تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

تلخنامه شرکت در مرگ خود

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۴:۳۶ ق.ظ

دکتر قبلا هم بهم گفته بود زیادی پیشرفت کرده تمام تلاشم رو میکنم بقیه اش با خدا و پریروز آب پاکی رو ریختن رو دستم جواب آزمایشهام که از اون ور آب اومد فهمیدم این بار باید با عزراییل هم بجنگم

و دقیقا تو لجن ترین وقت ممکن باز از ادما ناامید شدم 

خیلی احمقم وقتی دکتر جوابت کرده  طبیعیش اینه که در رو روی خودت ببندی به زمین و زمان فحش بدی و از خدا بپرسی چرا من به پدر و مادرت بگی

ولی من با همه درد بعد شیمی درمانی واسه مامانم هایده دانلود کردم ریختم رو فلش و براش تو اسپیکر پخش کردم که فکر کنه همه چی عادیه

مسکنام رو خوردم و مثل کسی که قرار زنده بمونه خوابیدم بیدار شدم 

فقط  یکم به جون هانی غر زدم البته راجع مادربزرگم که داغونمون کرده بهش غر زدم که نفهمه تو دلم چه خبره فقط از دهنم پرید بیمارستان بودم پرسید شیمی درمانی ؟ گفتم نه تو پام یه توده چربی بود در اوردم و بعد خودم موندم چرا اینقدر راحت یه دروغ برام اومد تازگیا راحت میتونم دروغ بگم درد داری؟ نه دکتر چی گفت  ؟ گفت اوضاع تحت کنترله  دارو گیر اوردی؟ بله نگران نباش  برای دوماه قرص دارم درحالیکه یکماهه و هزاران دروغ این مدلی

واز اون ادمی که اومده بود کنارم تا تنها نباشم دلخور شدم مثل همه روزای معمولی  و جوری پروندمش که پیش خودش میگه دختره ی قدرنشناس ولی نمیدونه چیا تو سرم میگذره و حتی نمیدونه نمیتونم یه چیزایی رو هضم کنم یعنی چه

و از قضا اون چیزی که نمیتونم هضم کنم مرگه ولی جالبه برداشتش چیز دیگه ای هست

اون چیزی که نمیتونم هضم کنم بار سنگین مرگ خودمه از اینکه نرمال نیستم از خودم عصبانیم اخه کدوم خری بار مرگش رو بدوش میکشه معمولا خانواده ها میدونن بچشون قرار بمیره و ازش پنهان میکنن برا من برعکسه

الان که اینا رو مینویسم چهارو نیم صبحه و کلی کابوس دیدم اومدم اینجا

با این اوضاع چه متخصصی بهتر از خودم برای خودم

صبح میخوام برم مدرسه به همکارام و دانش اموزام سر بزنم 

میخوام این مدت خوراکی هایی که برام ضرر داشتن رو بخورم 

و هزینه داروهای این ماهم رو کتاب بخرم 

و سعی کنم تظاهر کنم همه چی خوبه 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۲۳
خورشید جاودان

نظرات  (۱)

واااای خدای من

اجازه هست من هم اینجا باشم و در مرگ که نه در کلماتت شریک باشم؟

میگما 

بیا درمان رو ول کن

بچسب به زندگی

مرگ خودش میاد

پاسخ:
اگر تحمل داری خوشحال میشم
من خیلی وقته چسبیدم به زندگی
فقط نمیتونم ادما رو نزدیک خودم نگه دارم
چون هم دلخورشون میکنم هم به شدت ظرفیتم تکمیله و ازشون دلخور میشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی