تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی
۱۷مهر

بعد از تشخیص اضطراب شدید و وسواس فکری 

اینبار نوبت تشخیص بیش فعالیه بعد ۴۲ سال حالا علت خیلی از رفتارهام رو میفهمم کافی بود زودتر تشخیص میدادند این همه سال عذاب نمی کشیدم گاهی از خدا شاکی میشم که من چه گناهی کردم که این همه سال عذاب کشیدم

اونوقت دختر بچه کوچک درونم رو بغل میکنم وبهش اطمینان میدم که کمکش میکنم حالش خوب بشه

 

خورشید جاودان
۲۱تیر

عروسک لعنتی یه نوع عروسکه که وقتی حال ادم اون حالت چندش و لعنتیه میتونی به درو دیوار بکوبیش و هربلایی دلت خواست سرش بیاری و یه شعر انگلیسی همراهشه که موقع کوبیدن به هرجایی که دلت خواست اونو باید بخونی تا حالت خوب بشه

وقتی در موردش میخوندم به این فکر میکردم که ما تو ایران چقدر به وجود ۶مچین عروسک و شعری نیاز داریم 

 

شاید یه زمانی که حوصله داشتم یه عروسک لعنتی برای خودم دوختم حداقل بجای بالش میتونیم استفاده کنیم و همه جا همراه خودمون ببریم

 

خورشید جاودان
۱۷تیر

از یه طرف صدای تو،سرمو ساکت میکنم

از طرف دیگه دلم میخواد یکی یا پیام بده یا تماس بگیره بپرسه خوبی ولی هیچ کس نیست 

قبل از سکوت سرم فقط صدای تو سرم میپرسید خوبی

منم میگفتم خوبم 

و میپرسید مطمئنی؟ با کلافگی 

بهش میگفتم میشه اینقدر دنبالم راه نیافتی بپرسی خوبم 

واقعا دلم میخواد یکی دقیقا همینجور حالم براش مهم باشه

 

 

 

خورشید جاودان
۱۲تیر

 

 

از اینکه مدام جلوم بشینی و بپرسی خوبی منم بگم خوبم خسته شدم

کاش از تو سرم بری و دست ازسرم برداری

اگه برم چیکار میکنی؟

نمیدونم تا حالا به نبودنت فکر نکردم چون همیشه هستی ولی الان واقعامیخوام بری

می دونی پروسه درمانت طولانیه من تو سرت نباشم ازت نپرسم خوبی ؟ چیکار میکنی؟

نمیدونم 

تا الان اگه دوام آوردی فقط بخاطر همین سوال کوچیک بوده یکی تو سرت ،تو خیالت بوده بهت توجه کنه حالتو بپرسه

خب که چی میخوام عادی باشم بدون حرف زدن با خودم

میخوام یه آدم واقعی روبروم بشینه بپرسه خوبی

آدمی که صورت  داشته باشه صدا داشته باشه وقتی دستشو میگیرم گرمای دستشو حس کنم

برو تنهام بگذار 

 

خورشید جاودان
۱۲تیر

تو مستی که تلو تلو میخوری؟

نه اون تحت تاثیر دارو

اون کیه؟

همونی که بهش دارو میدم نیاد بیرون

دقیقا اون کجاست؟

نمیدونم ولی فکر کنم تو سرمه ،اخه سرم خیلی شلوغ و پرصداست بخاطر همین فکر میکنم اون ،اونجا رو بهم ریخته

چرا نباید بیاد بیرون؟

اگه بیاد باید درد تحمل کنه

چرا درد ؟

چون بیرون پر درد و رنجه اونم یاغیه ،شورشیه جوری که شبا مجبورم با ۵ تا قرص ،صبحها دوتا و هرظهر دوتا آرومش کنم که برعلیه چیزایی که بیرونه شورش نکنه

تا کی میخوای اینطوری کنترلش کنی؟

نمیدونم

چرا این بلا رو سرش میاری؟

چون من یه ترسو هستم ،نمیتونم ازش محافظت کنم و نمیخوام درد بکشه

خورشید جاودان
۲۹خرداد

کار دنیا رو ببین

یکی ایده پردازه و علم و توانایی  اجرایی کردن ایده اشو داره پول نداره

اونی که پولداره سواد اون کار رو نداره و از همه بدتر میخواد همه چی بنام خودش باشه

و خیلی بدترش اینه طرف بی پول ایده پرداز و کار بلد آدم چاپلوسی نیست زبون بازی بلد نیست و زیر پرچم کسی نمیره

یکی نیست به این بشر احمق بی پول بگه دوره زمونه عوض شده نه پول داری نه رابطه نه چاپلوسی بلدی پس ایده اتو بگذار تو کوزه

خورشید جاودان
۲۴خرداد

دلم میخواست یکی برام آواز بخونه فرقی هم نداشت کی

به دوستم پیام دادم و تا به خودم اومدم دیدم این منم که دارم براش قصه محلی میگم و بیت محلی میخونم

 

این روزها خیلی عصبانیم انگار هرچی خشم نهفته است مثل آتشفشان داره فوران میکنه 

تا مرز جنون چند قدمی فاصله دارم دو یا سه قدم به آخر خط رسیده ولی پررو تر از اینم که بخوام تسلیم بشم

کتاب مدیریت استرس از کتابخونه گرفتم و میخونم ولی فکر کنم کنار استرس باید برای خشمم هم فکری کنم

اول تیر میرم باشگاه ورزش شاید حالم بهتر بشه

 

مثل همیشه که زندگیم دو رو داشته نقاب میزنم و تظاهر میکنم همه چی خوبه 

ولی میدونم هیچ چیز خوب نیست اونقدر بد که گاهی تو خیالم اسلحه بدست میگیرم و دونه دونه عوضی هایی که ازشون متنفرمو درست مثل تو فیلمها میکشم اونوقت یه نفس راحت میکشم

خیلی سال پیش یه پارتنر داشتم که فکر میکرد من یه بره ام که اجازه میدم گرگها تیکه پاره ام کنن حقیقتش بره ای بودم که همه ادما رو دوست داشتم خیلی مهربون بودم و واقعا بی چشمداشت به همه محبت میکردم ،اینطوری حالم خوب بود

ایشون همیشه بهم میگفت اینقد گوسفند نباش لازمه یکم گرگ هم باشی 

اون موقع مقابلش جبهه میگرفتم و باز کار خودمو میکردم

اما الان که دیگه اون دختر مهربون نیستم میفهمم چی میگفت

اما هنوزم اون حدی که میخوام گرگ نشدم فقط تو خیالم از همه اونایی که آزارم دادن به هرنوعی انتقام میگیرم

 

قسمت خوب این روزای گند اینه فردا با دنیا و کیمیا دوتا از دانش اموزام میخوام برم بیرون تا ببینم چی میشه

خورشید جاودان
۰۳خرداد

از اقای سعادت پرسیدم آشپزیتون خوبه پاسخ داد بله

گفتم برعکسش من از آشپزی متنفرم بهتره بگم بلد نیستم و نمیخوام یاد بگیرم البته یه چیزایی بلدم ولی در کل متنفرم

خندید و گفت خب اینجوری کسی کشفت نمیکنه منظورش ازدواج بود

گفتم اتفاقا بهتر مگه زن چون زنه موظفه بشوره بپزه بسابه

راستش من برعلیه این تفکر سنتی شورش کردم مگه من خواستم دختر بدنیا بیام که تو جامعه سنتی ما برام نسخه بپیچن که بعنوان یک زن این وظایفمه؟ مردی که خدمتکار بخواد نه همسر همون بهتر منو پیدا نکنه

هروقت کسی تو خونه نبود که غذا درست کنه من درست میکنم ولی وظیفه ی مادام العمر من نیست

هیچوقت نخواستم اون دختر کدبانو باشم کلا از هرچی چهارچوب این مدلیه متنفرم

نهایتش هم مجبور بشم آشپزی کنم از دستور پختای تو اینترنت استفاده میکنم تو کارای خونه هم کمک میکنم اما نه همیشه هروقت حس کنم لازمه خلاصه من با ۴۲ سال،سن دختری هستم که آشپزیم اصلا خوب نیست و از بیانش اصلا ترسی ندارم 

 

چون من نه سیندرلا هستم نه کدبانو 

خورشید جاودان
۲۸ارديبهشت

من افسرده ی بی حوصله رو تخت دراز کشیده کتاب  غول مدفون ایشی گورو رو دست گرفته و دل دل میکنه بخونه یا نخونه

من ظاهرا شاد عروسک ساز هی از این جلسه به اون نمایشگاه میره و کنار بچه ها خوش میگذرونه

من خشمگین و آسیب دیده تصمیم گرفته به روانپزشک مراجعه کنه و دارو بگیره

من .....‌‌

من......

من....‌

من...

خسته شدم از این همه شلوغی و واقعا دلم درونی اروم میخواد

خورشید جاودان
۲۸فروردين

بدنیا اومدم دوسال از جنگ گذشته بود  ابتدایی رو تمام کردم اخرای جنگ بود

یکی از چیزایی که همیشه تو ذهنم مونده صدای گوینده رادیویی بود که میگفت شنوندگان عزیز توجه فرمایید .. ونهایتش اخبار مربوط به عملیاتها و جنگ رو میگفت اون صدا و خاطره باقی مونده ازش اونقدر تلخه که خدا میدونه

روزی که ایران به اسراییل بقول خودشون پاسخ داد هم تولد چهل و دوسالگیم بود صبح بی خبر از همه جا از خواب بیدار شدم و اماده شدم برم مدرسه همه از یه جنگ تازه صحبت میکردن و تو مدرسه هم دانش اموزام میگفتن خانم قرار جنگ بشه تنها چیزی که به ذهنم اومد صدای تلخ اون گوینده رادیو بود شنوندگان عزیز توجه فرمایید...

و نخل های بی سر و سوخته جلو چشمم بود

جنگ برای ما جنوبی هایی که تو بطن ماجرا بودیم ، خونه و زندگی هامون رو درعرض چند روز از دست دادیم و آواره شدیم تلخ تر از کسانیه که هیچ تصوری جز اخبار تلویزیون ازش ندارن

 

خورشید جاودان