سمفونی مردگان هم تمام درست وقتی خوندنش رو شروع کردم که شمارش معکوس زندگیم شروع شد و به طرز عجیبی به دلم نشست راستش تو زندگیم خواب این روزا رونمی دیدم که با خیال راحت سمفونی مردگان بخونم و درمورد مرگ فکر کنم ، مرده ها دست از سر ادم برنمی دارن و همه جا هستن بابام ،مامانم، باباخلیل، معصومه، رقیه و حالا اورهان اورخانی هم بهش اضافه شد راستش من بیشتر از اینکه به آیدین فکر کنم به اورهان فکر میکنم
بعد از اتمام کتاب به فاصله ده دقیقه رفتم وبلاگ میله بدون پرچم و مطلبی که در این مورد نوشته بود رو خوندم اول متن نوشته بود سمفونی مردگان رو تو شرایط بد سرماخوردگی شدید شروع کرده و درشرایط بدتر با درد بیشتر که دقیق یادم نمیاد کجای بدنش بود تمام کرد و من تو بدترین شرایط دقیقا تو مرحله ای که لبه آب شورابی ایستادم و به ملک الموت فکر میکنم این کتاب رو شروع کردم و زمانی که به خلاص کردن خودم فکرمی کردم تمامش کردم
البته فقط یک فکر بود که چندثانیه اومد و رفت ولی درحد فکر هم جراتش رو ندارم راستش هنوز امید دارم و این امید مثل مخدری عمل میکنه که سرپا نگهت میداره
سمفونی مردگان میخوندم و اسکلتهای دوخته شده ی عروسکام رو زنده میکردم یه طرف ذهنم مرگ بود و طرف دیگر خلق کردن عروسکایی که به مردن دهن کجی میکنند عروسکایی که سرشار از زندگی هستند روحم رو به تکه های کوچک تقسیم کردم و درون عروسکها دمیدم تا بعد از رفتنم موندگار بشم راستش از اینکه بمیرم و اثری از من بجا نمونه خوشم نمیاد عروسک میسازم و تکه ای از روحم رو درونش می دمم تا جاودانه بشم