تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۲۷مرداد

این روزها که سایه مرگ بیشتر از قبل روی سرماست

این روزها که پدر به طرز عجیبی معتادگونه زیرنویس اخبار میخونه ( پدرناشنواست) و دنبال یک روزنه امیدی میگرده

این روزها که با کرونا میخوابیم و بیدار میشیم 

این روزها که خرچنگ چنگالهایش را در سینه ام فرو کرده 

من بیشتر از قبل امیدوارم  

امروز موقع گرفتن داروی روزانه ام به رسم قدیم قطره های سرم رو شمردم ولی هیچوقت نمیتونم دقیق بفهمم چند قطره وارد بدنم میشه چون وسطاش گیج خواب میشم

 به رسم سالهای گرفتاری همون سالهایی که خرچنگ چنگالهاش رو توی قطره قطره خونم فرو کرده بود خودمو بستم به کتاب ، البته کنارش دوختن عروسک 

از شر خرچنگ پناه میبرم به دنیای کتاب و عروسک و جوری محکم گوشهام رو میگیرم که صدای مرگ رو نشنوم

میدونید هم به خرچنگ هم کرونا گفتم منو نمیتونید از پا دربیارید؟

سالها پیش هم مثل این روزها سرخرچنگ فریاد زدم که نمیتونی من رو از پا دربیاری

خورشید جاودان
۲۴مرداد

این روزها مشغول خوندن سه کتاب درخت انجیر معابد جامعه شناسی خودمانی و کتاب اهل هوا هستم معجونی که ادم رو به خلسه عجیبی میبره 

این بار برخلاف کتابهای قبلی احمد محمود درخت انجیر معابد پررنگی جنوبی بودن و بوی نفت همیشگی دیگر اثار محمود رو نداره کتابی که یه جورایی برای من رازآلوده وباعث میشه خیابانهای مه الود لندن در داستانهای شرلوک هلمز در ذهنم تداعی بشه حالا واقعا چه ربطی بهم دارند رو نمیدونم فقط یک احساسه لذت بخش برای من خواننده است

اهل هوای غلامحسین ساعدی هم که راجع به مراسم زار تو جنوب ایرانه و برای ساخت یک مجموعه عروسک از قصه ها و آیین های جنوبی میخونم

ولی جامعه شناسی خودمانی حسن نراقی کلا جریانش فرق داره دنبال این بودم که چرا ما ملتی عجیب هستیم که همیشه خدا یک جای کارمون می لنگه ولی بجای عمل ترجیح میدیم فقط حرف بزنیم که متاسفانه با خوندن این کتاب کلمه به کلمه ،سطر به سطر   به روی ترسناک ا یرانی ها پی میبرم

خورشید جاودان
۲۲مرداد

 

قبلا که برای تزریق میرفتم بیمارستان با امیر اشنا شدم همسن من بود ولی برعکس من حسابی خودش رو باخته بود با اینکه از دو دنیای متفاوت بودیم و تنها وجه اشتراکمون عالیجناب خرچنگ بود ولی تونستیم دوستای خوبی بشیم نود درصد اوقات هم فازمون مخالف هم بود و حرف همو نمی فهمیدیم ولی انگار خرچنگ باعث شده بود یک جورایی باهم کنار بیایم مثل اینکه بگن شماها تنها ادمای روی زمین هستین و اخر دنیاست جوری باهم کنار می اومدیم

امیر هیچوقت نمیخندید البته جوری که مامانش میگفت قبلا اینجوری نبود وگویا تنها کسی که میتونست مجبورش کنه بخنده من بودم

وقتی فکرش رو میکنم تو اون بیمارستان تونستم خیلی ها رو بجز امیر بخندونم ولی حالا که خرچنگ برگشته کسی نیست کمکم کنه خودم بخندم 

دیروز مامان امیر بعد مدتها شاید چندسالی که از رفتنش میگذشت تماس گرفت و گفت خواب امیر رو دیدم که میگفت به خنگول خیالپرداز بگو بخنده 

امیروی بداخلاق هنوزم حواسش به من هست

ولی حیف که خودش نیست نامرد زود رفت اونقدر زود که اصلا یادم نمیاد چند ساله که نیستش با اینکه کمتر از یکسال باهم تو اون بیمارستان بودیم 

 

 

 

خورشید جاودان
۲۱تیر

یک اشتباه ژنتیکی باعث شد من هم به جمع حاملان خرچنگ در خانواده بپیوندم دکترا بهش میگن وراثت ولی من ترجیح میدم به چشم یه اشتباه نگاهش کنم 

اینجوری بهتر میتونم باهاش کنار بیام 

برای اولین بار که مجبور شدم خرچنگ خان رو همراه سلولهای خونیم با خودم حمل کنم چون یه موجود ناشناخته بود باهاش رفاقت کردم تا بشناسمش از غافلگیری هاش هیجان زده شدم گاهی هم باهاش جنگیدم  ولی بعد سالها که برگشت الان نمیدونم چطور باهاش برخورد کنم چون دقیقا میدونم قراره چی به سرم بیاد  حتی بیمارستانی که قرار برم رو میشناسم حتی دکترها 

این بار کمی ترسناک شده برخلاف دفعه قبل که ازش نمی ترسیدم  بخاطر همین تنها راهی که به ذهنم رسید اینه که تا می تونم تو چمدونم کتاب جا بدم حتی با حرص تمام کلی کتاب هم سفارش دادم که وقتی میرم خانه درمان به کتابهام پناه ببرم 

هروقت گیج میشم هروقت یه اتفاق غیر منتظره می افته فقط کتابها میتونن از میزان ترس و نگرانیم کم کنن و اینبار هم امیدوارم کمک کنن 

 

خورشید جاودان
۱۶تیر

میگه تو خونه بهم میگن مارخوش خط و خال یعنی بعد کولی و هرزه این لقب جدیدیه 

بهش گفتم این از کجا اومد 

میگه حضرات معتقدند که من چون محل کار تحمل میکنم

بقیه رو بیرون خونه تحمل میکنم تو خونه هم هر بلایی سرم بیارن باید تحمل کنم میگن چرا مدیر دوستت همسایه و ... رو میتونی تحمل کنی پس ماهم باید تحمل کنی میگن تو حق دخالت تو هیچ چیز خونه رو نداری

بعد رو به من کرد و پرسید به نظرت من اونجا چیکاره ام 

گفتم احتمالا اونجا یه خوابگاه دائمیه که گاهی تبدیل به رینگ بوکس میشه

میگه مادرم میگه دختری که صداش بلنده همسایه ها می شنون کولی بی آبرو و هرزه است و میپرسه مگه من خواستم اینطوری باشم 

دلم میخواست فرار کنم و برم جایی گم و گور بشم چون هیچ جوابی براش نداشتم  و میدونستم اخر  حرفاش چه  سوالی بود ۳۹ ساله که میشناسمش از این ۳۹ سال ۲۹ سالش گوش شنوای حرفاش بودم و هیچوقت جوابی براش نداشتم 

میگه چطور من تا الان زنده موندم ؟

خورشید جاودان
۱۴تیر

وقتی ادمای حال بهم زنی که اسمشون فقط ادمه و بقول بابام که به گویش محلی میگفت فلونی فقط سرش می سر آدمه رو مجبوری تحمل کنی 

همه چی رو برای ساعتها میگذاری کنار و با تمام وجود خودت رو در چند صفحه باقیمونده کتاب هالیوود بوکفسکی غرق میکنی 

جوری که انگار زمان ایستاده و تو لابلای سطرهای کتاب و کلماتش با چیناسکی همراهی 

نمیدونم تا حالا گوشه لثه اتون وقتی دندون درد دارید نوک خلال دندون رو فرو کردین ؟ اونجایی که از نیمچه دردی که شبیه قلقلک دردناکه لذت بردین اون حس و حال مازوخیزیستی خفیف رو میگم دردتوام با لذت هالیوود هم برای من این حالت رو داره یک شخصیت الکلی سابق که یک فیلم نامه نوشته و قرار فیلم بشه ولی دین و دنیا دست به دست هم دادن که در حد مرگ بترکوننش 

اونجا خودم رو میبینم وقتی که صبح بلند میشی و خبر خوبی راجع به یکی از چالش های سخت زندگی میشنوی و دوساعت بعد روزگار نامرد جوری میچرخه که اون خبر خوب میشه یک غصه بزرگ 

چیناسکی منم تویی اونه ماییم 

مایی که فقط زنده ایم یک درد مازوخیزیستی قلقلک طور خفیف که رهات نمیکنه چیناسکی سیلی که محکم تو صورتت میخوره و خودت رو بهت نشون میده و تو از درد قلقلک طور مازوخیزیستیش لذت میبری حداقل از دست اون ادمای حال بهم زنی که فقط سرشون شبیه ادمه خلاص میشی

خورشید جاودان
۰۳تیر

مادر دریا  ، داموهی ، داماهی  

عزیزترین عروسکم که از دل قصه های دریانوردان اومده بیرون  و نماد خیر و برکته 

یکی از چیزایی که باعث شده این روزگار سخت رو تحمل کنم جمع اوری قصه های جنوب و طراحی و خلق شخصیتهای قصه ها به صورت عروسکه

داماهی مادر دریا از وقتی وارد زندگیم شده به نسبت قبل همه چی روشن تر و قابل تحملتر شده با کمک هم تونستیم پروژه معجزه عروسکها رو شروع کنیم 

و واقعا حالا بهانه ای برای ادامه زندگی دارم بهانه ای که هر روز از خواب بیدار بشم و شاهد معجزه عروسکها باشم

 

خورشید جاودان
۲۸خرداد

سالهاست بین بد و بدتر مجبور به انتخاب بودیم  هستیم و احتمالا خواهیم بود از اونجایی که سگ زرد بِرار  توره است و هیچ کدوم با اون یکی فرق ندارن  امسال هم مثل سالهای قبل عصبانی هستم و البته دلیل دیگرش ظلمی که بخاطر آزمون استخدامی بهمون کردند اهل خونه میگن برو رای بده سفید بگذار من میگم خب همین درده دیگه نمیخوام مهر تو شناسنامم باشه که بعدش خودمو لعنت کنم که خودم تو این ظلمی که بهم میشه شریکم

میگن اتفاقا امسال که قرار استخدام بشی اون مهره لازمه شاید بدتر بشه و فکر میکنن اون مهر میتونه از بدتر شدن اوضاع جلوگیری کنه 

میگم خب مگه مهرهای قبلی تونستن از این ظلم جلوگیری کنند مهر امسالم معجزه نمیکنه

میگن شاید اخراجت کنن

سالهاست با همین ترس ها وارد زنجیره ای شدیم که فقط باعث دلسردی بیشتر شد 

نمیدونم تسلیم این ترسها میشم یا نه فقط میدونم عصبانیم عصبانیم خیلی عصبانیم از دست کسانی که اینجور با ترسوندن مردم به خواسته هاشون میرسن 

از یه طرف بهم ظلم شده از طرفی میبینم یک خانواده چشم و امیدشون به من و آینده شغلیمه 

به پول داروها فکر میکنم  به آشپزخونه ای که قرار بود وقتی استخدام رسمی شدم و تونستم قسط وام بدم وام بگیرم و درستش کنم به سمعک پدرجان فکر میکنم واینکه مادرجان ۱۵ ساله جز دکتراهواز یه دکتر درست حسابی نرفته چون وسعمون نمیرسه به خودم فکر میکنم

ولی هیچ مهری تا بحال معجزه نکرده 

 

خورشید جاودان
۲۴خرداد

امروز یه پیام از خارج ازکشور داشتم راجع به عروسکهای مادر دریا و بطرز احمقانه ای من یک کلمه انگلیسی هم نمیدونم خیلی حس بدیه یا شاید هم من زیادی کمال طلب هستم

سالهاست به خودم قول میدم انگلیسی یاد بگیرم ولی اونقدر ازش متنفر شدم که تار نه و نمیخوامش اندازه طنابهایی که تو کشتی ها استفاده میکنند ضخیم شده 

تا حدودی هم کلاس رفتم تلاش کردم ولی چیزی که ازش لذت نمیبرم رو نمیتونم تحمل کنم و کلا یاغی درونم برعلیه هرچی زوره طغیان میکنه

چیزی که شبیه درس خوندن باشه رو دوست ندارم بخاطر همین امروز هم بهش نیاز داشتم و هم متنفر و این تضاد عصبیم کرد هم چیزی رو بخوای هم نخوای

خورشید جاودان
۲۲خرداد

مو عاجزُم درس بخونُم

عاجزُم فارسی گپ بزنُم

عاجزُم چاس و شوم بخرُم 

عاجزُم کار کنُم اما عجیب با ایی همه عاجزی دلُم ایخه زندگی کنُم 

و یو مَهلی خوبه که کم نیارُم 

 

خورشید جاودان