۱۸مهر
بالاخره بعد از سه سال که از خرید خوشه های خشم گذشت این کتاب رو تمام کردم درست زمانی که اجناس و کالاهای ضروری زندگی مردم رو ۷۵ درصد گرونتر کرده بودند و میرفتی فروشگاه با هیچ برمیگشتی خونه درست شبیه داستان خوشه های خشم
این روزها بیشتر از قبل به حساب خالی و اجناس گرون تو فروشگاه فکر میکنم به حس و حالی که باباهای با جیب خالی دارند
به خوشه های خشم تو دلامون
و بعد از اون به دانش آموزی که مامور انتظامات مقنعه اش روجلو میکشه و میگه هد بزن موهات پیداست و ناخودآگاه دستم به سمت مقنعه ام میره و با خودم میگم که موهای منم اندازه این دختر پیداست
این روزها بیشتر از هر روزی زندگیامون شبیه داستان خوشه های خشمه