تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۲۴خرداد

دکتر گفت دوسال دیر اومدی 

بهش گفتم چقدر وقت دارم ؟ 

گفت میشه نگهت داشت 

گفتم اونقدری که بتونم یک دور کل کتابای کتابخونم رو بازخوانی کنم؟

پرسید معمولا چقدر طول میکشه تا بازخوانی کنی؟

گفتم یکسال البته اگر درست بخونم کمتر

 

خورشید جاودان
۲۰خرداد

یادمه راهنمایی بودم ،اول یا دومش یادم نمیادیه کتاب از کتابخونه مدرسه گرفتم قدرتهای بی صدا که پر از ماجراهای جاسوسی جنگ سرد بود 

اونقدر دوستش داشتم که هیچوقت به کتابخونه پس ندادم و تا همین دو سه سال پیش هم تو کتابهای بچگیام تو کمد بود تا اینکه  کتابهارو موریانه زد و مجبور شدم همه ی کتابها رو نابود کنم

تا هفته ی پیش بی بی سی پنج شنبه ها یه سریال جاسوسی میگذاشت بنام آلمان ۸۹ که ساعت ۹ پخش میشد و پنج شنبه قبل تکرار قسمت آخرش رو دیدم ولی خب چون ساعت ۹ زمانی بود که خانواده بودند راحت نمیشد این سریال خشن رو دید 

دلم میخواد یه مدتی تنها باشم و راحت این سریال رو ببینم هرچند خیلی جاها خودم هم تحمل خشونتش رو نداشتم

گاهی اونقدر پر از خشم میشم که تنها راه دوام آوردن اینه که یا یک کتاب بقول خودم عصبانی بخونم یا یک فیلم پلیسی ببینم تاآروم بگیرم 

الان تو لیست کتابهای نخونده ام خوشه ی خشم رو دارم که به نظرم بتونه کمکم  کنه

ودر حال حاضر فوتبال علیه دشمن رو به اتمامه کتاب خشنی نیست ولی حال خوب کنه یه جورایی مستندی سیاسی در مورد فوتبال و ارتباطش با سیاسته

خورشید جاودان
۱۳خرداد

هنوز آثار جنگ در روح و روان ما خوزستانی ها وجود داره 

الان باید بعنوان یک خوزستانی  با فوبیای ساختمان و آپارتمان هم کنار بیام

بعد از متروپل هرجایی که میرم به ساختمونها که نگاه میکنم از خودم میپرسم  اونی که این ساختمون رو ساخته با وجدان بوده؟

 

خورشید جاودان
۳۰ارديبهشت

این روزها برگشتم به روال سابق و ‌حسابی کتاب میخونم

نمیخوام کم بیارم ،نمیخوام تو این شرایط سخت غر بزنم غر زدن هیچ دردی رو دوا نمی کنه فقط باعث می شه روح و روانم فرسوده بشه

امروز داشتم به کسی میگفتم اگر سرگذشتم رو بگم میفهمی دنیا اصلا جای کم آوردن و غر زدن نیست فقط باید بجنگی و زندگی کنی 

مدام این بیت تو سرم می چرخه 

چرخ واژگون کنم ار غیر مرادم گردد          من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

به دوستی میگفتم وقتی همه درها بسته میشه  مجبورم دنبال روزنه بگردم مثل اینکه آخرین سنگری باشم که اگر اشغال بشه شهر سقوط میکنه 

نمیخوام سقوط کنم

 

از همه این حرفها بگذریم 

برگشتن به روال سابق کتاب خوندن خیلی عالیه 

تو این چندماه که از سال ۱۴۰۱ میگذره ژرمینال  ، کوره راه لانه های عنکبوت  بیلی باتگیت ، درخت انجیر معابد رو خوندم و چندتا کتاب دیگه که اصلا اسمشون یادم نمیاد ولی میدونم بیشتر از این خوندم 

این فراموشی از عوارض کرونا است بخشی از حافظه ات بطور موقت پاک میشه ولی ای کاش اون بخش خاطرات تلخ بود نه اسم کتابها یا اتفاق های روزانه 

به هرحال خوندن و خوندن باعث شده این روزهای سخت رو از سر بگذرونم و دوام بیارم

خورشید جاودان
۲۸بهمن

مدتیه فکر میکنم از جایی که هستم فرار کنم. نمیدونم همه جای ایران گروه گروه بازی و جناح بندیه یا فقط شهر من ؟ یا کلا آدمها عجیب شدند 

به من میگن شبیه موش تو دایره ای که فقط دور خودت میچرخی و به هیچ جا نمی رسی  درست میگن میدونید چرا ؟ 

چون از این جناح بندی ها دورم سعی میکنم به تنهایی و بدون وابستگی به کسی یا جناحی کار میکنم و همیشه هم چون حضرات وابسته مانع هستند به اون جایی که حقمه نرسیدم 

حالا از بحث حق هم بگذریم معمولا حضرات از پروژه ها دنبال منفعت شخصی و اسم و رسم هستند که اون چیزی که میخوان از طرف من نمی رسن 

همین دو سه روز اخیر بخاطر یک مصاحبه و مطالبه گری سر پروژه عروسک بومی مورد هجوم این افراد قرارگرفتم تا قبل از اون مقاومت میکردم ولی مگه ظرفیت یک آدم چقدره بالاخره خسته میشی 

 

خورشید جاودان
۱۷بهمن

ژرمینال امیل زولا رو میخونم بخش چهارمش هستم ولی تا اینجا محیط و ادمایی که داستان ترسیم کرده شبیه حاشیه ی شهرمونه 

جاهایی که ۶ ساله کار میکنم . کارگرها تو معدن و من تو مدرسه

نمیدونم این کتاب چطور مجوز گرفته اخه اونقدر واضح و بی پروا درمورد فقر و فلاکتی که پشت بندش فحشا هست حرف زده که باعث تعجبم شده

اخه تابحال هرکتابی خوندم جوری سانسور شده بود که باید حدس میزدی چه خبره حالا شاید این کتابم سانسور شده من خبرندارم ولی با خوندن هر سطرش من بیشتر از قبل متعجب میشم که این چطور از زیر دست حضرات در رفته

شاید هم تو کتاب چیزخاصی نگفته و من خیلی مبتدیم که تعجب کردم ولی تا بخش چهارش که عالی بوده 

زندگی کارگران معدنی که خیلی خیلی شبیه مردمیه که تو حاشیه شهر من زندگی میکنند و من بعنوان معلم بچه هاشون روزانه باهاشون سروکار دارم

ادمایی که نون شب ندارن بخورن ولی مثل گربه تولید مثل میکنن

کارگرانی که گرسنه هستن ولی تنها هنرشون تولید مثله

دخترایی که عقل درست حسابی ندارند ولی زیر مردا میخوابن و نهایتش وقتی شکمشون بالا اومد رها میشن

هر سطرش رو که تا بخش چهار خوندم به خودم گفتم عهه چقدر شبیه فلان شهرکی که بودم ، شبیه خانواده فلان دانش آموز وشبیه....‌‌

من هم ژرمینال رو میخونم هم داستانش رو کنار مردم حاشیه شهر به مدت ۶ سال زندگی کردم

خورشید جاودان
۱۲دی

این روزها حسابی درگیر کتابخونه هستم اخر این هفته قفسه ها رو تحویل میگیرم و به روستا منتقل میشن ولی مساله اصلی تهیه کتابه مقداری کتاب تهیه شده ولی کافی نیست و فکر کنم باید باز با کمک عروسکها بودجه لازم تامین بشه 

قصه ها و عروسکها همیشه برای من معجزه گر بودند از روزهای کودکی و جنگ تا بزرگسالی اینبار هم مطمئنم برای کتابخونه هم معجزه میکنند

 

خورشید جاودان
۰۸آذر

باز چالش ها شروع شد کل پولی که تو دستم بود ۳ میلیون تومن بود که رفت به حساب مصطفی تا قفسه بسازه سال ۹۷ هم برای پروژه کتابخونه قبلی دقیقا وقتی لنگ پول قفسه بودم به موقع کمک کرد فقط پول خرید ام دی اف و وسایل رو گرفت تازه خودشم کم و کسرش رو جبران کرد دستمزدم نگرفت و معجزه مصطفی اتفاق افتاد و ۶ قفسه ساخته شد

این بار هم با ۳ تومن قرار برامون دوتا قفسه بسازه بدون دستمزد هرچی اصرار کردم دستمزدتم میدم فقط باید حقوق بگیرم گفت حرفشم نزن چه حقوق بگیری چه حقوق نگیری من بدون دستمزد میسازم

و حالا با چالش خرید کتاب مواجه شدم از طرفی نمیخوام فراخوان بدم چون دفعه قبل هرچی آشغال ته انبارهاشون بود رو بعنوان اهدا به کتابخونه فرستادن و باعث شد خونه پر موریانه بشه و از طرفی کلی هزینه کنیم

فقط اینجا نوشتم که استرس نگیرم و حداقل الان که ساعت سه و ده دقیقه صبح بتونم کمی بخوابم تا فردا یک فکری کنم بخاطر تدریس و رفت و امد به روستا هم تقریبا همه وقتم پر میشه و در نهایت نمیتونم عروسک هم بسازم برای فروش ....

امیدوارم بزودی راه چاره پیدا کنم 

خورشید جاودان
۰۴آذر

یه روزی اینجا می نوشتم که منفجر نشم و هیچوقت فکر نمیکردم شنیدن قصه ی یه ادم معمولی برای کسی جذاب باشه قصه خودش ، عروسکها و کتاباش  قصه جنگیدنش برای زندگی 

ولی الان با تعریف کردن قصه ام و گفتن از کتابا و عروسکهام که چطور باعث شدن من زنده بمونم در قالب یه وبینار قرار تو روستای محل کارم کتابخونه بسازم 

تا زندگی خودم کتابها و عروسکها معجزه گر بودند و الان دوست دارم بقیه هم این معجزه ها رو تجربه کنند

بخاطر همین معجزه ها بود که چهارساله تو حوزه قصه های محلی و عروسکهای بومی فعالیت میکنم چون وقتی بچه بودم یک عروسک و یک کتاب وقصه اش سرنوشت من رو عوض کرد 

خورشید جاودان
۲۸آبان

اولین بار سال ۹۷ تک و تنها با ده هزار تومن پول تو جیبم ، کله ی پرباد البته بهتره بگم پرشور و حساب خالی رفتم مجوز ساخت کتابخونه تو روستای محل کارم بگیرم و کتابخونه ساخته شد به هزاران مکافات  عروسک ساختم و فروختم با پولش کار رو راه انداختم  بعضی ها هم کتاب اهدا کردن و...

امروز اولین پوستر وبیناراشنایی با عروسکهای بومی  خوزستان تو اینستا گرام وواتس آپ  اطلاع رسانی شد 

اینبار هم سری پرشور و حسابی تقریبا خالی دارم ولی تفاوتش اینه تنها نیستم 

۶ ساله که معلم مناطق حاشیه و روستاهای اطراف شهرم تقریبا دوسالی یکجا بودم و سعی کردم هرجا رفتم به نوعی موثر باشم 

هنوز اول راهم و تا تجهیز کتابخونه مدرسه روستای محل کارم کلی کار داریم ولی حالم خوبه و حال خوبه که مهمه 

سال ۹۷ با ده تومن استارت زدم و یکنفر که هیجوقت نفهمیدم کیه همینجا تو همین خونه  ، همین وبلاگ شماره حساب گرفت و وقتی حسابی لنگ پول قفسه بودم با پرداخت مبلغی کارمو راه انداخت بخاطر همین وقتی از ساخت کتابخونه برای کسی تعریف میکنم حتما این بخشش رو هم میگم 

حتی اینجا دوستی هایی شکل گرفت که از مجازی به واقعی تبدیل شدند 

اینبار با سری پرشور و حسابی که ۸۰۰ تومن توش پول هست  ، ساخت و فروش عروسک و کمک دوستانم 

میخوام دومین کتابخونه رو توی مدرسه ی روستای محل کارم بسازم 

امیدوارم اونقدر زنده بمونم که۱۰۰ ها کتابخونه ساخته بشه  

گاهی زندگی خیلی شیک ادم رو توی مسیری قرار میده که باید اونجا باشی حتی اگر خودت نخوای من با تمام وجودم تلاش کردم بعد از ۶ سال زجر کشیدن تو حاشیه شهر و مناطق کم برخوردار بیام مدارس شهر کلاس بگیرم ولی باورتون میشه اداره منو تهدید کرد و باز فرستاد روستا این بخشش ظلمه که یک عده با پارتی بهترین مدارس شهر باشن ولی من با تهدید برگردم روستا 

ولی خب انگار چاره ای نیست ابر و باد مه و خورشید و فلک و ملک وبشر دست به دست هم دادن تا من جایی قرار بگیرم که باید باشم 

حتی پرونده پزشکی بردم که بابا اینقدر درس بهم ندین اضافه کار نمیخوام نمی تونم  اونم با زور بهم دادن  دقیقا گفتن باید بگیری

و اینبار برای فراموش کردن ظلمی که بهم کردند دارم توی همون روستا و همون مدرسه ای که نمیخواستمش کتابخونه می سازم که حالم خوب بشه 

چون فقط حال خوبه که مهمه

من همیشه برای فراموش کردن دردهام راه های عجیبی انتخاب میکنم مثل همه ۳۹ سالی که برای فراموشی درد مرگ عزیزانم ،ترسهام و مشکلاتم تو قالبهای مختلف خیالی و واقعی رفتم که هیچوقت ازش با کسی حرف نزدم 

البته تازگیا یه چیزهایی رو برای مسعود می نویسم 

به هر حال باید حال خودمو چه عادی چه غیر عادی خوب کنم

 

خورشید جاودان