تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۱۱دی

 بین مرگ و زندگی یکی رو انتخاب کردن بدترین برزخی که میشه توش گیر کرد مرگ ترسناکه و زندگی دردناک

خیلی دلم میخواد مثل اون موقع براحتی زندگی رو انتخاب کنم  ولی مدتی تصویر یه دست خونی و یه جسم رو به موت تمام ذهنمو پر کرده

همین چند دقیقه پیش به هانی قول دادم که بخاطر خیلی چیزا و چارتا رفیقی که تو این دنیا برام مونده زندگی رو انتخاب کنم و سر قولم هم می مونم ولی تصویر دست خونی رو هم احتمالا تا مدت طولانی همراه خودم تو ذهنم خواهم داشت 





خورشید جاودان
۰۶دی
گفته بودم رفیق هیچ کسم تو وضعیت سابق نیست و مشاور اعظم کتابخونیم رو از دست دادم 
هیچ کس خوب هیچ کس خیلی خوب کسی که تو زمینه کتابخونی دستمو گرفت و باعث شد  کتابهای خیلی خوب بخونم باعث شد با نویسنده های عالی آشنا بشم و به رمان و ادبیات علاقمند بشم 
رفاقت ما از وبلاگ شروع شد الان چند سالی که باهم اشنا شدیم اونقدر سال گذشته که یادم رفته از چه سالی این رفاقت عالی شروع شده و امیدوارم سالهای بیشتری بگذره و ما همچنان رفیق بمونیم و کنارش کتابهای خوبی بخونم
داشتن کسی که برات وقت بگذاره و ساعتها از کتاب حرف بزنه و راهنماییت کنه نعمتی که نصیب هر کس نمیشه و من خوشبخت ترین ادم روی زمینم که همچین نعمتی رو دارم

رفیق هیچ کس مدت طولانی که بقول خودش تو خودش غرق شده و حسابی کم پیدا بهتره بگم گم شده و من تنها موندم مجبور شدم ریسک کنم و با اگاهی نسبت به اینکه ممکنه انتخاب سخت خوانها بدون مشورت با کسی باعث بشه برای مدتی یا شاید هم همیشه نرم سراغ کتاب یا نویسنده ی منتخب چند کتابی از نویسنده هایی که همیشه ازشون می ترسیدم رو خوندم   و الان کمی ترسم از بزرگی اسمهاشون ریخته و کمتر نگران فهمیدن کتابهاشون میشم
تنها ارتباط من و هیچ کس واکنش های گاه به گاه به وضعیت هایی بود که برای واتس آپ میگذاشتم اونم در حد چند کلمه که برام می نوشت و یه جمله تشکر از طرف من چون می دونستم تو وضعیتی که نمیتونه صحبت کنه این به من ثابت میکرد رفیقم هنوز هم حواسش به من هست و باید صبر کنم از لاکش بیاد بیرون
دیشب هم یه مختصر صحبتی بعد از نوشته مربوط به وضعیت واتس آپم با رفیق هیچ کس داشتم وقتی گفت که تو فکرت بودم که لازمه یه چیزهایی رو بهت راجع به کتاب بگم و سعی میکنم بیشتر در دسترس باشم انگار دنیا رو بهم دادن خیلی خوشحال شدم هرچند نبودن طولانی مدتش باعث شد بزرگ بشم و خودم دست به انتخاب بزنم برم سراغ فاکنر مارکز رو امتحان کنم و یاد بگیرم درست انتخاب کنم ولی به مشاور اعظم نیاز دارم فعلا انتخاب هام خوب بوده ولی معلوم نیست انتخابهای بعدیم چه نتیجه ای داشته باشه 



خورشید جاودان
۰۳دی

از اونجایی که رفیق جان هیچ کسمان مدتی تو حال و هوای سابق نیست بنده مشاور اعظم کتابخوانیم رو از دست دادم بنابراین مجبور شدم دل رو به دریا بزنم و برم تو دل سخت خوانها 

اولین تجربه من از فاکنر یه کتاب با سه داستان بنام گنجنامه بود که باعث شد رابطم با عالیجناب کمی بهتر بشه و بقول معروف ترسم بریزه 

کتاب بعدی  عشق سالهای وبا از مارکز نمیدونم مارکز هم جز سخت ها هست یا نه ولی یه چیز نامعلوم باعث می شد نرم سراغش 

البته قیمت عشق سالهای وبا اونقدر گرون بود که مجبور شدم از فیدبیو  بخرمش

و فکر کنم از این به بعد مشتری فیدبیو بشم 

یکی از علتها یعنی علت اصلی اینکه از پی دی اف و... خوشم نمیاد اینه که برای مشخص شدن صفحه ای که خوندی نمیتونی از نشانه کتاب بین صفحاتش استفاده کنی  و من مشکل گم شدن صفحات پی دی اف رو داشتم که خوشبختانه فید بیو این مشکل اساسی من رو حل کرده و خود کتاب الکترونیک نشانه کتاب داره

شاهکار بعدی من کاری که هیچوقت انجامش ندادم 

چه  شاهکاری؟

خوندن همزمان دو کتاب

عقاید یک دلقک و عشق سالهای وبا اینم یه تجربه جالب و جدید که دیگه هیچوقت تکرار نمیشه ومیخوام مزه همین یکبار زیر زبونم بمونه

از کتابخونی که بگذریم 

امسال یه مدیر خیلی عوضی نصیبم شده که هر روز که میخوام برم مدرسه دلم میخواد بکشمش نمیدونم چرا بعضی ها اینقدر عوضی و حال بهم زن هستن و حضورشون محیط کار رو غیر قابل تحمل میکنه 



خورشید جاودان
۱۶آذر

تا حالا براتون پیش اومده سوالی تو ذهنتون به مدت طولانی بچرخه و جوری بهتون فشار بیاره که دلتون بخواد سرتون رو بکوبید به دیوار تا از شرش خلاص بشید ؟

من الان تو همچین وضعیت بحرانی هستم

زندگی انسانهای موفق باز گوکننده گذشته ای تلخ و درد ناک است؟


خورشید جاودان
۱۴آذر

نمیدونم فکر میکنم زنده هستم یا واقعا زنده ام 

اگر ازم بپرسن حالت چطوره ؟ میگم خوبم فقط بخاطر اینکه حوصله ندارم و نمیخوام جوابی جز این بدم

اتفاقهایی افتاده که اگر هر کدوم حداقل چهار ماه پیش می افتاد اونقدر حال دلم رو خوب میکرد که میتونستم با هیجان در موردش بنویسم ولی الان نسبت بهش بی حس هستم

برای اولین بار جرات کردم برم سراغ فاکنر و یه مجموعه داستان کوتاه ازش بخونم فکرشو کنید تا همین چند ماه پیش این اتفاق که بتونم برم سراغ سخت خوانها چقدر خوشحالم میکرد ولی ...

و مدتی که واقعا خالی از همه چی هستم به اون حدی که هیچ حرفی برای گفتن و یا نوشتن ندارم این یادداشت هم فقط بخاطر کسی نوشتم که هنوز اینجا رو میخونه و براش مهمه که حالم چطوره و ازم خواسته چیزی بنویسم حتی اگه دو جمله باشه 

ممنونم که بهم یاد اوری کردی که این خونه رو نباید رها کنم حتی اگه یه چیز مزخرف بنویسم خوندن پیام خصوصیت واقعا بهم یه حال خوب داد هرچند موقت بود ولی واقعا خوشحالم کرد که هنوز کسی هست که به این خونه سر میزنه 

باور کن حالم از خودم بهم میخوره ولی باید بگذره و بره پی کارش ولی نمیدونم بعد از گذشتن از این حال چه ادمی بشم 

فقط یه اتفاق نه چندان خوب هم دیروز افتاد که مجبورم کرد کتابهای بچگی و  نوجوانیم رو که سالیان سال بود نگه داشته بودم دور بندازم کمد اتاقم پر موریانه شده بود و من خبر نداشتم و این لعنتی ها کتابهامو نابود کرده بودند مجبور شدم بعد تمیزکاری و سم پاشی کتابا رو بندازم دورکتابایی که بعضی هاش رو ۳۰ سال پیش وقتی کلاس اول بودم خریده بودم کتابهای ژول ورن و جک لندن که نوجوانیم عاشقشون بودم همه رو موریانه ها جویده بودند  بجای اینکه ناراحت باشم نسبت به این اتفاق هم بیخیالم فقط دلم براشون تنگ میشه 


خورشید جاودان
۲۵آبان

هفته کتاب و کتابخوانی و کتابخونه ای که تو روستای محل کارم ساختم اوضاع خوبی نداره 

چون متصدی کتابخونه ادم خشک مغز و احمقی که حتی حاضر نشده تابلو نصب کنه و کمی تبلیغات کنه تا مردم از وجود کتابخونه باخبر بشن

حیف اون همه زحمتی که کشیدم 

واقعا دلم می سوزه که کتابا اونجا خاک بخورن و کسی نره سراغشون

از ته دل برای خودم متاسفم که فکر میکردم با این قدم کوچیک میشه یه تغییری تو افکار عقب مونده این ادما ایجاد کرد 

متاسفم برای خودم که تو مملکتی زندگی میکنم که فقط یک هفته از سال برای کتاب و کتابخوانی  برنامه هست و بقیه سال این دوست داشتنی ها فراموش میشن

امروز پیام دادم که اگر خودتون برای خودتون تلاش نکنید مجبور میشم کتابخونه رو جمع کنم و ببرم جایی که واقعا قدرشو بدونن 

هدف اصلی من برای ساخت کتابخونه ایجاد یه فضای امن برای حضور افراد بخصوص خانمها بود و ایجاد تغییراتی هرچند کوچیک ولی موثر ولی فعلا همه چی به فنا رفت

خورشید جاودان
۲۳آبان

یکی از سرگرمی های جدیدم پیاده روی و جمع کردن سنگ و چوب تو خیابونه

بعد هم نقاشی روی سنگها و ساختن یه دنیای خیالی دیگه 

قصه ی خونه های سنگی 

ادمهای سنگی و درختای سنگی قصه خودم و ادمای اطرافمه

سنگهایی که نماد سختی و انعطاف ناپذیری هستن تو دستای من جون میگیرن و هرکدوم صاحب یه شخصیت و هویت میشن و بازگو کننده یه قصه

این روزا دلم که تنگ میشه به سنگها و رنگهام پناه میبرم

هیچوقت فکرشو نمیکردم سنگهای کنار دریا و خیابون یه روزی ارامبخش روح و روانم بشن سنگهای سختی که مرحم زخمهای دلم هستن 


خورشید جاودان
۲۰آبان

هیولای درون 

خرشرک درون

دراکولای درون

کودک درون

مادر درون

فرشته درون 

خل گور به گوری درون

مرد درون 

قدرت 

صبوری 

طاقت 

تحمل 

عشق 

دوست داشتن 

مهربانی 

نفرت 

مرگ 

زندگی 

مادر 

پدر.

.

.

.

اه این سرو صداها چرا ساکت نمیشن؟

چرا سوالای بی جواب تمامی ندارن 

میشه شلوغ نکنید 

اگه اینجوری پیش برین مجبورم یه مبصر درون هم براتون انتخاب کنم 

ساکت نشید با اشد مجازات روبرو میشین 

میخندین؟ 

باور ندارین 

خیلی خب صبر کنید حالتون رو میگیرم 

صدای همتون رو برای همیشه خاموش میکنم 

چی ؟ نمیتونم ؟

درسته شما هم فهمیدین اونقدر تنهام که به شما پناه اوردم  حق دارین من از پس خفه کردن شماها بر نمیام 

یه اعتراف کنم؟

یه جور خودآزاری شیرینه ، تمام روز تو اتاقم بشینم و به اراجیف شما گوش کنم برام لذت بخشه 

راستش من جز شماها کسی رو ندارم ولی جان من بچه پررو نشیدا زیادی شلوغ کنید یه گلوله حرومتون میکنم 

اه چقدر بی مزه اید خب چرا غش خنده شدین ؟

اهان زیادی شبیه دیالوگ فیلمای وسترن شد 

باشه بابا بچه پرروها سرمو میکوبم به دیوار 


خورشید جاودان
۱۹آبان

یه چیزی تو وجود خودم برام عجیبه

کسی که تونسته دردهای وحشتناک رو تحمل کنه چرا با کوچکترین حرفی میریزه بهم؟

چرا وقتی عصبانی میشه به یه موجود غیر قابل تحمل تبدیل میشه

چرا اصرار داره به یه نفر بفهمونه که اقای عزیز قبل انتقاد از من حداقل یه نکته مثبتم رو به خودم بگو تا با خودم بد نشم و مدام خودخوری نکنم که خوبیام کجاست

این که همش شد بدی

چرا از خودم راضی نیستم با این همه کار و فعالیت

چرا ضعیفم

و جواب همه این چراها اینه 

منم ادمم یکی مثل خودتون دلم مهربونی و توجه میخواد

دوست دارم خوب و بدمو ببینید 

ولی چیکار میکنید به اسم رفاقت و دلسوزی فقط انتقاد انتقاد انتقاد

جوابش چیه لجبازی لجبازی لجبازی

هیچوقت ادعایی به خوب بودن نداشتم فقط خود واقعیم بودم و هستم

زیادی ساده ام چون شفافم 

این روزا کسی ادمای شفاف رو دوست نداره 

همه دنیا میخوان تغییرشون بدن 

به کمی عیاری و سیاستمداری نیازمندم ولی انگار اینم ژنتیکیه 

پس گور پدر دنیا من همینم که هستم 

هرچند با خودم اصلا این روزا خوب نیستم  ولی با تمام وجودم خودمو دوست دارم 

چون هیچکسی نمیتونه مثل من باشه و خدا یه دونه افریده اونم منم 


خورشید جاودان
۱۶آبان

ازم پرسید بدترین قسمت سرطان چیه

گفتم اون وقتی که برا اولین بار بعد شیمی درمانی موهات میریزه صبح بیدار میشی و یه عالمه مو روی بالشت میبینی بعد از اون دیگه هیچیش ترسناک نیست

درست مثل اولین باری که پریود میشی و بعدش دیگه نمیترسی



خورشید جاودان