قمارباز و نارنگی
قبلا که بیمارستان بستری می شدم انگار سرگرمی هام بیشتر بود یه جورایی بهتر میگذشت و قابل تحمل تر بود، شاید بخاطر این بود که کلی ناشناخته تو بیمارستان برای کشف کردن وجود داشت ولی وقتی مدتهای طولانی بستری بشی همه چی عادی میشه
الان سرگرمی هام به خوردن نارنگی و دوباره خوانی ادبیات روسیه و دیدن کارتون پاندای کنفوکار و بچه رییس خلاصه شده که اون مورد اخری هم نصف و نیمه رها میکنم
کتاب قمار باز رو دست گرفتم و تا صفحه نوزده خوندم و بعد برای چند روزی بی حوصله شدم و کتاب رو کنار گذاشتم وقتی دوباره دست گرفتم حس کردم باید از اول بخونم و این اتفاق چند باری تکرار شد دست گرفتم ،چند صفحه ای خوندم گذاشتم کنار و دوباره حس کردم باید دوباره بخونم
نداشتن تمرکز بخاطر استرس و نگرانی ناشی از بیماریمه چیزی که خیلی نگرانم میکنه اینه که من دیگه نتونم کتاب بخونم و از خودم میپرسم دنیایی که توش همین حداقل هم برام نباشه چجور دنیایی میشه
وقتی برای اولین بار کتاب تنهایی پر هیاهو رو خوندم به حال هانتا حسرت خوردم و بعدها ارزو کردم که ای کاش درختی داشتم که ثمره اش کتاب بود ولی الان هیچ خواسته ، ارزو و خیالی ندارم خالی خالی از همه چیزایی هستم که زندگی رو برام کمی قابل تحمل میکرد
اینکه خالی باشی چیز بدی نیست گاهی به خودم میگم همیشه که نباید جنگید
یه وقتایی لازمه خالی از همه چیز بشینی و نظاره گر باشی
و اینطوری خودم رو دلداری میدم
و باز یه نارنگی پوست میگیرم و پوستش رو در دستم فشار میدم جوری که عطرش به دستم بمونه
کتاب قمار باز رو برمیدارم و این بار به خود داستایوفسکی قول میدم بخونمش و تا تموم نشده ازش دلسرد نشم
سلام
خواندن کتاب در بیمارستان به نظرم سخت است! حداقل برای من در چهار پنج باری که بستری شدن را تجربه کردم اینگونه بوده است. البته که امیدوارم برای شما اینگونه نباشد و قمارباز را تمام کنید.
سلینجرخوانی را هم در خانه ادامه بدهید.
به امید روزهای بهتر