فکر های یک فکر دیگرم
و میرسی به اون جملهی معروف محمود دولت آبادی که : مغزم... مغزم درد میکند از حرف زدن ، چقدر حرف زدهام. چقدر در ذهنم حرف زدهام.
( نقل از وبلاگ هانی )
بیانگر حال این روزهای منه
تنهایی پر هیاهو هم تمام این کتاب لعنتی خوب باعث شد بفهمم که من بیشتر از اینکه به هولدن کالفیلد شباهت داشته باشم یا گرگور سامسا و.... خود خود هانتایی هستم که از سر صبح تا نصف های شب ، حتی تا خود صبح روز بعد تو عالم کتابهام سیر میکنم و تو ذهنم حرف میزنم
تا حدودی می دونید که کتابها چطوری و از طریق چه کسی وارد زندگیم شدند ، ولی با خوندن تنهایی پر هیاهو انگار از دنیای خودم به خارج از اون پرت شدم ومثل فضانوردی که برای اولین بار کره زمین رو از فضا می بینه تمام زوایا و جزییات دنیامُ کامل دیدم و حیرت کردم از این همه شگفتی و کمی هم ترسیدم چون بیست و پنج سال از عمرمُ تو ذهنم حرف زده بودم و هنوز هم همین کار رو میکنم این کار اینقدر برام عادی شده کهتا قبل خوندن تنهایی پر هیاهو فکر می کردم همه مردم مثل من هستن و طبیعیه :))
ولی وقتی از بالا کره ذهنی که توش زندگی می کردمُ دیدم تازه متوجه شدم که مغزم درد میکنه ، موریانه ذهنی با تمام قوا افتاده به جون مغز وذهنم ویه درد عمیق رو بهم تحمیل کرده دردی عمیق تر از استخون درد بعد شیمی درمانی و حتی اب نخاع کشیدن یا حتی زنده زنده تکه کردن ...
فکر پشت فکر ...
و اینجاست که فرهاد کریمی میگه
او توی اتاقش که رنگ دیوار های ان به رنگ هلوست تنها نشسته و تنها فکر میکند . او به فکر هایی فکر میکند که مدت ها قبل فکر بوده و حالا دیگر نیست . نه که اصلن هیچ فکری نباشد ، بلکه فکر هایی هستند که او قبلن به آنها فکر کرده و از آن ها فکر های تازه ای تولید شده .
او توی اتاقش که رنگ دیوار های ان به رنگ هلوست تنها نشسته و تنها دارد به فکر هایی فکر میکند که از فکر های قبلی او تولید شده و حالا برای خودشان فکر هستند.
این فکر ها نیز بعد مدتی دیگر فکر نیستند نه که اصلن فکر نباشند بلکه فکر هایی هستند که از فکر فکرهایی که او قبلن به آنها فکر کرده ، تولید شده . او توی اتاقش که رنگ دیوارهای آن به رنگ هلوست تنها نشسته و تنها دارد به فکر هایی فکر ....
مشخصات کتابمو رو تو قسمت کتابخونه ی این خونه میگذارم در صورت تمایل بخونید