دا،دایه
میگه تو که گفتی مامانت فوت کرده؟ میگم آره میپرسه پس مامان ،مامان میگی اون کیه؟ خاله ام که از بچگی پیشش بزرگ شدم و عادت کردم به خودش و شوهرش بگم مامان و بابا
الان مساله حل شد میپرسه نه باز یه سوال دارم مامان زینب و مامان پری کی هستن ؟ دیدم حوصله ندارم بهش بگم مامان زینب مامان واقعی خودمه و مامان پری نامادریمه که بعد مامان زینب اومد بهش گفتم شاید فردا بگم شاید اصلا نگم
اگه میگذاشتم تا دو روز باید سوال جواب میدادم ،:))
ولی پنج و نیم صبح دارم از این موضوع مینویسم که خدا رو شکر من ۳ مادر دارم هرچند فقط ده سال اول زندگیم مامان واقعیم ،مادرم بود و زود فوت کرد
گاهی فکر میکنم اینکه خیلی از مامان واقعیم چیزی به ذهن ندارم خوبه یا بد ؟
گاهی فکر میکنم اگر کسی ازم بپرسه چندساله مامان پری فوت کرده ؟ تعداد سالهایی که نیست رو فراموش کردم خوبه یا بد اخه برای من هنوز زنده است
اینکه الان براحتی به خالم میگم مامان و دوستش دارم اندازه مامانم خوبه یا بد
فقط میدونم از همون بچگیم این قدرت رو داشتم که بتونم برای زنده موندن خودمو با شرایط وفق بدم
گاهی از بیرون فراموشکار و قدر نشناس به نظر میام ولی خودم میدونم همه اون ده سالی که حداقل از ۵ سالگیش یادمه که مامان زینبم بود همه اون ۲۵ سالی که مامان پری بود و همه این ۵ سالی که خالم شده مادرم رو با تمام وجودم زندگی کردم و قدر دان همه لحظاتش هستم
همینطور که تو رختخواب کنارم خوابیده و تو جاش پهلو به پهلو میگرده میپرسه راستی بابات چی شد و من تو دلم میگم به تو چه بچه
علی بود