تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۹ارديبهشت

سمفونی مردگان هم تمام درست وقتی خوندنش رو شروع کردم که شمارش معکوس زندگیم شروع شد و به طرز عجیبی به دلم نشست راستش تو زندگیم خواب این روزا رونمی دیدم که با خیال راحت سمفونی مردگان بخونم و درمورد مرگ فکر کنم ، مرده ها دست از سر ادم برنمی دارن  و همه جا هستن بابام ،مامانم، باباخلیل، معصومه، رقیه و حالا اورهان اورخانی هم بهش اضافه شد راستش من بیشتر از اینکه به آیدین فکر کنم به اورهان فکر میکنم

بعد از اتمام کتاب به فاصله ده دقیقه رفتم وبلاگ میله بدون پرچم و مطلبی که در این مورد نوشته بود رو خوندم اول متن نوشته بود سمفونی مردگان رو تو شرایط بد سرماخوردگی شدید شروع کرده و درشرایط بدتر با درد بیشتر که دقیق یادم نمیاد کجای بدنش بود تمام کرد و من تو بدترین شرایط دقیقا تو مرحله ای که لبه آب شورابی ایستادم و به ملک الموت فکر میکنم این کتاب رو شروع کردم و زمانی که به خلاص کردن خودم فکرمی کردم تمامش کردم

البته فقط یک فکر بود که چندثانیه اومد و رفت ولی درحد فکر هم جراتش رو ندارم راستش هنوز امید دارم و این امید مثل مخدری عمل میکنه که سرپا نگهت میداره

سمفونی مردگان میخوندم و اسکلتهای دوخته شده ی عروسکام رو زنده میکردم یه طرف ذهنم مرگ بود و طرف دیگر خلق کردن عروسکایی که به مردن دهن کجی میکنند عروسکایی که سرشار از زندگی هستند روحم رو به تکه های کوچک تقسیم کردم و درون عروسکها دمیدم تا بعد از رفتنم موندگار بشم راستش از اینکه بمیرم و اثری از من بجا نمونه خوشم نمیاد عروسک میسازم و تکه ای از روحم رو درونش می دمم تا جاودانه بشم

 

خورشید جاودان
۲۷ارديبهشت

اپ این پست صرفا جهت تغییر حال و هواست

 تو پست قبلی از اسکلت عروسکها نوشتم اگر اون اسکلتها کامل بشن به این مدل عروسک تبدیل میشن  

ارزو دارم یه مغازه عروسک فروشی داشته باشم عروسکهای دست سازم رو اونجا بفروشم 

هرروز کلی بچه بیان باهم بازی کنیم بهشون عروسک بدم و خوشگذرونی کنیم

خورشید جاودان
۲۶ارديبهشت

سمفونی مردگان میخونم و دور و برم پر از اسکلت عروسک نصفه و نیمه است

امروز مامان در اتاق رو که باز کرد با تعداد زیادی از اسکلت عروسک مواجه شد با خنده گفت یا خدا اینجا چرا شبیه سردخونه است شاید اگر میدونست قرار چی پیش بیاد این حرف رو نمیزد

روز و شب اسکلت میدوزم نمیدونم کدومش به یه عروسک کامل تبدیل میشن ولی دوختن اسکلت عروسک باعث میشه به چیزی فکر نکنم

به این همه اسکلت که نگاه میکنم خمرهای سرخ کامبوج میاد به ذهنم و این نشون میده من چقدر فسیلم که دوران نوجوانیم اخبار مربوط به اونا رو دنبال میکردم و همچین چیزایی تو ذهنم دارم

 

سمفونی مردگان  تا صفحه ۹۷ اش حس خوبی داره یه ریتم اهسته که کمی بوی مرگ میده ولی برای حال من مناسبه و فکر کنم قرار ازش خیلی خوشم بیاد

 

 

خورشید جاودان
۲۴ارديبهشت

۱- مادربزرگ من ۹۰ سالشه و چهارچنگولی چسبیده به زندگی

از اون ادمای در دری و اهل گشت و گذاره یعنی دست خودش باشه تو خونه بند نمیشه  به طرفه العینی هم میتونه بچه هاش رو دستپاچه کنه و با گفتن حالم خوب نیست میخوام بمیرم اون بیچاره ها رو دور خودش جمع کنه 

ولی من با نصف کمتر از سن ایشون  دارم بار سنگینی به دوش میکشم

قبلا خیلی دوستش داشتم ولی الان نه شاید هم هنوز همونقدر دوستش دارم ولی چون به شدت بهش حسادت میکنم اون دوست داشتنه کمرنگ شده اون چسبیده به زندگی و ول نمیکنه ،ناشکرو لوسه عین بچه ها همه هم لی لی به لالاش میگذارن

 

دیروز به شدت از دست ادا اصولش کفری بودم به مامان گفتم این پیرزن چرا

باورش نشده پاش لب گوره ؟ چرا وا نمیده ؟ بهش بگین قد خدا عمر داره

این همه حرف رو بدون کوچکترین خجالت و عذاب وجدانی زدم و الانم ککم نمیگزه و میتونم بدترش رو هم بگم انگار میخوام انتقام تلخی خودمو از اون بگیرم از اینکه اون بیشتر از من تو زندگی بهش خوش گذشته وضع مالیش بهتر بوده و عشق و حال کرده زورم میاد

پ ن: بعد چند ساعت که اون چند خط بالا رو نوشتم و عین خیالمم نبود کمی عذاب وجدان گرفتم چون خاطرات خوبی هم ازش دارم من فقط بی منظور بهش حسادت میکنم چون دکترا به اون نگفتن قرار بمیره

 

۲- عمه ام بعد از تقریبا سه سال که دوران کرونا بود از شهرستان اومد خونمون و امروز مهمانمون بود دارم کم کم پی به مهربونی اش میبرم چون بچگیامون بین من و دختر عموم فرق میگذاشتن خیلی محبت الانشون به دلم نبود ولی وقتی از بچگیام برام تعریف کرد پی بردم عمه هام هردو مهربونن واقعا هم محبتشون از ته دله گاهی کافیه از کودکیت باهات حرف بزنن که بفهمی چقدر دوستت دارن 

اون فرق گذاشتن هم زاییده خیال یه دختر بچه پنج شش ساله بوده که سالها پرورشش داده بوده تو ذهن خودش وبا کوچکترین حرکت خواسته یا ناخواسته به خودش ثابت میکرد که ببین بین من و اون فرق میگذارن

امروز بعد سالها سرشار از حس خوب شدم

۳رفتم کتابخونه از احمد محمود یه کتاب بنام از مسافر تا تبخال و سمفونی مردگان عباس معروفی رو گرفتم بخونم باشد که رستگار شویم

از تاخیر در تمدید کتاب عقاید یک دلقک هم ۱۵۰۰ تومن جریمه شدم که چون قبلا سخاوتمندی کرده بودم و برای جریمه های قبل ده هزار تومان داده بودم و مقداریش اضافه بوده جریمه هام هم صاف شد

 

خورشید جاودان
۲۳ارديبهشت

ادم به این خدا چی بگه 

البته قبلش به من چی بگه 

یه عمر من دنبال اومدن به شهر بودم و دانش اموزای حاشیه و چالش هاشون پیرم کرده بود و مدرسه نزدیک خونمونم بود ولی نمیرفتم سراغ بگیرم 

امروز از کنارش رد شدم،یهو وسط دفتر بودم به مدیر گفتم که نیرو نمیخواین ۸سال دبیر حاشیه بودم میخوام بیام،شهر گفت البته که میخوایم هم دبیر هم معاون اجرایی و بهم پیشنهاد داد که معاون اجرایی بشم

کور از خدا چی میخواد دوچشم بینا اومدم خونه سرازپا نمی،شناختم مدرسه نزدیک خونه و معاون اجرایی و حق معاونتی که به حقوق اضافه میشه

ولی چرا اینقدر دیر

ظهر تا حالا به خودم میگم حالا که رفتنی شدم این چه کاری بود که کردم

اما از قدیم گفتن ادمی به امید زنده است

اوستا کریم قشنگ عدل الان حرف گوش کن شدی ؟ دیشب بهت غر زدم که تا کی پیشرفت واسه اونایی که با چاپلوسی و وصل شدن به حضرات به جایی میرسن باشه؟ پس من چی امثال ما که به حرفت گوش کردیم و راه درست رو انتخاب کردیم کی نوبتمون میرسه؟ ازت شاکی شدم ولی فکر نمیکنی دیر شده؟

اما یه طرف وجودم فراموش کرده شرایط عادی نیست و به طرز عجیبی میخواد بهم ثابت کنه همه چی عادیه

عاشقتم که جای خنک و قشنگ خودت نشستی سر دل راحتت مهره های بازی رو میچینی ولی فکر کنم گاهی جابجا میشن یا شاید هوس شوخی میکنی و چه کسی بهتر من

خب قراره از برج ۴ من معاون اجرایی بشم و فکر کنم حالا حالاها این دنیا بمونم زرنگی بعد عمری نتیجه تلاشم رو تو آموزش پرورش دیدم براحتی بیام پیشت؟

حالا که در عرض دو روز جوابم میکنن و روز سوم موقعیت شغلیمو بهتر میکنی عمرا بیام پیشت 

خداییش با خودت چندچندی اوستا پیره

 

خورشید جاودان
۲۳ارديبهشت

دکتر قبلا هم بهم گفته بود زیادی پیشرفت کرده تمام تلاشم رو میکنم بقیه اش با خدا و پریروز آب پاکی رو ریختن رو دستم جواب آزمایشهام که از اون ور آب اومد فهمیدم این بار باید با عزراییل هم بجنگم

و دقیقا تو لجن ترین وقت ممکن باز از ادما ناامید شدم 

خیلی احمقم وقتی دکتر جوابت کرده  طبیعیش اینه که در رو روی خودت ببندی به زمین و زمان فحش بدی و از خدا بپرسی چرا من به پدر و مادرت بگی

ولی من با همه درد بعد شیمی درمانی واسه مامانم هایده دانلود کردم ریختم رو فلش و براش تو اسپیکر پخش کردم که فکر کنه همه چی عادیه

مسکنام رو خوردم و مثل کسی که قرار زنده بمونه خوابیدم بیدار شدم 

فقط  یکم به جون هانی غر زدم البته راجع مادربزرگم که داغونمون کرده بهش غر زدم که نفهمه تو دلم چه خبره فقط از دهنم پرید بیمارستان بودم پرسید شیمی درمانی ؟ گفتم نه تو پام یه توده چربی بود در اوردم و بعد خودم موندم چرا اینقدر راحت یه دروغ برام اومد تازگیا راحت میتونم دروغ بگم درد داری؟ نه دکتر چی گفت  ؟ گفت اوضاع تحت کنترله  دارو گیر اوردی؟ بله نگران نباش  برای دوماه قرص دارم درحالیکه یکماهه و هزاران دروغ این مدلی

واز اون ادمی که اومده بود کنارم تا تنها نباشم دلخور شدم مثل همه روزای معمولی  و جوری پروندمش که پیش خودش میگه دختره ی قدرنشناس ولی نمیدونه چیا تو سرم میگذره و حتی نمیدونه نمیتونم یه چیزایی رو هضم کنم یعنی چه

و از قضا اون چیزی که نمیتونم هضم کنم مرگه ولی جالبه برداشتش چیز دیگه ای هست

اون چیزی که نمیتونم هضم کنم بار سنگین مرگ خودمه از اینکه نرمال نیستم از خودم عصبانیم اخه کدوم خری بار مرگش رو بدوش میکشه معمولا خانواده ها میدونن بچشون قرار بمیره و ازش پنهان میکنن برا من برعکسه

الان که اینا رو مینویسم چهارو نیم صبحه و کلی کابوس دیدم اومدم اینجا

با این اوضاع چه متخصصی بهتر از خودم برای خودم

صبح میخوام برم مدرسه به همکارام و دانش اموزام سر بزنم 

میخوام این مدت خوراکی هایی که برام ضرر داشتن رو بخورم 

و هزینه داروهای این ماهم رو کتاب بخرم 

و سعی کنم تظاهر کنم همه چی خوبه 

 

 

خورشید جاودان
۲۲ارديبهشت

من واقعا قهرمانم اونم از نوع،سوپر قهرمان ابر قهرمان فوق یا هرچیزی که میزان زیاد بودن قهرمانیم رو نشون بده😂

به خاطر این قهرمانم که از گذشته تا بحال مدام خودمو به چالش کشیدم تا اخلاق های بدم رو ترک کنم بخشی از این خصوصیات از کودکی بخاطر شرایط زندگی درون من نهادینه شده بود و برخی دیگه هم از سر نا آگاهی بوجود اومده بود 

میدونید که تغییر رفتارهایی که سالیان سال مثل لایه های رسوبی درونت رسوب کرده و مثل سنگ سخت شده خیلی سخته و از اون سخت تر مراجعه به درونته که واقعا جرات زیادی میخواد به خودت مراجعه کنی و اشکال هات رو ببینی ولی خدا رو شکر تونستم طی سالیان این لایه ها رو به مرور پاک کنم و بقول ما معلما رفع اشکال کنم ولی پدربزرگام اومدن جلو چشمم تا به این مرحلهرسیدم هنوزم گاهی خودمو سلاخی میکنم و یه چیزی از اون ته وجودم درمیاد

بهترین نتیجه ای که از این جریان سخت گرفتم اینه که مثل خیلی از ادمای اشنا و دور و برم دیگه طلبکار دنیا و ادماش نیستم و به نظرم حقمه که با این دستاورد گاهی خودمو تحویل بگیرم و از خودم تعریف کنم😂

ولی بعد یه عمر نتونستم واسه زود گریه کردنم فکری کنم و ازش دست بردارم و به طرز حال بهم زنی زود گریه ام درمیادو اشکم در مشکمه

دوست ندارم مثل بچه ها ضعیف به نظر بیام ولی واقعا براش چاره ای ندارم

 

خورشید جاودان
۱۶ارديبهشت

ازم می پرسه به نظرت باباهامون در موردمون چی فکر میکنن؟

پاسخ میدم اون موقع که هر دوشون بودن نفهمیدیم چی فکر میکنن الان باید بریم اون دنیا ازشون بپرسیم آیا ما بچه های ایده ال شما شدیم یا نه

یه نگاه بهم میکنه و میگه خب تو بپرس تو زودتر میری

و بعد انگار متوجه شد چی گفته  گفت ببخشید منظوری نداشتم 

بخاطر اینکه ناراحت نشه گفتم چشم وقتی رفتم حتما از بابات می پرسم بهت افتخار میکنه یا نه

ولی خیلی هم مهم نیستا مهم اینه ما بهت افتخار میکنیم 

یواش گفت هرچی باشه ادم به تایید باباش نیاز داره حتی اگه اون دنیا باشه

بغلش کردم و گفتم حتما بهش میگم بیاد تو خوابت و خودش نظرش رو بگه و سر ش رو بوسیدم 

همه عمر کمش تلاشش رو کرد تایید باباش رو بگیره ولی نگرفت 

امیدوارم بالاخره باباش بیاد به خوابش

 

 

خورشید جاودان
۱۲ارديبهشت

ما یه اقا جون خارجکی داریم  پدربزرگه اما نیست یعنی من علاقه دارم بزرگتر بودن ایشون رو به رخش بکشم  هرچند  دوست دارن بین ۲۵ تا ۳۵ ساله به نظر برسن جناب بابابزرگ جانمان علاقه خاصی به خوندن پی دی اف داره 

هروقت راجع به کتاب باهم صحبت کردیم این پدربزرگمون توصیه به خوندن پی دی اف کرده و می فرمایند آپدیت شو لپ تاپتم درست کن پی دی اف بخون

حالا که به توصیه آقاجون فکر میکنم میبینم بد نیست این روش رو هم امتحان کنم 

حالا که قدرت خرید کتاب اومده پایین دوتا اپلیکیشن،طاقچه و فیدیبو رو دانلود کردم ببینم هزینه ی کدوم برای خرید پی دی اف مناسبتره

و گزینه دوم که توصیه ی جناب میله بدون پرچم مراجعه به کتابخونه است که این گزینه برای وقتیه که حالم بهتر بشه

و بعد از بررسی به این نتیجه رسیدم کتابراه گزینه مناسبتری نسبت به طاقچه و فیدیبو است

خورشید جاودان
۱۱ارديبهشت

دیروز برای انجام یه عمل سرپایی رفتم دکتر 

منشی دکتر یه دختر ساده ، خوشتیپ و زیبا بود زیبا از این لحاظ که چهره اش کاملا طبیعی و بدون آرایش و عمل  بود چیزی که این روزها به ندرت می بینم  و با دیدنش حسابی سر ذوق میام 

تا حواسش نبود  نگاش میکردم و تو دلم میگفتم تو چقدر قشنگی دختر چقدر دوست داشتنی هستی 

ولی خب حرف توی دل که بدرد نمیخوره بلند شدم برم بهش بگم خجالت کشیدم اما نمیتونستم خوبیش و جذابیتش رو تو دلم نگه دارم وقتی اومد که کارهای قبل عمل رو انجام بده بهش یواش گفتم میتونم یه چیزی بگم گفت بفرما گفتم خیلی قشنگی سادگی و طبیعی بودنت عالیه دلم میخواد بشینم روبروت نگات کنم 

اون ساعت روز اخر شیفت کاریشون بود و چهره اون دختر خسته بود ولی با گفتن حرف دلم واقعا گل از گلش شکفت پرسید واقعا من زیبام گفتم بین این همه زن و دختر تزریقی و عملی و پر آرایش و البته تکراری دیدن کسی مثل شما یه معجزه است فوق العاده جذاب و زیبایی

میدونم اون دختر واقعا خوشحال شد ولی از همه مهمتر حال خوب خودم بود که تونستم یه نفر رو خوشحال کنم

همه ادما یک نکته مثبت تو وجودشون دارن از این به بعد بیشتر بهشون دقت کنید و خوبی هاشون رو به روشون بیارید  حتی اگر غریبه باشن 

گاهی یه کار خوب به این کوچیکی روز یه ادم رو میسازه چرا از هم دریغ کنیم؟

خورشید جاودان