تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

خلق

سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۵:۰۱ ق.ظ

نمیدونم از کجا شروع کنم و از کجا بنویسم ولی هرچی به سرم اومد  بخاطر این بود که مامانم بجای قصه های کودکانه با خاطرات مبارزاتشون منو بزرگ کرد

از گذشته میگفت از اینکه دایی و عموی من چی میخوندن و چی تو سرشون بود

راستش حتی اسم من رو هم متعارف انتخاب نکردن هروقت ازش می پرسیدم معنی اسمم چیه میگفت اسمت رو از سرود انقلابی سال پنجاه که راجع به یه چریک زن بود انتخاب کردم اولین کتابی هم که دست گرفتم ماهی سیاه بود

تا اینجا می تونید بفهمید پیشینه خانواده من چی بوده من در دریایی از افکار حق طلبی و برابری خلق بزرگ شدم درسته عموم اعدام شد و داییم پاکسازی ولی با خاطراتشون بزرگ شدن  با الگو قرار دادنشون  مسیر زندگی من هم عوض شد

یادمه مامانم میگفت دایی زمستونا در خونه مردم نفت میبرد و من تو ذهن کوچک خودم تصور میکردم بزرگ بشم یه مردم کمک میکنم مثل دایی

یادمه از کرامت دانشیان میگفت و من تصور میکردم معلم شدم و با عشق به بچه های روستا درس میدم خیلی چیزای دیگه که حتی بچه های عمو و دایی ام نمیدونستن و نمیدونن

کلاس اول بودم که بخاطر اینکه مقنعه دوستم که مامان نداشت و کثیف بود  شستم و مقنعه خودمو بهش دادم از ناظم کتک خوردم از همون موقع باید می فهمیدم خوبی کردن فایده نداره ولی خب به خودم گفتم بزرگ میشم زورم بیشتر میشه نمیگذارم کسی بخاطر خوبی کردن کتکم بزنه ولی ...

سالهاست از اون نوع مبارزه گذشته و خانواده منم مثل خیلی های دیگه فهمیدن که اون خلقی که سنگشون رو به سینه میزدن به هیولاهایی تبدیل شدن که خون تو شیشه میکنن  ولی اثر ش تو وجود من موند

معلم شدم تو روستاها و حاشیه شهر کتابخونه ساختم، به دانش اموزام کار هنری یاد دادم تا منبع درآمدی براشون باشه به مسائل خانواده هاشون رسیدگی کردم 

و خیلی کارهای دیگه برای شهر و مردممون کردم ولی امروز همین ساعت که این کلمات رو می نویسم مثل سگ پشیمونم 

چون هیچی از خودم ندارم تو این دوره زمونه ی سرمایه داری و منفعت طلبی که آدما درگیرش هستند تنها سوالی که ازم میپرسن این کارهایی که میکنی چه سودی برات داره؟ و من جواب میدم برای دل خودم و نگاه عجیبی میکنن انگار ادم فضایی دیده باشن

آخرین ضربه رو امروز بخاطر عروسکخانه خوردم

حاصل ۶ سال تحقیق و پژوهش تو حوزه عروسک بومی نابود شد چون اول قرار بود اداره میراث بهم کمک مالی کنه ولی دستم رو تو حنا گذاشتن

نمیدونم چقدر دیگه باید بلا سرم بیاد که این عادت بد برای مردم و برای دل خودم رو ترک کنم

من جوری بزرگ شدم که به فکر مردم باشم اونم نه با هیاهو و در حد حرف ولی همون مردم از من می پرسن چه سودی داره 

همون مردم می پرسن این همه ساله داری کار میکنی یه ماشین نداری ؟

همون مردم میگن بیکاری پدر خودت رو در میاری که چی بشه؟

حس میکنم تو سال پنجاه گیر کردم دستم به مامانم هم نمیرسه که حتی یه اسم معمولی برام انتخاب نکرد اسمی که فقط باعث شد به این نتیجه برسم من درقبال مردمم شهرم کشورم وظیفه دارم و سالهاست بار سنگینی رو روی دوشم گذاشتم 

ولی بعد سالها امروز با آخرین ضربه فهمیدم اون مردمم نمیخوان براشون اصلا مهم نیست

خیلی سخته بفهمی که هیچ کس براش مهم نیست که چه میکنی حتی خدا

و الان مثل اصحاب کهفم از خواب بیدار شدم و فهمیدم کارهایی که کردم  برای هیچ کسی ارزش نداره حتیخدا مگه نمیگفتن تو نیکی کن و در دجله انداز

پس کو جوابش بعد از ۴۰ سال برای اولین باره که توقع جواب دارم 

تا زمانی خوبی که بتونن کنارت به سود برسن وقتی اجازه ندی له ات میکنن

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۲۲
خورشید جاودان

نظرات  (۳)

سلام در مورد موزه کودکی ایرانک چیزی شنیدین من هم به تازگی باهاشون آشنا شدم البته در تهران فعالیت می کنن شاید کسی باشه که در این موزه بتونه راهنمایی تون کنه البته   از اعضای گروه شناخت ندارم نمی دونم چه شخصیتی دارن امیدوارم راه براتون هموار بشه 

می خواستم بگم کاری که شروع کردین فوق العاده است من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم  تا پیش از آشنا شدن با وبلاگ شما از   عروسک های بومی پیش زمینه نداشتم اما  الان بیشتر علاقه مند شدم 

پاسخ:
با موزه عروسکهای ملل در ارتباطم ولی هر برنامه ای باشه چون تهرانه برای من سخته رفت و امد و اسکان
و دوست داشتم تواستان و شهر خودم موزه و عروسکخانه باشه هفت سال تلاش کردم ولی فعلا به در بسته خورد

متاسفانه یا خوشبختانه این نوع تربیت حالا با درجات مختلف در نسل ما نهادینه شده منم مطالعه رو با صمد بهرنگی شروع کردم اونم در سن خیلی کم قبل از اینکه برم مدرسه . و همیشه پدرم می‌گفت تو کار خوب  و درست رو انجام بده و کاری به نتیجه‌اش نداشته باش. ولی الان حس می‌کنم نسبت به نسل امروزی زیادی زندگی و کار رو جدی گرفتم و نمی‌تونم جور دیگه رفتار کنم. اگر هم تصمیم به تغییر بگیرم برام سخت و سنگینه.

پاسخ:
اگر بتونیم تغییر کنیم 
فقط اینجوری زندگی برای ما تو دوره ای که همه به فکر منفعتن سخت میشه
۲۲ آذر ۰۱ ، ۱۷:۰۱ میله بدون پرچم

سلام

این موضوع و کامنت شادی واقعاً برای خودش یک مشکل بزرگی است... به نظرم بر طبق توصیه پدر ایشان ادامه بدهیم بهتر باشد.

پاسخ:
جز این توصیه راهی نداریم  امروز وقتی داشتم عروسکها رو جمع میکردم بین ادامه خوب بودن و منفعت طلبی گیر کردم خیلی بده ۷ سال زحمت به باد بره
حالا میتونم اونایی که مهاجرت میکنند رو درک کنم امروز هیچ دلیلی برای موندن تو شهر خودم پیدا نکردم و اگر هم موندگار هستم بخاطر اجبار و بی پولیه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی