تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۲۲دی
این روزها که تو غار تنهایی  خودم هستم به خودم پناه بردم وبه شدت مشغول کند وکاو درونی هستم
تو این مواقع ترجیح میدم  هیچ کسی دور وبرم نباشه ، یه جورایی از تنهاییم لذت می برم اینبار چمدون بستم واومدم جایی که فقط خودم میدونم کجاست ومامان پری که اگر احیانا ازم خبری نشد بدونه کجا سراغمو بگیره 
روی شونه هام سنگینی خیلی چیزا رو حس میکنم 
نبودن بابا ومسوولیت هایی که بعد اون خدا بیامرز روی دوشم افتاد بیشتر از هر چیزی اذیتم میکنه ، گاهی به خودم میگم هنوز زود بود واسه این همه مسوولیت ولی بلافاصله یادم میاد وقتی مامان زینبم رفت حداقل بیست وپنج سالی از الان کوچیکتر بودم که شدم مادر رضا  
میخوام یه چیزهایی رو عوض کنم ، یه جورایی پوست کلفت تر بشم ووقتی برگردم خونه که اونقدر قوی شده باشم که هیچ چیزی تکونم نده 
این روزا بعد از مدرسه وقتی بر میگردم خونه ( جایی که هستم) بعد انجام کارهای مربوط به کلاس میرم سراغ گل سازی 
سرگرمی جدیدی که یاد گرفتم گلهای مقوایی بزرگ درست میکنم وبه دیوار میزنم ، حالا که دنیا گلستان نیست حداقل می تونم اتاق خودمو پر گل کنم 
حالا که ادما خیلی راحت هم دیگه رو می رنجونن تصمیم گرفتم مثل کرگدن پوست کلفت بشم ، کرگدن تنها موجودی که طی قرن ها تو نسته دوام بیاره یه جورایی از عهد دایناسورها تا بحال تو نسته خودش رو با شرایط وفق بده و در حال حاضر می تونه بهترین الگوی من باشه 
میخوام وقتی از پیله خودم اومدم بیرون سرحال وپر انرژی و البته بی خیال وپوست کلفت تر قبل به زندگیم ادامه بدم 
تو همین تحقیق وتفحص درونی فهمیدم همون یه ذره انتظاری هم که از ادما دارم باید محو بشه مدام به خودم گوشزد میکنم حتی قد یه سر سوزن هم کسی مطابق میلت رفتار نمیکنه  حتی اگه قد خدا بهشون خوبی کنی  ، سعی کن با آرامش زندگی کنی  به قول بابای خدا بیامرزم خوبیای ادما تو قلک خدا پس انداز میشه 
به خودم میگم وقتی هیچ ، هیچ توقعی از کسی نداشته باشی رفتار ادما ناراحتت نمیکنه ، طوفانی نمیشی وفقط لبخند میزنی ومیگذری 
من اینجام که یاد بگیرم مثل ستاره دنباله دار بشم اونقدر دنباله ام وسیع باشه که بقول استادم  اذیت وآزار ادما به خود ستاره اسیب نزنه وبه دنباله ی اون برسه 
 
خورشید جاودان
۱۵دی
بدترین اتفاقی که پیش اومده این که تو ده پونزده روز گذشته هیچ کتابی رو باز نکردم و کافکا در کرانه که مشغول دوباره خوانیش بودم گذاشتم کنار 
یه جورایی خودمو سپردم به زندگی ودرگیری هاش و بدون هیچ حرکتی منتظرم که ببینم منو به کجامی کشونه 
این حس وحال خودمو اصلا دوست ندارم ، زندگی بدون هدف وبرنامه  و حرکت ازارم میده ولی اینبار مثل یه قایق سرگردان رو امواج پر تلاطم زندگی کمی اینطرف اونطرف میرم ببینم تهش به کجا یا چی ختم میشه 
اینم از لیست کتابایی که نخوندم وهمینجوری یه جا جمعشون کردم یه زمانی حوصلم بیاد سر جاش بخونم راستش چند ماهی منتظرم حوصله بیاد سر جاش ولی انگار روز به روز اوضاع بدتر میشه و این لیست نخونده ها هم بیشتر عصبیم میکنه تو همه عمرم اینقدر کار ناتمام نداشتم منظورم هشت تا کتاب نخونده ، یه قالیچه  ناقص و کلی طرح وفکر و ایده که باید بنویسم تا فراموشش نکنم وبعد دونه دونه اجراش کنم تا حجم فشار روحیم کم بشه 
اگر شبی از شبهای زمستان مسافری کالوینو
جهان وطن دان دلیلو
مهمانسرای دو دنیای اشمیت
مردی بنام اوه
سنگ و سایه 
و دارالمجانین 
فکرشو کنید منی که برای داشتن دارالمجانین اینقدر هیجان داشتم هنوز نتونستم برم سراغش وبخونمش 
با لیست قبلی مقایس میکنم هیچ فرقی نکرده جز اینکه همسایه های لیست قبلی رو خوندم 

واینکه بد جور وسوسه شدم دوباره همه کتابهای کتابخونمو بخونم ولی مشکل اینجاست که حوصله نیومده سر جاش 
اگر دست روی دست بگذارم وضع ممکنه بدتر هم بشه 
الان هر راهی به ذهنتون میرسه بگید لطفا تا از شر این وضع خلاص بشم 


به نقاشی های اتاق 312 سر بزنید خوشحال میشم نظرتون رو بدونم 
خورشید جاودان
۱۴دی

عنوان این قسمت از یادداشت رو میذارم رییس اتحادیه خل های گور به گوری 

چند وقت پیش با دوستی صحبت می کردم  و از موضوعی دلخور بودم بین حرفها این دوست عزیز بهم یه عنوان افتخاری داد که خیلی خوشم اومد ازش رییس اتحادیه ابلهان حقم داشت چون از نظر ایشون والبته  خودم ادمی که از یه سوراخ دوبار نیش بخوره  خله  و چون بنده بیش از چند صد بار این اشتباه رو تکرار کردم وآدم نشدم به این  عنوان  رسیدم  

ولی در کل خودم دوست دارم ریس اتحادیه خل های گور به گوری باشم 

خل گور به گوری نمونه نادری از انسانه که  بنا به دلایلی که فقط برای خودش مشخصه ترجیح داده   که در عالم بی خبری به سر ببره

یه پیچ شل کن سفت کن داره که بستگی به اوضاع میزان خل بودنش رو به کمک اون پیچ مشخص میکنه   

 تشخیص این گونه ی انسانی هم بسیار سخته ممکنه خواهر برادر یا یکی از خانوادتون   یه خل گور به گوری باشه اما تا خودش نخواد هیچ کس متوجه نمی شه 

 یکی از مشخصه های خل های گور به گوری داشتن تخیل فوق العاده قوی هست البته همه ی ادمهایی که تخیل قوی دارن نمی تونن  جز این دسته باشن بلکه فقط اونایی که از تخیلشون به روشهای غیر معقول برای فرار از درد هاشون استفاده میکنن می تونن جز این گروه باشن

تنها قانونی که یه خل گور به گوری باید ازش تبعیت کنه اینه که هیچ کس تا اخر عمرش نباید به خل بودنش پی ببره جز بقیه ی افراد عضو اتحادیه ی خل ها به هر طریقی باید خل بودن مخفی بمونه و این تنها راه بقای این گونه در مقابل سیل عظیم انسانهای عاقل متظاهر هست 

خل های گور به گوری اغلب برای فرار از تنهایی دوست های خیالی دارن   و به چیز های غیر عادی فکر میکنن

 البته میزانی از خل بودن درون همه ما هست ولی هیچ کس دوست نداره با خل درونش روبرو بشه اکثرا ترجیح میدن ادمهای عاقل و شسته رفته بنطر بیان و کسانی که خل درونشون رو کشف میکنن و  پرورش میدن شجاعت زیادی دارن 

خب بیشتر از این ادامه نمیدم چون خیلی تابلو میشه که من هم یه خل گور به گوریم :))))

ولی خل و چل بودن هم عالمی داره می گی نه امتحانش کن فقط همین حد بگم که انچنان متفاوتتون میکنه که می تونید کلی از زندگیتون لذت ببرید


تو پست 58 قسمت دومش چند خطی از ویژگی های خل گور به گوری نوشته بودم   که الان میخوام بعضی ویژگی های دیگه اش رو هم بنویسم 

1 - دلتنگی برای خود : یه خل گور به گوری روزی چند بار دلتنگ خودش میشه  جوری که تا خودش رو بغل نکنه  حالش خوب نمیشه 

2- تنها فقط یه خل گور به گوری می تونه برای عکس یه بچه ی اوتیسمی که  نه دیده و نه می شناسه ضعف کنه وبراش تو دفتر خاطراتش اراجیف ذهنیش رو  بنویسه به امید روزی که حال اون بچه خوب بشه و بتونه اونا رو بخونه یا اونو با خودش ببره پارک و سعی کنه کاری کنه که بچه خوشحال باشه

3- مادری کردن برای بچه ها تو خیال : البته بستگی به جنسیت خل گور به گوری واژه مادری کردن می تونه به پدری کردن هم تبدیل بشه 

4- فقط یه خل گور به گوری می تونه با خوندن یک کتاب  جوری عاشق شخصیتش بشه که بخواد تا اخر عمر کنارش زندگی کنه

5- داشتن دوست خیالی  بارزترین ویژگی خل گور به گوری داشتن یه دوست خیالیه البته از نوع سایه 

6 - تخیل فوق العاده قوی  

7 - تنهایی 

8- داشتن زندگی مخفیانه ی خیالی : فقط یه خل گور به گوری می تونه ساعتها  ماه ها و سالها تو دنیای خیالی مورد علاقش زندگی کنه 

9-با خود حرف زدن : خل گور به گوری بسته به شرایطش ساعتها می تونه با خودش حرف بزنه وسخنرانی کنه 

10- زنده بودن کودک درون : کودک درون خل های گور به گوری  وقتی به سن پنج سالگی رسید دیگه رشد نمیکنه یعنی  تو پنج سالگی خودش می مونه و اغلب اگه دیدین ادم بزرگی مثل یه بچه  پنج ساله هیجانی شد ، خندید ، ذوق کرد جیغ کشید  و ..... تعجب نکنید  احتمالا اون یه خل گور به گوریه 

این ده موردی که نوشتم از نظر شما ادمهای عاقل شبیه افسردگی و یا داشتن بیماری روانی اما فقط علامت خل بودنه ولی به نظر اعضای اتحادیه و بنده که رییسشون هستم این علایم وباقی علامت ها که در خل های گور به گوری متفاوته نشانه سلامت روانی یه ادمه 

شعار خل های گور به گوری اینه 

غمم مال خودم شادیم برای همه 


هیچوقت نخواهید فهمید که یک خل گور به گوری چطور با غم وغصش کنار میاد چون عادت به درد دل نداره و به ندرت با افراد خاصی که یه رگه خلی تو وجودشون دیده  می شه درد دل میکنن خیلی کم غر میزنن چون معتقدن مردم سطل اشغال اونا نیستن که بخوان  انرژی منفی خودشون رو بهشون منتقل کنن

مقدار کمی خودخواهی در خل های گور به گوری یافت میشه و اغلب با وجود ضربه هایی  که خوردن و میخورن محبت بی قید وشرط رو سر لوحه ی زندگیشون قرار میدن  

همیشه مورد تمسخر واقع میشن واغلب راحت می شه ازشون سو استفاده کرد اما اونا طی سالها و قرن ها فقط با محبت  زنده موندن پس اگه یکی از اونا به  تورشما خورد فکر نکنید چون خله راحت میتونید ازش سو استفاده کنید و به ریشش بخندید خل های گور به گوری می دونن که شما دارین ازشون سو استفاده می کنید اما  به روی شما نمیارن و این نشانه ضعفشون نیست بلکه به حساب کتاب کاینات به شدت معتقدن و اینو بدونید که وقتی سپردنتون به خدا و حساب کتابش مطمعن هستن یه جایی یه زمانی یه کسی یا یه چیزی .... اونا خیلی صبورن


منتقل شده از وبلاگ قبلیم 

صرفا جهت رفع دلتنگی


خورشید جاودان
۰۵دی
خورشید 
جونم
چرا چیزهای پیش پا افتاده و معمولی زندگی های دیگرون برای من و تو باید در حد آرزوی دست نیافتنی باشه ؟
نمی دونم گاهی منم بهش فکر میکنم 
میدونی چند وقته یه لقمه غذا بدون درد این تاولهای لعنتی از گلوم پایین نرفته؟
میدونم دقیق یک ماه و چهار روز 
مکالمه دوتا ادمی که بخاطر بیماریشون نتونستن تو این یکماه و چهار روز گذشته بدون زجر و درد غذا بخورن 
واقعا چرا پیش پا افتاده های زندگی های شما باید برای ما و امثال ما ارزو باشه ؟
چرا خیلی هاتون نا شکرین و مدام بخاطر سختی های زندگی هاتون شاکی هستین ، در حالیکه به جزیی ترین مواردی که دارین فکر نمیکنید 
وقتی غر غراتون رو می شنوم ، وقتی فکر میکنید خودتون هستین که ناراحتین و یا دردتون اونقدر بزرگه که هیچ کاریش نمیشه کرد بخدا غم همه دنیا تو دلم می شینه یه ثانیه فقط یک ثانیه فکر کنید حتی اب دهانتون هم نتونید براحتی قورت بدین اونوقت چی میشه ؟هر چند اینقدر راحت میخورید و می نوشید که تو ذهنتون هم نمی گنجه یه روزی نتونید راحت غذا بخورید 
من وامثال من همه زندگیمون به داروهایی  بستگی داره که خوردنش یه درده نخوردنش صد درد 

از نا شکری کردن متنفرم ناراحت میشم از اینکه هر کدوم میتونید تو وجودتون میلیونها دلیل برای شکر کردن و خوشحالی پیدا کنید و نمیکنید
به دوستم میگم خب تا کجای مشکلت دست تو ؟ تا جایی که به تو مربوط میشه تلاش کن بقیشو بی خیالی طی کن 
میگه نمی شه 
ببینید میدونم هر کسی درد خودشو داره و بقول بابای خدا بیامرزم ادم بی درد فقط ادم مرده است ولی خیلی چیزا واقعا خیلی چیزا ارزش غم وغصه نداره 
نمیدونم چرا دلمون میخواد تو غم غرق بشیم اونقدر غرق می شیم که زندگی تو لحظه حال رو فراموش می کنیم 
اگه همین امشب زلزله بیاد و بریم زیر اوار یا بخوابیم وبیدار نشیم چقدر از لحظاتمون لذت بردیم که پشیمونی نداشته باشه 
بدتر از این مگه می تونه پیش بیاد که یک ماه و چهار روز حتی نتونی اب دهانتم راحت قورت بدی ؟ البته هست ولی پاشید یه تکونی به خودتون بدین
و اینقدر هم منو عصبانی نکنید :)))
همین که راحت می خوابید 
راحت می خورید 
راه میرید 
بدنتون سالمه خدا رو از ته دلتون شکر کنید 
بخدا اینا شعار نیست واقعیت زندگی ماست .
نمی دونید الان بعد یکماه اونم به زور داروی اشتها غذا میخورم چقدر خوشحالم باور کنید انگار همه خوشی های عالمو بهم دادن 
حالا چند روزی که بدنم جون گرفته و راحت تر از قبل می تونم راه برم ، برم مدرسه و فعالیت کنم 
دیگه از افت فشار وتهوع وضعف خبری نیست 
امروز صبح وقتی که تونستم هفت هشت لقمه صبحانه بخورم از خوشحالی اشک شوق ریختم 
اونوقت شما با بدن سالم همه این موهبت ها رو دارید و غم و غصه میخورید ؟ 
الانم که این خط خطی ها رو نوشتم بغض کردم هم از خوشی حال خوبم و هم از غمی که تو دلم نشسته بخاطر ناشکری های بعضی ادمها 
دعا میکنم همه ادمها دنیا به کام دلشون باشه و غم وغصه ای تو دل هیچ کس نباشه


خورشید جاودان
۲۸آذر

گاهی پیش میاد چندبار کتابی رو میخونم ولی هیچی ازش متوجه نمیشم یعنی حرف اصلی کتاب رو نمی فهمم فقط یه کشش وجود داره که باعث میشه بخونم و لذت ببرم که تا دیشب نمیدونستم چیه ولی بعد از صحبت با رفیق هیچ کس متوجه شدم که این کشش همون  لذت بردن از متن 

کافکا در کرانه از اون دسته کتابایی بود که اولا برای خریدش مقاومت میکردم چون تجربه ثابت کرده بود کتابی که زیاد ازش تعریف میشنوم چنگی به دل نمیزنه ولی انگار قسمت بودبخونمش٬ هدیه گرفتم و بعد از یکماهی که تو کتابخونم بود بالاخره مقاومت شکست و شروع به خوندن کردم اوایل کتاب به نظرم گنگ و ترسناک می اومد مخصوصا جاهایی که پسری بنام کلاغ حضور داشت ٬انگاردر حال دیدن فیلم ترسناک بودم دو سه باری از ادامه دادنش منصرف شدم ولی باز خوندم اوج داستان ٬ جایی که یه نفس راحت میکشی و میگی کلاغ محو شد جایی که کتابخونه و پیرمردی بنام ناکاتا ظاهر میشن ٬ انگار موراکامی زیبایی های کتابشو جایی پنهان کرده باشه و خواننده باید دنبالش بگرده ٬قطعات پازل رو کنار هم چیدم هرچند پازل من تصویر خاصی نداشت ٬ این داستان ظاهرا از تکه های مختلف ساخته شده ولی همه اجزای داستان  در کل بهم مربوط میشن 

درسته برای بار دوم هم که خوندنش رو شروع کردم همون ترس و منصرف شدن وجود داره و اینبار بخاطر بیمارستان بودنم به جرات میتونم بگم بیشتر هم شده ولی با مقاومت و خوندن ادامه کتاب مطمعنم از دفعه قبل بیشتر خوشم خواهد اومد با اینکه اینبارم حرف اصلی کتابو نمی فهمم ولی قرار نیست که تو اون هزار تو به نتیجه ی دلخواهم برسم فقط از مسیر لذت خواهم برد


خورشید جاودان
۲۶آذر

همسایه ها هم تموم شد .اشنا ترین کتابی که تو عمرم خوندم همراه خالد لحظه لحظه اون داستان رو تجربه کردم و با خوندن خط به خطش عمو مجید به ذهنم اومد داستان این کتاب مربوط به   دهه سی هجری شمسی و بطور دقیقتر سال هزار و سیصد و سی و یک  ٬مبارزات ملی شدن نفت.تو شهر اهواز اتفاق می افته  به شکل خیلی خوب و دوست داشتنی شرایط اون دوران رو بازگو میکنه و به طرز عجیبی هم جنوبیه داستانش و پر از عناصر جنوبی و خوزستانی که من خیلی دوستش داشتم و خوب هم می شناختم این وجه تمایز من خواننده جنوبی  با بقیه خواننده های کتابه و مایه مباهات :)))البته فکر کنم این مساله به خوزستانی بودن نویسنده هم برمیگرده که فخر فروشی منو دو چندان میکنه وقتی میخوندم حب و حبانه یا میخوندم گسبه یا پل سفید و.... چون میدونستم چی هست یا کجا هست قند تو دلم اب میشد و یه لبخند مرموز رو لبم می نشست و تو دلم به بعضیا میگفتم خب یه میلیون کتابم که بخونی اندازه من نمیتونی از خوندن همسایه ها لذت ببری یه همچین موجودی درونم وجود داره خبر نداشتم:)))

تو این کتاب واضح و بی پرده مسایل بیان شده البته کتاب من چاپ سال پنجاه و هفته و احتمالا اون زمان اسیر چنگال سانسور نشده و این بی پردگی در بیان مسایل برام خیلی لذت بخش بود چون این دومین کتاب سانسور نشده عمرم بود که خوندم 

و در کل از اون دسته کتابایی که یک نفس پانصد صفحشو خوندم و با خوندنش بیشتر از قبل دلتنگ عمو مجیدم شدم همیشه به خودم می گفتم  کاش ماشین زمان وجود داشت و میشد به گذشته برگشت  منم کنار عمو مجید می بودم و کلی چیزا رو تجربه میکردم ولی با خوندن همسایه ها  دیگه به سفر در زمان احتیاج نیست تمام اون لحظاتی که خالد گذروند و احتمالا عمو مجید هم تجربش کرده رو من هم تجربه کردم میتینگ بودم ٬از دست مامورا فرار کردم٬ عاشق شدم٬ اعتصاب کردم ٬اعلامیه تو خونه ها انداختم٬رو دیوارا شعار نوشتم ٬انفرادی رفتم ٬فقر رو تجربه کردم و....

این یادداشت رو بعد از دیدن یه کابوس و از خواب پریدن تو بیمارستان ساعت دو و پنجاه و چار دقیقه با گوشی موبایل نوشتم که فقط به ترسم غلبه کنم پس ممکنه غلط غلوط تایپی یا بهم ریختگی جمله ها و...هم  داشته باشه پس لطف کنید یه جوری باهاش کنار بیاین:)))

مشخصات کتاب 

همسایه ها 

احمد محمود

حتما بخونید و کلی هیجان تجربه کنید و لذت ببرید




خورشید جاودان
۱۸آذر

گاهی ادمهایی وارد زندگیت میشن که کنارشون گذر زمان رو حس نمی کنی ، دلت میخواد  زمان کش بیاد و لحظه های که توش قرار داری تموم نشه 

کنارشون خوشحالی و حال دلت خوبه ، هر چند این بودن فقط یک روز باشه ، انگار اومدن که دلتو گرم کنن ، حالتو خوب کنن ویه خاطره خوب برات بسازن و برن ، تو بمونی و یه عالمه خدا کنه برگرده و به خاطره خوبت فکر کنی  و لبخند رو لبت بشینه

خوشی های کوتاه مدتی که با تمام وجودت دلت میخواد ادامه دار باشه ولی  کل کاینات  وعالم وادم  دست به دست هم دادن که اندازه خوردن شکلات و مزه مزه کردن  شیرینیش زیر زبونت باشن

همسایه ها میخونم و خوبم زمان به کندی می گذره  همه چی ارومه یه رکود عجیب که گاهی منو می ترسونه ولی بهش احتیاج داشتم 


خورشید جاودان
۱۲آذر

اخ که چقدر سلامتی خوبه 

هر چند نصف نیمه باشه در حد متعادل شدن فشار خون

دو روز بود که فشار خونم شش یا هفت بود سردرد وتهوع ولی مجبور بودم با این وضع برم مدرسه ، تدریس کنم و به بچه ها برسم  چون ما معلم های حق التدریس اصلا مرخصی نداریم قبلا با دوتا خیارشور و چند قاشق عسل خوب میشدم ولی اینبار زورش بیشتر بود با حال خراب ریاضی وفارسی درس دادم به تکالیف بچه ها رسیدم وامتحان گرفتم فقط تو دلم خدا خدا میکردم زود ساعتها بگذرند وبرم خونه وقتی رسیدم خونه با گریه به مامانم گفتم بریم درمانگاه و رفتم زیر سرم همیشه سهیلا دوستم بود و میدونست دست چپم رگ نداره ولی اینبار خانم منصوری دست چپمو تیکه تیکه کرد اخرش سرم رو تو دست راست زد خدا رو شکر خوب شدم وحس خیلی خوبی دارم فردا با حال خوب میرم مدرسه 

خب تقویتی قاتی سرمم حکم دوپینگ رو برام داره والان خیلی  خوبم خدا رو برای ثانیه ثانیه اش شکر میکنم

شاید این چند خط به نظر خیلی ها چیز خاصی نباشه که ارزش نوشتن داشته باشه ولی نوشتم که بازم بگم هیچی مثل سلامتی نیست 

و حس خوب الانم رو با هیچ چیزی عوض نمی کنم هر چند دست چپم قد یه لیمو ترش ورم کرده  ولی به حال خوبش می ارزه 

اینو کسی میگه که روزهای بدتر از این دو روز رو هم گذرونده و میگذرونه ولی نمیدونید این دو روز چقدر بهم سخت گذشت همش نگران درس بچه ها بودم سر کلاس نور وصدا بد جور اذیتم میکرد و تعادل  نداشتم بچه ها نگرانم بودن و  مثل همیشه نهایت همکاری رو کردند  ولی فردا همون معلم پر انرژی سابق رو سر کلاس خواهند داشت 

حال خوب برای ادمهایی مثل من ثانیه ثانیه اش ارزشمنده وحسابی قدرش رو می دونیم چون معلوم نیست بیماری چه حرکت غیر قابل پیش بینی کنه :)


خورشید جاودان
۱۰آذر

امروز می تونه یه روز خوب باشه به چند دلیل کوچیک و خیلی پیش پا افتاده که هر روز تو زندگی های همگی ما پیش میاد ولی براحتی از کنارش میگذریم

1- با برادرزاده جانمان آگا پولیا ( اقا پوریا) یه بازی پسرونه درست حسابی کردم جوری که از کت و کول افتادم کشتی جانانه، عمه در نقش اسب ، بدو بدو و کلی ورجه ورجه ای که فقط می تونی با یه پسر بچه سه ساله پر انرژی تجربش کنی پسرکی که بعد اون همه بازی هم بیکار ننشست وصورت عمه رو با رژ نگاشی ( نقاشی ) کرد و حسابی به عمه اش خندید 

2- این پسرک رو فرستادیم خونه اون یکی بابا جونش تا عمه بتونه کاردستی های مربوط به کتابخونه مدرسه اش رو درست کنه من عاشق کاردستی هستم با خلق کردن حس زنده بودن دارم اینم دومین اتفاق خوب که مربوط به کتاب و کتابخونی 

3- بالاخره به دومین ارزوی قبل مرگم هم رسیدم اونم ساختن عروسک شازده کوچولو بود خب خیلی از عروسک سازهای حرفه ای تا بحال شازده رو خلق کردن ولی بقول زهرا شازده کوچولو خورشید ساز میخنده وشاده  در حالیکه شازده کوچولو غمگینه و منم در جوابش گفتم کدوم کار من شبیه آدمیزاده که عروسک ساختنم باشه :))اگه عکس رو ببینید بهتر متوجه میشید 

گفته بودم قراره اینجا برگرده به روال سابق این اولین قدم 

تا یادم نرفته دیروز پنج شنبه اولین جلسه کلاس تقویتی شاگردای ضعیفم بود وقتی جواب میدادن کلی ذوق می کردم و جایزه این همه تلاششون  ستاره هایی بود که  جلو اسمشون توی تابلو تشویقی زدم تا به جایزه بزرگه نزدیک تر بشن و اونا هم کلی ذوق کردن 

این همه اتفاق خوب کافیه که کل هفته ات رو بسازه  

خدایا شکرت


خورشید جاودان
۰۸آذر
مردی بنام اوه فردریک بکمن ( نصفه خونده )
اگر شبی از شبهای زمستان مسافری  کالوینو ( اصلا نخونده)
همسایه ها احمد محمود ا(صلا نخونده )
دارالمجانین استاد جمالزاده ا(صلا نخونده )
مهمانسرای دو دنیا نمایشنامه ای از اریک امانوئل اشمیت  (اصلا نخونده )
جهان وطن دان دلیلو  ( اصلا نخونده ) 
چهار میثاق ( یکبار خونده ) 
انجیر معابد ( باید تهیه کنم )
تو پست اخر قبل از اینم دوستی پیشنهاد خوندن  مانگا دادن که با یه توضیح مختصر متوجه شدم قراره از این به بعد کلی هیجان تجربه کنم
دوست دارم کمی بیشتر با هم در مورد کتابها صحبت کنیم واگه پیشنهادی دارید به این لیست  اضافه کنید

این لیست کتابهایی که تو کتابخونم هست و بنا به دلایلی نتونستم بخونم زنده باشم وسرم خلوت بشه وخوب شروع میکنم به خوندن

خورشید جاودان