تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

۰۷شهریور

پروژه کتابخونه عمومی روستای محل کارم تمام  اما تا میگم افتتاحیه یه اتفاقی می افته که نمیشه کتابخونه رو افتتاح کنم و احتمالا از خیر افتتاحیه بگذرم و به مسوول مسجد تحویل بدم

اولین کتابخونم رو ساختم و کم کم دارم استارت دومیش رو هم میزنم اونم ساخت کتابخونه تو خود مدرسه برای دانش اموزا 

فعلا در حال مذاکره با بنا و مصالح ساختمانی هستم انشالله که جور بشه

خدا رو چه دیدین شاید من هم یه روزی مثل تاد بل سازمانی برای ساخت کتابخونه های کوچک رایگان تو ایران تاسیس کردم و کارم اونقدر گسترش پیدا کرد که تو هر کوچه و خیابون یه کتابخانه کوچیک رایگان باشه 

اگر دوست داشته باشین در مورد  تادبل و سازمانش  بدونیدکافیه سرچ کنید کتابخانه ی کوچک رایگان 

یا مثل من بنویسید کتابخانه کوچک رایگان تاد بل تا به اصل ماجرا برسید

کاش وضع مالیم خوب بود که هیچ دغدغه ای نداشتم ولی همین اندکشم جای شکر داره

بزرگترین هدفم کار آفرینی و اینکه برند خودم رو داشته باشم 

امیدوارم تا زنده و سر پا هستم بتونم برای مردمم شهرم استانم وکشورم کاری انجام بدم میدونم ممکنه زیادی رویایی به نظر برسه ولی برای من کار نشد نداره



خورشید جاودان
۰۲شهریور
تنها در خانه
هندزفری در گوش 
صدای اهنگ در حد جنون و کر شدن بلند 
شاید صداهای توی سرم خفه بشن 
تنها نگرانیم اینه که ممکنه یه روزی شنواییم رو از دست بدم اونوقت تنها صدایی که می شنوم مزخرفات توی سرمه
به پیشنهاد آقا صادق به وبلاگ شاهین کلانتری هم سر زدم و نکاتی رو یادداشت کردم برای تمرین نویسندگی پیشنهادشون عالی بود و خیلی بدردم خورد
خودم رو تصور میکنم که لابلای کوهی از کاغذهای مچاله شده در حال دفن شدن هستم و این رویای نیمه ترسناک باعث میشه لبخند کمرنگی روی لبم بشینه
شاید هم مثل هانتا یه روز جسد پرس شده من همراه کتابهای ممنوعه از دستگاه پرس خارج بشه و متصدی دستگاه خیلی شیک من رو همراه کتابهای پرس شده بسته بندی کنه و بفرسته بازیافت 
دوست دارم قاتی بازیافتی ها به کاغذ برای چاپ کتاب تبدیل بشم یا دفترچه ای که نویسنده ای با ضربات قلمش تنش رو زخمی کنه 
شبیه مازوخیزم ولی من این خود آزاری رو دوست دارم اونجایی که با فشار دست مثل چپ دستها قلم رو روی کاغذ جوری فشار بده که نوشته روی صفحات بعد هم حک بشه 
و وقتی نوشتن خوب پیش نره کاغذ رو تو دستش مچاله کنه و  تو مشتش فشار بده تا صدای خرد شدن استخونهام رو لابلای بافت کاغذ بشنوم  اون وقت که دق دلش رو سر کاغذ خالی کرد محکم پرتش کنه به سمت دیوار روبرو

میز تحریری رو تصور میکنم  نویسنده جوانی هر روز صبح ساعت ۶ با یه لیوان 
چای میاد به سمتش 
روی این میز تحریر قدیمی که تنها میراث از پدربزرگی که تو جنگهای داخلی سال بوق کشته شده یه دفتر چه گلدار هست که نویسنده جوان هر روز توش چیزایی می نویسه 
از قضا بین دفترچه گل گلی و میز تحریر یه رابطه عاشقانه بوجود اومده و میز تحریر مدام نگران که نویسنده از اون دفترچه برگه ای جدا نکنه چون با هر بار شنیدن صدای پاره شدن کاغذ دل میز تحریر اشوب میشه که اگه برگه های دفترچه تمام بشه چیکار کنه 
نمیتونه دوری دفترچه گلدار رو تحمل کنه
و من هر روز برای دلداری دادن به این میز تحریر به دور از چشم نویسنده وارد اتاق میشم و برگه ای به دفترچه اضافه میکنم شاید برگه های این دفترچه هیچوقت تمام نشه
چون بخوبی میتونم تنهایی میز تحریر رو درک کنم ما تنها ها به هر راهی میریم که خوره ی تنهایی نابودمون نکنه حتی اگر تو خلوت و بی کسی خودمون موجود خیالی بدنیا بیاریم یا با در و دیوار سلولمون حرف بزنیم

خورشید جاودان