تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۲دی

میله بدون پرچم همسن عمو مجید منه راستش من تصور میکنم همسن عموم باشه مثل عمو مجیدم یه عالمه کتاب داره و کتاب میخونه و با اینکه ندیدمش و نمیشناسمش وفقط نوشته هاش رو خوندم هروقت بعد سالها دلتنگ عموم میشم میرم تو وبلاگش که شبیه کتابخونه عموم هست میچرخم 

سال ۶۷ لعنتی من کلاس اول بودم یادمه عمو کتاب ماهی سیاه کوجولو رو بهم داده بود بخونم و من با همون نیمچه سوادم به سختی میخوندم و گاهی هم میرفتم اتاق عمو برام چند خطی بخونه همینکه وارد اتاقش میشدم ناخوادگاه محو کتابخونش میشدم اتاق عمو مجید تنها جایی از خونه باباحجی بود که وقتی واردش می شدی نمیتونستی شیطنت کنی 

قبل از اینکه سیاهی ها عمو رو ببرن یه روز با عجله اومد خونه به مامانم گفت یه گونی کتاب بهت میدم ببر تو تنور بسوزون چون دایی و عموم باهم رفیق و همفکر بودن بین همه عروسها عموم با مامانم رفاقت خاصی داشت و همه حرفاش رو به مامانم میگفت 

اون روز یه عالمه کتاب با جلدهای چرمی که بزور پاره میشدند و بزور میسوختند تو تنور حیاط پشتی نابود شدن و من شاهد خودسوزی کتابا بودم کتابایی که سوختن تا باعث گرفتاری عموم نشن ولی چه فایده چند روز بعد یه عالمه سیاهی ریختن خونمون و عموم رو بردن 

وبعد از اعدام عموم دایه در اتاق عموم رو قفل کرد و تا زمانی که زنده بود اجازه نداد کسی وارد اتاق عموم بشه جز خودش وقتی دلتنگ عمو میشد میرفت اتاقش 

تا سالها فکر میکردم کتابها باعث مرگ عموم شدن تا بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم کتابها باعث شدند عموم افکارش عوض بشه و دانا تر بشه و بخاطر افکارش و دانایی اش نتونستن بودنش رو تحمل کنند

شاید بعد این همه سال نشه افکار عموم رو تایید کرد و کلی هم بهش خرده گرفت ولی اون زمان مبارزه اینجوری بودو این روزها هم مدلش فرق کرده

شاید چند سال بعد به این بچه ها و طرز تفکرشون خرده بگیریم ولی نه عمومو نه هیچ جوان دیگری بخاطر طرز تفکرشون نباید کشته میشدن و کشته بشن

میله بدون پرچم رو ندیده و نشناخته دوست دارم چون باعث میشه میراث عمو مجیدم رو فراموش نکنم یه جورایی انگار در اتاق عمو مجید بعد این همه سال باز شده و من دوباره میتونم محو کتابخونش بشم 

بخاطر همین همیشه براش دعا میکنم که سلامت باشه و همیشه از کتابا برامون بنویسه چون نمیخوام عموم رو فراموش کنم

 

این نقاشی رو چند سال پیش برای میله بدون پرچم کشیدم  تصور من از آدمی که ندیدمش ولی وقتی در قالب عمو مجید قرار میگیره خوب می شناسمش هرچند خیلی کم باهاش زندگی کردم 

خورشید جاودان
۲۱دی

بعد از خوندن کافکا در ساحل موراکامی دومین تجربه من از نویسندگان ژاپنی هرگز رهایم مکن کازوئو ایشی گورو هست البته اگر بشه ایشون رو جز نویسندگان ژاپنی حساب کرد چون از پنج سالگی در انگلستان زندگی کرده و جز نویسندگان انگلیسی محسوب میشه

دیشب شروع به خوندن کتاب کردم و با همون چند صفحه اول ارتباط خوبی برقرار کردم برخلاف کافکا در ساحل که به سختی شروع شد و به سختی به پایان رسید فکر میکنم از این کتاب دلسرد نشم ناگفته نماند با اینکه کافکا در ساحل کمی سخت بود ولی مثل یک معما باهاش برخورد کردم چالشی که هروقت به نقطه مثبت می رسید ازش انرژی میگرفتم و به خودم ثابت کردم که میتونم با حوصله گره های این داستان رو باز کنم خوندن کافکا یک سفر اکتشافی جذاب بود و امیدوارم کتاب هرگز رهایم مکن هم حالمو بهتر کنه

این روزها دلم میخواد کتابهای احمد محمود رو بخونم و قرار بود از مدار صفر درجه شروع کنم ولی نشد بعد تصمیم گرفتم دوباره فریدون سه پسر داشت رو همزمان با میله بدون پرچم بازخوانی کنم ولی فضای داستان جوریه که مناسب شرایط روحی فعلیم نیست قبلا پی دی افش رو خونده بودم ولی الان نمیتونم بخونم

خلاصه کلی کتاب دارم که باید بخونم

ویکنت دونیم شده

میدان ایتالیا

پستچی همیشه دوبار زنگ می زند

کوری 

درخت تلخ و عقاید یک دلقک 

وقتی این همه کتاب نخونده دارم حس میکنم گنج دزدان دریایی نصیبم شده 

دوست دارم تابستونا کلی کتاب بخرم تا آخر زمستون کتاب برای خوندن داشته باشم و هروقت اراده کنم کتابی از کتابخونه بردارم ولی همیشه امکان پذیر نیست تعدادی از کتابا رو از کتابخونه امانت گرفتم و تعدادی رو خریدم

و فعلا رو ابرها هستم:)

اگر این ماه اضافه کاریم رو پرداخت کردند به خودم قول دادم تا قرون اخرش رو کتاب بخرم و به خوشبخت بودنم ادامه بدم:)

 

خورشید جاودان
۱۰دی

این روزها هم برگه امتحانی صحیح میکنم و هم عروسک میدوزم معجون عجیب و  باحالیه خلق عروسک و نمره دادن

وقتی دانش اموزا گند میزنن به امتحانا میرم،سراغ عروسک و وقتی حرص خونم میاد پایین برگه صحیح میکنم :)

زمان لرزه وونه گات رو تموم کردم و دلم میخواد کتابی از احمد محمود بخونم شاید برم سراغ مدار صفر درجه یکم هیجان لازمم خوندن کتابهای محمود آدرنالین خونم رو بالا می بره 

همسایه ها رو هم به مجید امانت دادم و منتظرم بخونه و نظرش رو بپرسم

این روزها به هیچ چیز خاصی فکر نمیکنم و تقریبا آرومم این سکون فکری رو دوست دارم انگار سرم خالی از همه چیز شده ، یک فرصت خوب برای استراحت ذهنم پیش اومده ،هروقت میخوام به ذهنم استراحت بدم میرم تو اتاق و شروع به ساختن عروسک میکنم با هرکوکی که میزنم حالم بهتر میشه

 

 

خورشید جاودان
۰۱دی

من خانواده گسترده ای ندارم  بابا و مامان  که درواقع بابا و مامان واقعیم نیستن و یک برادر ولی با تمام وجود خانواده ام رو دوست دارم هروقت به بهانه ای دور هم جمع میشیم دلگرم میشم و خداروشکر میکنم بخاطر اینکه تنها نیستم 

دوتا دوست مجازی هم دارم که اتفاقا اینجا باهاشون آشنا شدم و از دوستیمون سالها میگذره مجید و هانی با اینکه هم دیگه رو ندیدیم ولی اونقدر رفیقن که همیشه هستند با مجید از صبح تا شب میشه در مورد کتاب حرف زد و با هانی از هر دری

و بخاطر همین اندک افرادی که تو زندگیم هستند همیشه خدا رو شکر میکنم کمتر از انگشتای دست هستند ولی همیشه هستند و آدم کنارشون احساس امنیت میکنه 

از وجود اون افراد بگذریم مهمترین بخش زندگیم با اینکه سخت میگذره اینه که خدا حسابی مراقبمه

بارها و بارها از من به روش خودش مراقبت کرده معمولا مدل مراقبتش اینجوریه که یک در رو می بنده و یکی بهتر باز میکنه اولش متوجه نمی،شی و دلگیر میشی ولی وقتی در بعدی رو باز کرد و سورپرایزت کرد به خودت میگی وای این یکی خیلی بهتره

یه وقتایی هم در رو می بنده وهیچ دری رو باز نمیکنه کلا دوست داره با من شوخی کنه ولی همیشه حس میکنم حسابی حواسش به منه اینجوری تحمل سختی های زندگی راحت تره  قبلا اگر کسی میگفت نا امید نباش و این مدل حرفا تیکه بزرگه اش گوشش بود ولی الان میدونم یه نیروی برتر از من حمایت میکنه و منو به سمت حال خوب و اتفاق خوب هدایت میکنه هرچند گاهی منم خسته میشم و کم میارم امامطمئنم پشت سختی هام خوشی وجود داره چون خودم با تمام وجودم حسش کردم 

انگار بعد سالها نا امیدی دنیا یه رنگ دیگه شده

مسائل و مشکلات سر جاشونه ولی حس و حالم بهتر از قبله

خورشید جاودان