تنها ماندم تنها رفتی
جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۷ ق.ظ
دیشب مراسم ختم دوستم برگزار شد و امروز تشییع جنازه ی دختری از جنس نور
گاهی رفتن ها یه حفره عمیق تو دل ادم ایجاد می کنند ، حفره ای که براحتی پر نمیشه و فقط گذر زمانه که دردتو تسکین میده
معصومه هم رفت شبیه ترین دختر به خورشید
دختری از جنس اسمون
دلم براش تنگ میشه
درسته خیلی هم دیگه رو نمی دیدیم اما اونقدر حرف و درد مشترک داشتیم که هر وقت می دیدمش ساعتها حرف بزنیم جوری که گذر زمان رو فراموش کنیم
اخرین بار اوایل خرداد تو خیابون دیدمش و باز همون سوال معروفی که همه ازش خبر داشتن
هنوز که خونه باباتی تنبل خانم اخرش استین واسه خودت بالا نزدی ؟ این سوال رو یا من یا اون می پرسیدیم و همیشه هم یه جواب داشت هر دو با خنده بهم می گفتیم خاک بر سر بی عرضه اشون که نمیان ما رو پیدا کنن تا خوشبختشون کنیم
مامانش می گفت دوستتم رفت
خواهرش می گفت می تونی بعد رفتنش جای خالیشو تحمل کنی ؟
و من عکسی مدام جلو چشممه که دیشب یه ربان سیاه بهش زده بودن و نوشته بودن مرحومه معصومه اعتماد
مرحومه معصومه اعتماد
مر حو مه
تصادف
صورت مهربون
شیرین ترین لبخند دنیا
نمی پرسم چرا رفتی
حتی شاکی نمیشم از دستت فقط دلم برات خیلی خیلی تنگ میشه
خدا جون بی زحمت یکم اتفاق خوب
یکم حال خوش لطفا
و یکم دور گذر زمانت رو تندتر کن روزای بد خیلی کند می گذره
بعدا نوشت از سر دلتنگی
وقتی الی رفت و ما رو تنها گذاشت مینا تازه زایمان کرده بود ویاس کوچولو چند روزه بود
حالا که نوبت به معصومه رسید خواهرش مریم چند روز از زایمانش میگذره
اومدن یه بچه می تونه درد رفتن یه بچه ی دیگه رو تسکین بده ؟
۹۶/۰۵/۲۷