یک
سه شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۴ ب.ظ
میدونم تا دیشب از زندگی کردن خسته بودم راستش هنوزم حال دلم خیلی خوب نیست ولی ترجیح باز هم مثل قبل سکوت کنم چون یاد گرفتم تو این دنیا ادما به حد کافی غم وغصه دارن و تا حدی ظرفیت دارن شنونده باشن
میخوام برگردم به روال سابق کتاب بخونم کتاب بخونم و کتاب بخونم یه جوری خودمو غرق کنم تا دچار بی حسی نسبت به دنیا بشم
پس اینجا از این به بعد بر میگرده به روال سابق
ترجیح میدم دوباره ارتباطم با دنیای واقعی رو قطع کنم و به همون دنیای خیالیم پناه ببرم
تا چند روز پیش از ته دلم میخواستم بین ادمای واقعی و دنیای واقعی زندگی کنم ولی دنیاشون خیلی سرد و تاریک بود
بچه بودم وقتی با عمو مجید می رفتم بیرون نمی تونستم با قدمهای تندش خودمو هماهنگ کنم و همیشه ازش عقب بودم الانم همین حس رو نسبت به ادمای واقعی و دنیای واقعی دارمانگار خدا زندگی رو گذاشته رو دور تند
یه لیست از کتابهایی که قراره بخونم رو می نویسم و کم کم میرم تا تو قفسه های کتابخونم بین کتابام زندگی کنم
همیشه تو این شرایط میرم قاتی ادم کوچولو های ساکن کتابخونم اخه عمو مجید میگفت تو هر کتاب کلی ادم کوچولو زندگی میکنن که دنیای قشنگی دارن و واقعا راست می گفت
دنیای ادم کوچولو های ساکن کتابخونه رو با عمو مجیدم کشف کردم خیلی وقتها جای خالیشو تو زندگیم حس میکنم اگه بود رفیق های خیلی خوبی می شدیم
فعلا بخاطر شرایط سرم وقولی که به دکتر دادم مجبورم به کتابهای صوتی قانع باشم و در حال شنیدن اتحادیه ابلهان هستم
خیلی دلم برای ادم کوچولو ها و کتابام تنگ شده بعد مرگ بابام خیلی ازشون فاصله گرفتم پس دوباره میرم سراغشون
از این به بعد دنیای من میشه مدرسه وشاگردام
کتابهام
و عروسک سازی
۹۶/۰۹/۰۷