هم زدن و خیلی چیزای دیگه 
اما خونه ما از این خبرا نبود 
ولی حالا که جای خالیش تو خونه خیلی پیداست و به گذشته فکر میکنم می بینم چیزهایی دارم که نه فروغ و نه هیچکدوم از دخترای فامیل نمی تونن داشته باشن
بابام بهم مردونگی یاد داد ، مقاومت در مقابل سختی ها ، محکم بودن 
تا روزایی مثل امروز رو دوام بیارم وپشت سر بگذارم وخانواده ام رو جمع و جور کنم 
همیشه بهم میگفت خیالم از بابت تو راحته ولی اگه من نباشم حواست به داداشت باشه هنوز بچه است و احتیاج به حمایت داره و من با خنده میگفتم همینجوریشم عزیزی لازم نیست مثل بچه ها خودتو لوس کنی قراره هزارسال زنده بمونی 
این یک هفته که از نبودنش گذشت فهمیدم چه مسوولیت سنگینی رو دوش بابام بوده خیلی وقت ها به چشم نمیاد ولی وقتی درگیرش بشی متوجه میشی باباها چه چیزهایی رو تحمل می کنن
با رفتن مامان برای داداشم مادری کردم حالا در نبود بابا وظیفه پدری کردن هم به دوش من 
این روزا مدام این سوال تو ذهنمه خدا پیش خودت چی فکر کردی من که کوه نیستم اگر هم بودم زیر بار این همه فشار خرد می شدم 
میشه یکم بهم استراحت بدی ؟ 
حس خیلی بدی دارم که حتی یه قطره اشک از گوشه چشمم در نیومده ، چرا مثل سنگ شدم؟ خودمو تو اتاق حبس کردم و مثل اون موقعی که مامان رفت مدام در حال دوخت و دوزم اونقدر کار میکنم تا از خستگی بیهوش بشم
ادمی نیستم که از خوشبختی کسی بیزار باشم ولی این روزا پر خشم وحسادتم ، حسادت نسبت به کسانی که بابا مامان دارن  سلامتی دارن و یه خانواده دارن 
میدونم این ادم حسود من نیستم و باید شرایط رو بپذیرم ولی سخته 
میگن کم کم باید به روال عادی زندگی برگردی 
چطور میشه به روال عادی برگشت وقتی همه چی به طرز وحشتناکی غیر عادی شده؟

تو شرایط سختته که اطرافیانت ، دوستات و دشمنات رو خوب می شناسی و من تو همین هفته تلخ گذشته خیلی ها رو شناختم


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۱۹
خورشید جاودان

نظرات  (۴)

سلام 
توی دنیای وبلاگ آدما زیاد با ظاهر و زندگی واقعی دوستاشون آشنا نمی شن . اما انگاربا روح و خلقیات هم آشنان. راستش چند وقتی که وبلاگ شما رو می خونم با درد و رنج روزگار و بیماری و... که تحمل می کردی آشنا شدم .البته هیچوقت نمی تونم شدتش رو درک کنم . اما چند وقتی بود که می دیدم اوضاع بهتر از همیشه شده . تا اینکه این خبرو ازت شنیدیم . 
من از پست قبلی شما تا امروز توی شوکم و هر روز میام یه سر اینجا میزنم .
راستش بعد این ماجراهایی که ما از بیرون میبینیم . باورم نمیشد.
تو الان برای همه این حسودیا و خیلی چیزای دیگه که حتی نگفتی هم حق داری . اما حق نداری ایمانتو از دست بدی .
خوبه که با این حال می نویسی.این خیلی کمک میکنه.
برای سبک شدن بنویس . 
توی یه فیلمی دیده بودم :
 یه نفر به کسی که عزیزشو از دست داده بود می گفت:
" درسته برات سخته و بد از این نمی تونست باشه .
اما مگه نمیگی اون خیلی سختی کشید . مگه نمیگی خیلی رنج کشید . 
حالا میدونی که جاش برا خودش بهتر از اینجاست.به این فکر کن کمی آروم تر میشی."
پاسخ:
جای بابام هر جا که باشه خوبه 
ولی واقعا خدا پیش خودش چی فکر کرده ؟
خیلی وقت بود که دیگه از بیماری وسختیاش نمی نوشتم اما وجود داشت  و وجود داره  به خودم میگفتم باید قشنگی های دنیا رو به دوستام نشون بدم و من اون قشنگیا رو بین کتابام ورویاهام پیدا کرده بودم اما خدا همشو ازم گرفت 
همه این اتفاقا در عرض یکماه گذشته افتاد بابا تو کما بود وبعدشم رفت 
من موندم واین دنیای وحشتناک
بدون مامان وبابا 

با اینکه پدرت رو ندیده بودم ولی واقعا دوستش داشتم

مرد با غیرتی بود که برای تامین هزینه زندگی خونوادش بشدت تلاش میکرد

پدر و مادر هر زمانی که از بین ما برن زوده

برای شادی روحشون دعا میکنم

 

 

پاسخ:
ممنونم 
امیدوارم پدر مادر شما و همه دوستان سلامت باشن 
نمیدونم چی بگم خورشید... واقعا دهنم بسته ست... جز همون حرفهای آشنای همیشه... خدا صبر بده بهت و نیروی مضاعف که بتونی این شرایط رو تاب بیاری... تسلیت میگم عزیزم... خیلی تلخه...نمیشه بیانش کرد...
پاسخ:
ممنونم 
می دونی خورشید جونم 
من همیشه به خودم میگم الهام یه روزی میری پیششون 
سعی کن اون روز تو بهترین حالت خودت باشی 
شده باشی همون آدمی که اونا آرزو داشتن بشی 
یه آدم شاد موفق و با امید 

برات از خدا بهترین ها رو می خوام آجی مهربون خودم 
میدونم که پدرو مادرت همیشه بهت افتخار می کردن و می کنن 

پاسخ:
ممنونم عزیز دلم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی