فکر میکردم اگر با خالم و خانواده اش زندگی کنم و بهشون بگم مامان و بابا تنهایی کمتر اذیتم میکنه ولی اشتباه میکردم تو قلب من یه جای خالی بزرگ هست جای خالی پدر و مادری که نیستن
فکر میکردم اگر با خالم و خانواده اش زندگی کنم و بهشون بگم مامان و بابا تنهایی کمتر اذیتم میکنه ولی اشتباه میکردم تو قلب من یه جای خالی بزرگ هست جای خالی پدر و مادری که نیستن
میخوام اعتراف کنم اشتباهات زیادی کردم ،تو یه مقطع زمانی که به شدت اوضاع زندگیم وخیم بود به ادمهایی اعتماد کردم که گرگهایی در لباس میش بودند چون فقط گوش شنوا میخواستم این بین دوستان خوبی هم بودند ولی سر لج و لجبازی با دنیا و اینکه حقم رو باید از دنیا بگیرم اشتباه هایی کردم که الان که بهش فکر میکنم از خودم خجالت میکشم ومی پرسم چرا اجازه دادم ادمهای گرگ صفت وارد زندگیم بشن
تجربه تلخی بود که باعث شد بزرگ بشم
باعث شد تنهایی و شرایط سخت زندگیم رو بپذیرم
ولی همیشه یه گوشه دلم زخمی سو استفاده ی اون ادمهاست درست مثل جای بخیه بعد از عمل جراحی
نمیدونم چرا برگشتم
چرا دارم می نویسم
اصلا چی بنویسم
با خوردن روزی ۶ تا قرص اونقدر همه چی ارومه که آدم هیچ حرفی برای گفتن نداره
حرفها همه پشت دهان بسته باقی میمونه چون صلاح ادم تو این دوره زمونه سکوت کردنه
حال ما خوب نیست
حال خوزستان خوب نیست
مادر وطن حال فرزندت خوب نیست
ما را دریاب
لعنت به نفت
لعنت به نفت
لعنت به نفت
امروز باشنیدن موزیک ویدیو اهل النخل مهدی یراحی کمی حال خوزستان بهتر شد
صدای درد مردم وطنم با این موزیک ویدیو که ساعت ۶ امروز تو کانالش قرار گرفت به گوش همه میرسه
همونطور که صدای خرد شدن استخوانهای سرزمینم زیر چرخ دنده بی توجهی ها مدام تو گوش ماست
اهل نخلستانیم زاده ی سخاوت و بخشندگی
همسایه افتابیم و کمال همنشینی مارا بخشنده ساخت
خدا یاورمان باشد که ما را جز او کسی نیست
دستهایمان همواره رو به اسمان است ارزوهایمان هرچند دور دست
اینکه بپرسی عربها چه عروسک سنتی می ساختن و بشنوی هیچ و در ادامه گفته بشه بحث ریشه و ریشه یابی و عربها تو این شهر هیچ ریشه ای نداشتن حال بهم زن ترین حرفی که ممکنه از یه مسوول فرهنگی بشنوی چون قرار بود بخاطر رفع کینه و نفرتی که بین عربها و عجم ها( فارس ها ) هست یه کارهایی بکنیم ولی راه خیلی سختی داریم سالیان سال که این قوم جز اقلیت اونم تو حاشیه قرار گرفتن و چون معلم منطقه عربی هستم فقر و جهل رو تو مناطق حاشیه با پوست و استخونم حس میکنم و همیشه دلم میخواست برای ایجاد صلح و ارامش بین این اقلیت و سایر مردم قدمی بردارم پیش خودم فکر کردم چه چیزی بهتر از عروسکها یا کارهای بومی هنری ولی امروز برخوردی دیدم که حساب کار اومدم دستم
حمایت از اقلیت عرب فکر کنم منو با خاک یکسان کنه ولی پای ایده و هدفم می ایستم ممکنه حتی برچسب های ناجوری هم بخورم ولی هیچوقت نه نگاه جنسیتی داشتم نه قومیتی اصلا به نظرم ریشه و اصالت تو این دنیای بزرگ یه
چیز احمقانه است و تو منطقه ای مثل شهر من و استان خوزستان باید این بحث های قومیتی رو کنار بگذاریم خیلی دلم میخواست به طرف بگم عربها هم اندازه ما حق دارند نسبت به این شهر شمایی که میگی ریشه ندارن به لباس محلی های مادران و مادربزرگامون نگاه کن که رد پایی از پوشش زنان عرب دارن ولی می دونستم با یه ادم تندرو و متعصب طرفم و ترجیح دادم سکوت کنم ولی بدجور بغض کردم
اگه میخواین حرکات و جریان های ناسیونالیستی و این پان ها ناک اوت بشن اول از همه باید نگاهمون رو به دنیا و ادماش عوض کنیم و حداقل برای خودمون تو ذهنمون هم که شده یک دنیای بی مرز بسازیم
اونوقت که هیچ تندرویی و هیچ جدایی طلبی وجود نخواهد داشت
واقعا برای خودم متاسف شدم با تمام وجودم بعنوان کسی که جز اکثریت فارس هستم خواستم با کمک دوستان عربم کارهایی بکنم که نگاه ها حداقل برای نسل های آینده عوض بشه و یک فرد عرب مجبور نباشه بره فامیلش رو هویتش رو عوض کنه و به فامیل فارسی تبدیل کنه یا عرب بودنش رو انکار کنه تا تو جماعت فارس ها پذیرفته بشه و به مقبولیت برسه ولی متاسفم که با جماعت تندرویی زندگی میکنم و سروکار دارم که میگن عربها دارن سعی میکنن بگن شهر عربی بوده
شهری که با همه ادعاشون همه سنتهاش منسوخ شده و حتی تا سال چند سال پیش میراث فرهنگی نداشته
واقعا نمیفهممشون
چرا من فقط وقتی از دردم حرف میزنم خوبم
چرا وقتی سرم از فکر و ایده پر باید با ذوق دقیقا مثل بچه ها با یکی اونا رو در میون بگذارم وگرنه سرم منفجر میشه
چرا من دلم میخواد با ادما حرف بزنم
چرا من از تنهایی متنفرم
اخه لعنتی وقتی یهو دور و برم رو خالی کردی از عزیزانم فکر اینو نکردی من بدون بودن کسی و تو تنهایی چه کنم
پیش خودت نگفتی این دختر اگه کسی رو نداشته باشه که باهاش حرف بزنه له میشه
خیلی نامردی بخدا البته خودت خدایی دیگه اخه چی بهت بگم
یه لحظه پیش خودت فکر میکردی باباش رو گرفتم خب مامانش میموند لااقل
فقط بهت بگم خیلی بی انصافی اونقدری که گاهی ترجیح میدم اصلا وجود نداشته باشی
لعنتییییی خستتتته شدم می فهمی اینو
چقدر با در ودیوار خونه حرف بزنم چقدر خودمو گول بزنم اخرش واقعیت یه جایی خودش رو به رخ میکشه
اونم وقتی اونقدر خودتو گول زدی و فکر میکنی همه چی عالیه مثل یه سیلی محکم توصورتت خودش رو نشون میده از اون سیلی هایی که برق از چشمت میپرونه و از یه خواب عمیق بیدارت میکنه
همیشه وقتی بعد ظهر از سرکار برمیگردم خونه تو سکوت خونه صدای اون سیلی محکم رو می شنوم و دردش رو حس میکنم
یادمه وقتی مدرسه میرفتم تا همین یک سال ونیم پیش که مامانم بود وقتی برمیگشتم خونه لباس در نیاورده تو اشپزخونه و خونه دنبال مامانم راه می افتادم و همه ماجراهای بیرون و اتفاقایی که برام افتا ده بودرو براش تعریف میکردم همیشه با خنده میگفت تنها جایی که نمیتونی بیای دنبالم حمام و دستشویی
یه سود دوطرفه بود مامان که به ندرت از خونه بیرون میرفت از اوضاع احوال باخبر میشد و من هم اینجوری خستگیم در می رفت
وقتی دستم می سوخت یا بلایی سرم می اومد منم مثل بقیه یه مامان داشتم که براش ناز کنم و اونم با جون دل خریدارش باشه
ولی امروز هم دستم سوخته و هم دلم ولی مادر نیست
روز مادراتون مبارک میشه هرکسی این نوشته رو خوند از طرف من هم بره پیش مامانش و محکم بغلش کنه و بوسش کنه ؟
شاید دلتنگی من رفع بشه
هیچوقت دلم نمیخواست که ادم خاصی باشم چون خاص بودن مسولیت ادم رو زیاد میکنه و دیگه نمیتونی ادم عادی باشی
چیزی که در مورد من پیش اومده اینه که خیلی ها فکر میکنن چون ادم قوی هستم الان نباید نا امید بشم نباید از زندگی ببرم نباید به مرگ فکر کنم
من هیچوقت دلم نمیخواست اونی باشم که تو ذهن شماهاست وقتی سرطان باعث شد مجبور باشم بین مرگ و زندگی یکی رو انتخاب کنم من برای زنده موندن جنگیدم چون انگیزه ای بنام خانواده داشتم
ده ساله بودم که مامان واقعیم جلوچشمام غرق شد و باز دوام اوردم چون برادر کوچیکی داشتم که تو اون سن کم باید براش مادری میکردم
سی وپنج سالم بود مرگ پدر و مادر دومم رو به چشم دیدم بازم موندم و زندگی رو انتخاب کردم چون هنوز امیدهایی داشتم
سختی های زیادی رو تحمل کردم ولی الان به سادگی آب خوردن دیگه نمیخوام زندگی رو انتخاب کنم فقط بخاطر اینکه قوی هستم
منم حق دارم به مرگ فکر کنم هرچند الان انگیزه ای برای انتخاب زندگی پیدا کردم و تا مدتها هیچ اتفاقی برام نمی افته ولی اصلا دلم نمیخواد ادم خاصی باشم من یه دختر معمولی هستم که از اینکه مدام زندگی رو انتخاب کنه بجنگه وزنده بمونه خسته شدم قهرمان فیلم که نیستم
همه اون چیزای معمولی که شماها تو زندگیتون دارید حق منم هست داشتن پدر مادر داشتن سلامتی و یه خانواده که کنارشون باشم و احساس تنهایی نکنم
از خدا می پرسم این توقع زیادیه؟