تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

۰۶شهریور
فراموشی 
فراموشی 
 وفقط فراموشی 
سرآغاز سعادت 
آدمی ست
سید علی صالحی 
 1- امروز قبل رفتن مدرسه مامان جونم با یه پروپرانول حالمو جا آورد فقط ازم پرسید ده بدم یا بیست ؟ با خنده گفتم بیست واسه میدون جنگه همون ده کافیه . با اعصاب اروم رفتم مدرسه :)))
هوا یکمی بهتر بود وهیچ اتفاق ناخوشایندی پیش نیومد 
تنها اتفاق نسبتا بد اینه که من هیچ اشتهایی به غذا خوردن ندارم واین علامت خطره چون نباید دچار کمبود وزن بشم  و تنها علتشم هم استرسه شدیدی که بخاطر  ایجاد تغییر در خودم تحمل میکنم و اینکه داروهای اشتها بعد چند ماه اثرشون رو از دست میدن و یا باید تعویض بشن یا دوزشون بیشتر بشه
2 - امروز رفتم سراغ حساب پس اندازم و یه پنجاه تومن ناقابل ازش برداشت کردم واسه خریدن جایزه برای خودم 
جایزم چیه ؟ 
سه کتاب 
رگتایم 
سه شنبه ها با موری  و پرفسور و خدمتکار که یه داستان ژاپنی ، خیلی سال پیش فیلمشو دیدم 
در حد دست و جیغ و هورا خوشحالم چهار کتاب هدیه گرفتم سه کتابم خودم به خودم هدیه دادم پس تا مدتی حال دلم خوبه
3- دیشب و دیروز کلی ذکر گفتم تا  باقیمونده ی خشم و ناراحتیم از بین بره . هم ذکر مذهبی هم غیر مذهبی 
شاید براتون سوال پیش بیاد ذکر غیر مذهبی چیه ؟ 
نمونه هاییش رو براتون اینجا می نویسم  
من هر خشمی را رها میکنم 
من هر غمی را رها میکنم 
 من هر ترسی را رها میکنم 
.
.
. بستگی به حالتون که ترس یا خشم یا غمو.... باشه این ذکر ها رو اونقدری میگید یا می نویسید که احساس رهایی کنید  میدونید که ذهن  زبون نفهمه اگه کنترل نشه تا ابد به موضوع ازار دهنده می چسبه پس باید این زنجیر اتصال یه جایی قطع بشه
و چون  این احساس ها معمولا با حس بد تحقیر ذهنی و دوست نداشتن خودتون و احساس گناه همراهه بعد ازاد کردن  ذهنتون 
باید بگید من خودم را می بخشم و رها میکنم تا زمانی که نتونید خودتون رو ببخشید و احساس گناه کنید موارد ازار دهنده رو با خودتون حمل میکنید 
و در اخر بعد بخشش خودتون و رها کردن حس های بد 
می تونید برای خودتون یه جایزه بخرید 




خورشید جاودان
۰۵شهریور
معلم حق التدریس بودن یه درده ، بیماربودنش یه درد دیگه ، اما از همه بدتر داشتن مدیر بیشعوریه که فقط به فکر خودشه اسمشم گذاشته قانون مندی 
دوساله تابستون بخاطر یکی دو تا بچه ی رد مجبورم طبق قانون برم مدرسه ، بماند که حقوق ندارم ، بماند که هیچ چیزی بهم تعلق نمی گیره و بماند که با حال بد مجبورم  پانزده روز از خرداد و یک ماه کامل شهریور رو برم روستایی که نه زبونشون رو می فهمم و نه جای امنیه که ادم خیالش راحت باشه تنهایی بره و بیاد 
و بماند که خیلی لج در آره چوب بی خیالی والدین رو معلم بخوره 
امروز  با همکارم رفتیم پیش مدیر بهش گفتم خانم فلانی شما اول گفتید یک شهریور بیاین امتحان بگیرید اگه قبول شدن برید دیگه نیاین ، حالا می گین یک هفته ، بعدش شد پانزده روز ؟
گفت قانونه واسه همه اس  اگه بازرس بیاد من زیر سوال می رم 
بهش گفتیم   خب همون جوابی رو بدین به بازرس که  مدیرا ی دیگه میدن ، چرا بقیه معلم ها نمیان مدرسه ؟ گفت مثلن کدوم معلم ها
از دهنم پرید معلم های مدرسه شیفت مخالفمون 
از شانس بدم مدیر مدرسشون یهویی وارد دفتر شد ، خانم مدیر احمق ماهم نه  نهاد نه برداشت یهویی گفت اقای فلانی ببین شما بی قانونی می کنید معلم های من اعتراض کردن 
مرد بیچاره هنک کرد گفت چه کار غیر قانونی 
خانم مدیر گفت میگن معلم هاش نمیان مدرسه 
خلاصه مدیر شیفت مخالفمون طفلی کپ کرد 
جریان از این قرار بوده که بچه های کلاس اول شیفت مخالف  مثل دوتا شاگرد من اوضاع درسیشون خیلی خراب بوده ، مدیر به معلمشون گفته امتحان بگیر اگه قبول نشدن نیا مدرسه اینا اگه قابل تغییر بودن هشت ماه مدرسه یا پانزده روز خرداد تغییر می کردند
خب این نهایت همکاری یه مدیر با معلم های خانمی که هزار جور گرفتاری دارن  و مجبورن تو محیط نا امن اون منطقه رفت وامد کنن چون قانونه
برعکسش مدیر ما به اسم قانون فقط به فکر خودشه ، مدام میگه  بازرس بیاد چی بگم 
اینقدر از این رفتار احمقانه و بچه گانه ی مدیرمون ناراحت شدم که به زور خودمو کنترل  کردم 
شما قضاوت کنید بچه ی عرب زبانی که تو خونه حاضر نیستن باهاش فارسی صحبت کنن با داشتن پدر معتاد که حتی حاضر نیست خرج مدرسشو بده ، کسی که هر روز مادره با پدره باید دعوا کنه تا بیارش مدرسه و هزاران دردسر دیگه 
پیش دبستانی نرفته که حداقل زبان فارسی یاد بگیره من چه معجزه ای میتونم براش بکنم این بچه تو هشت ماه مدرسه زبان فارسی  و قانون های مدرسه رو یاد گرفت و کلاس اول فقط براش حکم پیش دبستانی داشت 
هشت ماه به غیر زنگ تفریح ها  پنج شنبه ها هم براش کلاس تقویتی رایگان گذاشتم وقت استراحت خودم زدم هیچ اتفاقی نیفتاد  از جیب خودم با اینکه حقوق نداشتم پول کلاس خصوصی دادم  ولی فایده نداشت 
تو این مدت کم میخواد چه تغییری کنه؟
منی که دوساله حتی برای بیمارستان رفتنم مرخصی نگرفتم  همه جور همکاری کردم مثل بقیه همکار بی نظمی نداشتم فقط تقاضای همکاری تو تابستون داشتم همین 
خدا میدونه که با پیشرفت بیماریم نمیتونم تابستون تو گرما زیاد رفت وامد کنم نمی تونید بفهمید اینجا هوا اونقدر گرمه که وقتی پیاده طهر ساعت یازده به بعد بری بیرون و  چند قدم رو اسفالت راه بری با وجود پوشیدن کفش اسپرت کف پات می سوزه
حالا زمستون هوا خوبه 
اینقدر از بیشعوری خانم مدیر ناراحت شدم که کارد می زدی خونم در نمی اومد تو تاکسی نشستم که بیام خونه اشک ریختم تا رسیدم خونه  اومدم خونه چادر مقنعه ام رو از سر در آوردم وسط هال  نشستم مثل ابر بهار گریه کردم 
خدا هم منو فراموش کرده حداقل یا وضعیت بیماریم تغییر می کرد یا وضعیت کارم 
حداقل اگه استخدام رسمی بشم از نطر مالی نگرانی ندارم میگم بهم حقوق میدن وظیفمه برم 
ولی زور داره بدون حقوق و حتی بیمه وقت بگذاری فقط چون مدیر بی شعورت به فکر اومدنه بازرسه و خانواده های اون منطقه  فقر مالی و فرهنگی دارن و فقط مثل گربه بچه میارن ، دیگه به هیچیش اهمیت نمیدن


خورشید جاودان
۰۵شهریور
تو زندگی من ادمهای خوبی هستن، با اینکه ندیدمشون همه تلاششون رو میکنن حال دلمو خوب کنند 
رفقای ارزشمندی که برای من حکم گنج رو دارن 
درسته گاهی ازشون دلخور و گاهی نا امید میشم ، اما خودشون هم میدونن دل من جایی برای دلخوری نداره 
امروز از مدرسه که برگشتم خونه مسیر ایستگاه تاکسی تا خونه رو گریه می کردم چون با احمق  ترین مدیر دنیا طرفم 
هوا هم گرم  و شرجی کشنده جوری عذابم میداد  که وقتی رسیدم خونه فوری  فشارخونم ُاندازه گرفتم  پنج بود 
تا رسیدم خونه مقنعه و چادر رو گداشتم کنار تا مامانم گفت سلام مثل ابر بهار گریه کردم ، خانوادم میدونن تو این شرایط باهام حرفی نزنن و حتی سعی نکنن دلداریم بدن ، فقط مامان با یه لیوان اب خنک و یه ارامبخش اومد تو اتاق و یه سری  خوراکی برای تنظیم فشار
قسمت شیرین ماجرا این بود که با چشم های اشک آلود یه بسته پستی رو میز دیدم و با همون وضع غمبار و در حال گریه بسته رو باز کردم و با این کتابها رو برو شدم 
بسته ی پستی حال خوب کنی که هانی عزیز برام فرستاده بود باعث شد حالم  خوب بشه ، میدونید تا قبل امروز چون ازش دلخور بودم دلم میخواست کتابا نرسن وبرگشت بخورن ، اخه دختر لوس درونم حسابی لج کرده بود 
من گاهی خیلی لجباز میشم ولی وقتی بسته رو باز کردم و کتابها رو دیدم بخصوص چهار میثاق رو خدا رو شکر کردم که اوستا کریم کلن به حرفا و خواسته های من توجه نمیکنه :)))
فقط خدا میدونه که چقدر هیجان زده هستم از دیدن این کتابها 
ممنونم هانی جان خیلی خیلی ممنونم
خوشبختی وقتیه که از چهار میثاق دو جلد داشته باشی یکی رو کامران جان جانان بهم هدیه داده بود پارسال این یکی رو اقا هانی میدونید اینقدر دوستش دارم که صد جلد ازش داشته باشم هم مهم نیست 
در مورد داستان های فارسی باید بگم که خیلی کم خوندم واین کتابها تجربه جدیدی هستن 
میخونم ودر موردش می نویسم
فعلن خوشحال وشاد وخندانم که کتابها تو بهترین وقت به دستم رسید  و بعد از مدتها  حال بد امروز وبقیه روزهای باقیمونده شهریور رو خوب خواهم بود 
خورشید جاودان
۰۴شهریور

احساس  تنهایی و دلتنگی دارم. 

هم سایه ی من ، تو ، او مدتی ست 

جدا شده و دیگر همسایه نیست 

سایه ی همسایه از سر ما کوتاه شده 

قبلن سایه اش تمام حیاطمان را می گرفت و سایه بانی بود برای تابستان های گرم هنگام بازی 

حالا با جدا شدن از هم ، سایه اش دیگر به حیاطمان نمی رسد و حیات ما را مختل کرده است 

همس    آیه ( فرهاد کریمی)

-----------------------------------

دلم نمی خواهد دیگر هیچ حرفی بزنم .هیچ نقته ای در سرم نیست . هیچ حرفی در یادم .

هیچ هیچی در هیچم . جای واقعی حرفها را فراموشیدم :

حرف اول ج بود یا ر یا ش یا ی یا م یا ب یا ن یا ف یا ک یا غ یا چ یا ا یا و یا هه دو چشمه یا بی چشم

را دارم سایه ام دوست مثل خودم . تنها فکر نیستم سایه ام با . نمی ماند می شود وقت هر ظهر سایه ام .

دلتنگ خیلی می شوم .احساس تا همین ظهر ها همیشه خاطر نکنم شب ها دلتنگ مثل به می خوابم  با باید بزنم

اه حرفی نمی زنم ، همه چیز بدجوری قر وقاطی پاطی شده 

بهتر است کمی بخوابم شاید یادم دم یا بیاید یادم.

میخوابم وبیدار می شوم نمی شوم 

حرف اول یادم یا اینکه اول حرف نمیدانم ( فرهاد کریمی)

--------------------------------------------------

سالهای زیادی را پشت سر گذاشته ام 

که هر کدام نام یک حیوان را یدک می کشیدند 

اما فقط سال تنهایی تمام نمی شد

از هر حیوانی زبان نفهم تر بود  ( میلاد تهرانی - کتاب گیلاس ابی )


خورشید جاودان
۰۴شهریور

به رنج بگو : عجب 

بردن تو چرا تمام نمی شود ؟


خورشید جاودان
۰۳شهریور

حسینقلی  خنده لب خاک و گله خنده اصلی به دله

حسینقلی خنده ی لب خاک و گله خنده اصلی  به دله 

حسینقلی خنده ی لب خاک و گله خنده اصلی به دله 

خنده اصلی به دله 

حسینقلی 

خنده لب 

خاک و گل 

دل

حتما به لینکی که گذاشتم  برید وشعر کاملش رو بخونید و لذت ببرید 

پیشنهاد موسیقی هم دارم 

یه اهنگ به همین نام مردی که لب نداشت بمرانی خوندن عالیه بشنوید و لذت ببرید

خورشید جاودان
۰۲شهریور

بعد مدتها حال روحی بد و ساختن عروسک هایی که    همه غمگین و بی ریخت می شدن 

امروز کارلوس پویول بالدار خوب از اب در اومد هر چند هنوز حال دلم  خوب نیست اما این عروسک کمی هیجان  به روح و روانم تزریق کرد 

ترجیح میدادم چهره اش شبیه رونالدوی برزیلی بشه ولی  نمیدونم چرا شبیه پویول شد  من حتی طرفدار بارسا هم نیستم 

خیلی وقت ها هیچ چیز طبق برنامه و الگو پیش نمیره دستها کار میکنه و چیزی خلق میشه که زمین تا اسمون با طرح اولیه فرق میکنه 

پویول بالدارم از اون مدل عروسکهاست 

 خدا کنه حال دلم زود خوب بشه و به خورشید جدید زود عادت کنم ، اونوقته که همه چی عادی میشه و وارد وضعیت سفید میشم :))

خدا جون یکم حال خوش با چاشنی هیجان لطفا 

کاش یاد بگیریم دلیل لبخند هم باشیم نه علت اشک ریختن 




خورشید جاودان