تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۰۶اسفند
اسفند وبوی عیدش 
اسفند وهیجان زناو مردا وبچه هایی که مشغول خریدن 
اسفند وخیابونای شلوغ 
اسفند وماهی گلیا وسبزه های عید که گوشه کنار خیابون به چشم میاد 
دستفروشای هزار رنگ 
اسفند وانرژی مثبتش 
اسفند وساختن طروف هفت سین 
اسفند وخرید اجیل 
اسفند وخونه تکونی ویژه اش 
اسفند نازنین و دوست داشتنی 
اسفندی که خبر ازتغییر میده  رو عاشقانه دوست دارم

هر سال منتظر عید واتفاقای خوب سال جدیدم هرچند میدونم قرار نیست اتفاق خاصی بیافته ولی ادمی به امید زنده است
امید به فردایی بهتر و همین امید که باعث میشه هر روز چشم باز کنی وبه زندگی سلام کنی 
خیلی وقت پیش یا شایدم وقتی بچه بودم کارتونی دیدم ، دخترکی مریض بود کنار پنجره اتاقش  یه درخت بود که برگاش می ریخت ، دخترک با هر بار ریختن برگا حالش بدتر میشد و امید به زندگیش رو از دست میداد همسایه این دخترک پیرمرد نقاشی مریض احوالی بود که وقتی وضعیت دخترک رو میدید ناراحت میشد یه روز سرد طوفانی وقتی اخرین برگ درخت هم ریخت پیرمرد روی دیوار برگی نقاشی کرد مثل برگ واقعی و وقتی دخترک چشم باز کرد و اون برگ رو دید امیدوارتر شد وتونست با بیماریش بجنگه ولی پیرمرد همسایه اون روز مرده بود 
همه این قصه رو گفتم که بگم انتظار عید و اتفاقای سال نو اگر هم اتفاق نیافته برای من حکم اون برگ نقاشی شده رو داره .
و امیدوارتر از قبلم میکنه 
هر سال منتظر حال خوبم 
امسال بابا نیست و جاش خالیه ولی بازم منتظر عید می مونم منتظر حال خوب وخبرای خوب 
با اینا زمستونو سر میکنم 

خورشید جاودان
۰۴اسفند
بالاخره کتاب سفارش دادم 
صبحانه قهرمانان ونه گات جانمان
تام سایر مارک تواین 
کنت مونت کریستو 
این دوتای اخری رو به یاد دوران نوجوانی سفارش دادم  
هنوز هم نتونستم خودمو قانع کنم که عقاید یک دلقک رو بخرم راستش تنها دلیلش در حال حاضر قیمت بالای اونه 
همیشه موقع خرید مقداری پول در نظر میگیرم خب با این حساب باید حواسم به قیمتها هم باشه سعی میکنم کتابهای مورد نظرم رو با قیمت کم انتخاب کنم و اگر کتابی با قیمت بالا تو لیستم باشه مجبورم ازش صرف نظر کنم  از اونجایی که خرید انلاین یه هزینه پست هم داره  مجبورم بیشتر حساب کتاب کنم و همین حساب کتاب کردن مانع بزرگی برای خرید 
دوتا کتابی که مدام میگذارم تو سبد خرید و بعد با حساب کتابم جور در نمیاد یکی همین عقاید یک دلقکه و دیگری ابلوموف یکسال که اینور اونور میکنم شاید بتونم بخرمش ولی تابحال که جز چشم پوشی ازش چیزی نصیبم نشده کم کم به این نتیجه رسیدم که باید اسم این دو کتاب رو تو دفتر ارزوهام بنویسم و بسپارم به کاینات شاید یه جوری یه جایی به دستم رسید و نخونده از دنیا نرفتم
 تو کتابخونم هنوز چندتا کتاب نخونده دارم ولی خرید کتاب بعنوان جایزه  لذتبخش ترین کاری که می تونم برای خودم انجام بدم 
 هر از گاهی برای خودم کتاب میخرم و خودمو خوشحال میکنم
البته من مبلغ پنجاه هزار تومن برای خرید در نظر گرفتم که تابحال بیست وشش تومنش رفته وفعلا یک یا دو کتاب دیگه می تونم وارد سبد خریدم کنم
شاید بگید خب چه کاریه یه دونه از اون کتابا رو بخر خودتو خلاص کن جای این سه چارکتاب 
باید بگم من تو خرید حریصم یه دونه کتاب تو بسته ی پستی حالمو خوب نمیکنه شاید زمانی که وضع مالیم اونقدر خوب شد که نگران قیمت کتابا و هزینه هام نبودم بیخیال و اسوده تر از الان کتاب بخرم ولی در حال حاضر سبک سنگین میکنم و از بعضی کتابا به نفع بعضی دیگه میگذرم 
شاید این لیست کتاب که نوشتم تا فردا تغییر کرد چون باید از رفیق جانمان یه مشورت بگیرم 
به هر حال فعلا از ایلیا ایلیچ و هانس شینر معذرت خواهی میکنم که نمی تونم به کتابخونم دعوتشون کنم


خورشید جاودان
۰۳اسفند
باور نیمی از درمان است 
باور به آینده ی پیش رو
دیالوگی از یه فیلم که در حال تماشا بودم اونم از نیمه های فیلم نمیدونم اسمش چیه حتی نمی تونم سرچ کنم 
فقط با تمام وجود به این دیالوگ ایمان دارم 


باور نیمی از درمان است 
باور به آینده ی پیش رو

خورشید جاودان
۰۲اسفند
به زندگیم که فکر میکنم خدا رو شکر میکنم که تا الان زنده هستم ، چیزایی رو از سر گذروندم  و میگذرونم که یکی ، فقط یکی از اونا کافیه ادم رو به لبه ی پرتگاه ببره و یهو تصمیم بگیری که خودت رو خلاص کنی دروغ چرا بعضی وقتها هم به مرگ فکر کردم ولی تنها چیزی که باعث شد مقاومت کنم تصور داغون شدن پدر مادرم بود .
این که بدونی یه تفاوت ویژه و خاص با بقیه داری دومین عامل مقاومت بود 
خیلی وقتها حال دلم ابری بود وخیلی وقتها هم افتابی ولی در کل زندگی خوبه اونقدر خوب که بعد از هشت سال جنگیدن با بیماری دو دستی چسبیدم بهش و عرصه رو خالی نکردم 
---------------------------------------------------
خبر خوبی که اینبار میخوام بهتون بدم اینه که بالاخره اولین قدم در راه رسیدن به ارزوم رو جدی برداشتم  و قراره من هم تو زمینه عروسک سازی برند وسبک خودمو بسازم و داشته باشم 
بطور اتفاقی چند روز پیش که رفته بودم بیرون گذرم به یه مغازه بدلیجات افتاد که چند تا عروسک دست ساز تو مغازش بود کنجکاو شدم و رفتم قیمت پرسیدم بعد یه سری صحبت راجع به عروسک ها وقتی به مغازه دار گفتم که من هم کار هنری میکنم خواست که نمونه کارم رو ببینه بر خلاف اعتماد به سقفی که دارم   تو زمینه کار هنری یکم موقع نشون دادن کارام اعتماد به نفسم میاد پایین  چون متاسفانه خصلت کمال طلبی تو کار باعث میشه دچار مقایسه بشم .به اون اقا گفتم که کارم به خوبی این خانم نیست ، وقتی کارم رو دید  تعریف کرد و گفت می تونی روی همین نمونه مانور بدی و حسابی در مورد بازار بهم توضیح داد  قراره که نمونه کارامو ببینه اگر خوشش اومد  بهم سفارش بده 
من هم چندتا عروسک جدید ساختم ویه بسته بندی خوشگل هم براش طراحی کردم که تو نگاه اول عاشق دخترام بشه وبپسنده 
برام دعا کنید موفق بشم چون یکی از ارزوهام کارافرینی دلم میخواد بعنوان به کارافرین موفق معرفی بشم و از این طریق به زنان بی سرپرست وبد سرپرست منطقه ی محل تدریسم کمک کنم 
فکرش هم حالمو خوب میکنه 
من دست به هر کاری بزنم یک موفقیت کامل است
دست به هر کاری بزنم یک موفقیت کامل است 
دست به هر کاری بزنم یک موفقیت کامل است
-----------------------------------------
بالاخره با هر جون کندنی بود کتاب خداحفظتان کند دکتر که وارکیان تموم. نه اینکه کتاب سخت خوانی بشه برعکس خیلی هم عالی وحال خوب کنه ولی میزان بی حوصلگی خونم خیلی بالا بود شاید هم چون قبلا خونده بودم جذابیت یه کتاب جدید رو برام نداشت 
الان میخوام  دوباره خوانی کتاب چهار میثاق رو شروع کنم
چهار میثاق
کتاب خرد سرخپوستان تولتک 
خوندنش برای ری استارت ذهن خسته ام لازمه و حس میکنم حالمو بهتر کنه
البته اگر باز وسطش بی حوصله نشم 
--------------------------------------------------------------
خورشید جاودان
۰۱اسفند
دیشب بعد از پنج ماه کار حقوق سه ماه ومبلغ عیدی رو به حسابمون ریختن وتو این اوضاع فلاکت بار که هر دم از باغش بری نصیبمون میشه یکم شارژ شدم و حس خوبی نسبت به همه چی پیدا کردم 
از اونجایی که تو این دوران سخت دختر خوبی بودم وبا صبوری تحمل کردم وخیلی جاها مدیریت خوبی داشتم الان که میلیونر خفنی شدم میخوام به خودم جایزه بدم واتحادیه ابلهان رو برای خودم بخرم 
دوباره حس خوب وهیجان انگیز کتابخونی گذشته در من زنده شده و خدا رو شکر حال دلم کمی بهتر از قبل شده 
میخوام مثل قبل بخونم وبا هیجان بنویسم 
فعلا که مشغول دوباره خوانی کتاب خدا حفظتان کند دکتر که وارکیان وونه گات جانمان هستم و خوش میگذره 
اما به غیر از اتحادیه ابلهان دلم میخواد کتاب عقاید یک دلقک رو با ترجمه ای غیر از شریف لنکرانی بخرم  چون از خوندن این ترجمه چیزی نفهمیدم اون یکی مترجم هم هر چی فکر میکنم جز یه اسماعیل که نمیدونم جز فامیلشون بود یا اسمشون چیزی یادم نمیاد 
حالا اینجا دوتا  نه سه تاسوال هست که شما دوستان لطف کنید پاسخ بدین 
1- نام ونام خانوادگی اون یکی مترجم عقاید یک دلقک 
2- به نظرتون ایا لازمه وقتی یه دونه عقاید یک دلقک با ترجمه شریف لنکرانی تو کتابخونم هست پولی که میشه صرف خرید یک کتاب دیگه کنم رو اینجوری هدر بدم؟
راستش خیلی دلم میخواد عقاید یک دلقک رو بخونم حس میکنم اگر نخونم انگار یه چیزی کمه از طرفی هم قیمتش بالاست هم یه دونه دارم 
لطفا منو از سر درگمی نجات بدین:))
3- شما برای خرید چه پیشنهادی برام دارین؟
خورشید جاودان
۲۶بهمن
خیلی دلم برای اینجا تنگ شده اما این روزا حرفی برای گفتن ندارم ، راستش حرف هست ولی حس گفتن ونوشتنش نیست 
فقط همین حد بگم بعد از یه کمای طولانی کتاب نخوندن به توصیه رفیق هیچ کس جانمان  دوباره خوانی کتابهای کم حجم کتابخونم رو شروع کردم و فعلا  لاک پشت وار مشغول خوندن کتاب خداحفظتان کند دکتر که وارکیان وونه گات جانمان هستم کل کتاب صد ویک صفحه است پنج روزه دست گرفتم تازه صفحه سی و دو هستم دیگه خودتون به عمق فاجعه پی ببرید
دلم برای خود قبلیم خیلی تنگ شده البته این خورشید جدید هم بد نیست بر خلاف قبلی که رو دور تند بود برای همه چی الان زندگیش  رو دور کند وحالت اسلوموشن و هیچ عجله ای برای هیچ چیزی نداره حتی خوب شدن 


خورشید جاودان
۱۳بهمن
گاهی مثل امروز از خودم می پرسم چیزی بدتر ازسرطان هم هست؟و فوری به این جواب میرسم تحمل کردن زور وظلم از هر سرطانی بدتره، حالا میخواد این زور تو خونت باشه یا اجتماع ، میخواد از طرف اعضای خانوادت باشه یا رییست  یا هر کس دیگه 
حالم از این جمله که میگن بهم میخوره تحمل کن
متنفرم از اینکه بهم بگن چاره ای نیست و با دعوت به تحمل کردن پر وبالت رو بشکنن 
اینجوری جوری زمینگیرت میکنن که تا اخر عمرتم نمی تونی بلند شی و یه تکون بخوری 
من مجبور نیستم چیز های ناخوشایند رو تحمل کنم شما هم مجبور نیستین 
درسته اان تو شرایطی هستم که همه درا به روم بسته است ولی بالاخره یه راهی پیدا میکنم و از این وضع نکبت خلاص میشم ، دنیا رو زیر ورو میکنم اگه به کام من نباشه نمیتونه از دستم راحت باشه و هر بلایی دلش خواست سرم بیاره چون من ادمی نیستم دست رو دست بگذارم ودنیا رو در حال توسری زدن  به خودم تماشا کنم 
یه راهی پیدا میکنم یا یه راهی میسازم وتحریم های این زندگی رو دور میزنم 
این خط اینم نشون

خورشید جاودان
۱۰بهمن
اسودگی ما عدم ماست
این روزا مشغول کارم ، بهتره بگم وقتی بیمارستان نیستم حسابی بار کاردستی خودمو سرگرم میکنم 
دلخوشی این روزای تلخ ، ساختن گل کاغذی وبردن به این مغازه واون مغازه است به امید اینکه مشتری پیدا بشه 
اونقدر خودمو تو کار غرق کردم که شبا نمی فهمم کجا خوابم می بره و این تلاش بهم حس خوبی میده ، از وقتی بابام رفت اوضاع بدجور بهم ریخته و یه جورایی بار سنگین زندگی روی دوش من افتاد ولی بازم خدا رو شکر که می تونم حداقل کاری برای خانوادم انجام بدم 
من دست به هر کاری بزنم یک موفقیت کامل است 
همه چیز در هماهنگی کامل الهی است
کتابی نخوندم وتقریبا یک ماهی میشه که نرفتم سراغ کتابخونه این چند ماه علاوه بر بیمارستان و کارهای دیگه به طرز وحشتناکی کارای مدرسه هم زیاد شده جوری که همه کاره هستیم الا معلم:))
دلم یه مرخصی طولای با آرامش میخواد ولی ما اصلا مرخصی نداریم یه جورایی همه چی تو هم گره خورده ولی اگه شده با دندون اون گره ها رو باز کنم عقب نمی کشم چون من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک 


خورشید جاودان
۰۸بهمن
صدای باد 
قطره های سرم 
شب طوفانی 
شبی که از شدت گرد وخاک اسمون رو به قرمزی میزد 
دخترک تو بیمارستان با مرگ چک و چونه میزد 
- ببین من حالا حالاها نمیام ، گفته باشم
-- مجبوری بیای
-کجا 
واقعا کجا باید بیام 
--اون دنیا 
- عمرا اگه با تو همقدم بشم 
و پشت به فرشته مرگ رو به دیوار سفید اتاق خوابید وشروع به شمردن قطرات سرم کرد تا خوابش برد
 
چرخ واژگون کنم ار غیر مرادم گردد
صرفا جهت اعلام موجودیت وزنده بودن این کلمه ها کنار هم قرار گرفتن که بگن من هستم یعنی زنده ام
خورشید جاودان
۲۲دی

کاش یه معلم ازادی عمل داشت بهتره بگم کاش فارق از هر قید وبندی می تونست انسانیت رو به بچه ها یاد بده 

خیلی وقتها خودمو دست و پا بسته می بینم سیستم اموزشی جوری شده که معلم فقط باید قبولی بده واین باعث شده خیلی از همکارام وجدان رو زیر پا بگذارن ، سه ساله که تنها معلمی هستم که تابستون ،خرداد وشهریور میرم مدرسه چون مردودی دارم وباید براشون کلاس تقویتی گذاشت

وقتی یکی از بندهای ارزشیابی قبولی صد در صده  همکارم میگه خب قبول میکنم  زمستون بیام تابستونم گیر باشم؟وبعد هم چشمش رو میبنده ومیگه شاگردام خوبن ولی خروجی کلاسشون تو کلاس دوم مشخص میشه به همکار دوم میگم خب تو قبول نکن میگه  نمیخوام تابستون بچمو ول کنم بیام مدرسه وبعد خروجی کلاسشون تو پایه سوم مشخص میشه و....

خسته شدم از این وضع از طرفی با این حالم تابستون برام سخته برم مدرسه از طرف دیگه نمی تونم بی خیال بشم وچشمم رو ببندم 

کاش معلم ها می تونستن بدون دستور از بالا تصمیم بگیرن چیکار کنن ویا چی تدریس کنن اگر دست من بود لابلای فارسی ، ریاضی ودیکته و.... زندگی کردن هم بهشون یاد میدادم هنر ، کتاب خونی و.... کی گفته این همه الفبا حتما باید تو کلاس اول یاد گرفته بشه اونم الفبای فارسی که حروف تکراری مسخره مثل ز ص س ث و... داره واقعا روانی میشه ادم تو منطقه محروم که همه والدین بی سوادن پایه اول درس بده از اون بدتر زور واجبارهای بیخوده مدیر وبالا دستی هاست

حیف که بودجه بندی دستمو بسته همینجوری هم کلی عقبم وباید به خودم وبچه ها فشار بیارم تا حداقل فارسی به بودجه بندی نزدیک بشم ، اونم برای بچه های دوزبانه که به زور فارسی صحبت میکنن به سختی میگذره و من باید استرس نتیجه کار رو هم داشته باشم 

همه دلخوشی دخترام خوندن کتاب بود که این عقب افتادگی لعنتی  اینم ازشون گرفت 


همش حرف شده کتاب امضا کن پوشه کار مرتب کن فلان کن بهمان کن که بازرس میاد همش کارای بیخود اضافی که انرژی معلم رو میگیره فلان بخشنامه انجام بشه بهمان بخشنامه انجام بشه همکاری کنید نیرو نداریم دریغ از یه ریال حقوق 

حقوق هم نخواستیم حداقل کمتر تحقیرمون کنن بهترین بازده رو نیروهای حق التدریس  استخدام 94تو مدارس شهرمون داشتن ولی وقتی میخوای بهت توضیح بدن که چرا تقدیر نامه به استخدامی های 96 دادین  در حالیکه سه ماهه مشغول به کارن و بین نیروها تفاوت قایل شدید  ( داشتن این تقدیرنامه ها تو ارزشیابی موثر) میگن ما تشخیص میدیم چیکار کنیم  در حالیکه ما می دونیم این استخدام جدیدا همسر ، دختر وفک وفامیل خودشون  هستن اداره اموزش پرورشمون شده مافیا یه باند خانوادگی و تا حالا کسی نتونسته رو دستشون بلند بشه

خیلی خسته ام خسته تر از اونی که بشه فکرشو بکنی ، بیست وسه سالگی وارد اموزش  پرورش شدم الان سی وپنج سالمه و دستم رو هیچه 

متنفرم از اینکه بگن تحمل کن  ولی انگار چاره ای نیست 


خورشید جاودان