رگتایم
هر وقت حال دلم بده فقط با کتابام قهر میکنم ، از اون روزی که تو جنگل انبوه کتابای عمو مجیدم ماهی سیاه کوچولو رو پیدا کردم تا الان همینطور بوده
حال بد = قهر کردن با کتابا و وقتی می فهمم حالم خوب شده ،که مثل قبل با هیجان برم سراغ کتاب و کتابخونه
خیلی چیزا اکتسابی ولی فکر میکنم برای من کتاب خوندن یه جورایی ژنتیکی خب خنده دار به نظر میاد ولی هر جور تلاش کردم با کتابام قهر کنم واصلا آشتی نکنم نشده مثل بیماریم که ژنتیکی و جنبه ارثی داره کتاب خوندن هم با تک تک سلولام عجین شده
نمیخوام از خودم تعریف کنم وبگم من ادم خاصی هستم ، نه برعکس یه ادم خیلی معمولی هستم که داره سعی میکنه یه چیزایی رو بفهمه و دنیاش رو به کمک دانسته هاش بهتر کنه ولی خیلی وقتا دلم میخواد از شرش خلاص بشم
متاسفانه یا خوشبختانه وقتی کتابی میخونم با تمام وجود وارد فضای اون داستان میشم اگر نکته بدرد بخوری برای زندگیم وایجاد تغییر تو کتابی وجود داشته باشه یه گوشه یادداشت میکنم یا زیرش خط میکشم ، اونقدر میخونم که تا مغز استخونم رسوخ کنه چه برسه ملکه ذهنم بشه:))تا اینجای ماجرا که ظاهرا مشکلی نداره ، سختی از زمانی شروع میشه که کتابها ادمو وارد یه دنیای دیگه میکنن ، دنیایی متفاوت از بقیه و همین تفاوت باعث آزارت میشه جوری که دلت میخواد یه اسلحه برداری به سمت مخت شلیک کنی و خلاص . این مشکل زمانی بیشتر خودشو نشون میده که دانسته هات با عمل همراه بشه و نخوای زنبور بی عسل باشی
کتاب باعث فهمیدن میشه و ته فهمیدن تنهایی میشه چون دیگه ظاهر دنیا برات مهم نیست همیشه دنبال پاسخ سوال هایی هستی که خیلی وقت کسی بهش فکر نمیکنه
خب این حجم رنج برای یه ادم معمولی مثل من خیلی زیاده همیشه به خودم میگم من که داشتم زندگیمو می کردم چیکار کتابخونه عمو مجید داشتم ؟ چرا بهترین سالهای بچگیمو تو اتاق عمو مجید و لابلای کاغذ و کتاباش هدر دادم ؟ وقتی همه تو کوچه مشغول بازی و بچگی کردن بودن من با اون کتابا چیکار می کردم
بعدش برای اروم کردن خودم یه نفس عمیق میکشم و به خودم میگم خب شاید انتخاب شدی که راه عمو مجید رو ادامه بدی
مبارز راه روشنایی
خوب که فکر میکنم حتی معلم شدنم هم به خواسته و میل خودم نبود گاهی باید مسیری که سرنوشت برات انتخاب کرده رو بپذیری
بچگی تا وقتی عمو مجید زنده بود رابطه خیلی عمیق باهاش داشتم ، علاقه به کتاب و معلم شدنم همه با هم من رو تو مسیری قرار دادن که ادامه دهنده راه عموم مجید باشم
امیدوارم اونقدر دوام بیارم که مخمو متلاشی نکنم:))
///////////////////////////////////////////////////
ده دوازده روز گذشته سه کتاب خوب خوندم
رگتایم
خدمتکار و پروفسور
سه شنبه ها با موری
از این بین نمره الف به رگتایم تعلق می گیره
کتابی فوق العاده عالی که پیشنهاد رفیق هیچ کسم بود و حسابی از خوندنش لذت بردم
داستان کتاب اوایل قرن بیست میلادی اتفاق افتاده بود
روایت های مختلفی از زندگی که یه جاهایی تو داستان این روایت ها بهم می رسن و کل داستان رو تشکیل میدن با رگه هایی از خشم
خشم ناشی از سرمایه داری و اختلاف طبقاتی ، فقر و ایجاد تغییر وصنعتی شدن
که به گفته رفیق هیچ کسم یکی از تم های اصلی اکثر آثارشاخص امریکا خشونته و رگتایم هم مستثنی نبود
کتاب بعدی خدمتکار و پروفسور هست که چند خطی قبلا در موردش نوشتم فقط می مونه سه شنبه ها با موری
این داستان درمورد شخصی بنام موری شوارتز که به دانشجوهای جامعه شناسی به روش غیر متعارف درس میده
روشی که زندگی کردن به معنای واقعی رو یاد می گیرن
همین حد بگم که با خوندنش خیلی چیزا که تو گذشته جا گذاشته بودم رو به یاد آوردم مطالبی در مورد عشق محبت ازدواج مرگ و... رو میتونید بخونید ، مطالبی که همه ما اونا می دونیم اما فراموش کردیم رو به کمک موری و میچ بیاد خواهیم آورد
مشخصات کتابهام رو تو کتابخونه این خونه میگذارم بخونید ولذت ببرید