میله بدون پرچم - نخل بی سر
پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۳۸ ب.ظ
وقتی حس کنی کسی بیشتر از تو کتاب خونده ، بهتر می نویسه ، وخیلی میدونه باعث میشه حتی اگه یه چیزایی مدام تو سرت بچرخه جرات نکنی بیانش کنی من معمولا جذب کسانی میشم که یه علاقه مشترک باهاشون داشته باشم و این علاقه مشترک هم کتاب
ماجرای خوندن وبلاگ میله بدون پرچم هم از اینجا شروع شد که رفیق هیچ کس وقتی کتابی بهم معرفی میکنه میگه فکر کنم میله در موردش یه چیزایی نوشته بد نیست بخونی و نوشته های میله بدون پرچم برای من یه جور مرجع به حساب میاد
تقریبا یکی دو ساله که خواننده خاموش این وبلاگم راستش رو بخواین خیلی چیزاها تو ذهنم هست که دلم میخواد بپرسم ولی تا میام بنویسم اعتماد به سقف من در حد صفر میاد پایین :))
دیروز رفیق کنفوکار قرار بود بره دور همی با رفقای وبلاگی که یکی دوتاشون هم رفقای مشترک هستن خب از اونجایی که فاصله زیاد مانعی برای دیدن دوستان هست حسودیم شد:))) در این مواقع سعی میکنم اون فضا وادما رو نقاشی کنم بهتره بگم تخیلاتم و تصوراتم رو نقاشی میکنم عجیب اسم میله بدون پرچم مثل کنه به مخم چسبیده بود ونقاشی که می بینید تو سرم می چرخید
کلا یکی از سرگرمی های من کشیدن تصور و تخیلم نسبت به کسانی که ندیدمشون
رفقای وبلاگیم هم پایه ثابت این سرگرمی هستن کسانی که فقط نوشته هاشون رو میخونم و تقریبا شناختی ازشون ندارم
دوستانی که جناب میله رو می شناسن میگن انتخاب اسم میله بدون پرچم هیچ ربطی به تصور من نداره ولی خب من رو می شناسید ذهنی به شدت بازیگوش دارم و تخیلی افسار گسیخته ، فکر کنم خاصیت تخیل به این باشه که تو هیچ قاعده و قانونی قرار نگیره
وقتی این نقاشی رو کشیدم ذهنم اروم گرفت
میله بدون پرچم از نظر من شبیه همون نخل بی سری که تو حیاط خونمون تو خرمشهر باقی مونده شبیه شعر های داریوش معمار
میدونم تصورم از شما و ایشون با واقعیت فرق داره و زمین تا آسمون متفاوت ولی وقتی چیزی مثل خوره به مغزم فشار میاره باید یه جوری از شرش خلاص بشم
امیدوارم یه روز این ترس و استرس ناشی از کم خوندن و کم دونستن دست از سرم برداره وبتونم وبلاگ میله بدون پرچم کامنت بگذارم وسوالام رو بپرسم مطمعنم اگه این اتفاق بیافته به کمک ایشون وبقیه دوستان میتونم خیلی چیزها رو یاد بگیرم
نقاشیم در حد بچه های ابتدایی باقی مونده و هیچ پیشرفتی نکرده ولی وقتی نمیتونم در قالب کلمات حرفمو بگم این خط خطی های کودکانه به کمکم میاد هر چند نه نوشته هام چنگی به دل میزنه و نه نقاشی هام حداقل برای جلوگیری از انفجار مناسبه :))
۹۶/۰۶/۳۰
چه جالب که تصورات مشترکی درباره ی میله داشته ایم، البته برای من در مورد وبلاگ مدادسیاه هم اینجوری بود. یعنی مدتی طولانی هر دوی این وبلاگ ها رو می خوندم و هی روم نمیشد کامنت بذارم، چون فکر میکردم بابا اینها خیلی سرشون میشه و آخه من چی بگم که جلوی اینا کم نیارم!!!!
بعد که شروع کردم به کامنت گذاشتن چیزهای زیادی یاد گرفتم و دوستان خوبی هم پیدا کردم، پس منتظرت اونجا هستم، اتفاقا تو خودت کتابخوان و باهوشی و اصلا کم نمیاری، پس از این نظر نگران نباش.
.......
اما میله خیلی خوبه، همیشه درست و دقیق به کامنت ها جواب میده و در کتابخوانی به آدم کمک می کنه، حالا از این بگذریم که کارهای منو قبل از چاپ میخونه و نظر میده و ناچارم ازش تعریف کنم!!!!
اسم وبلاگش هم از اون رمان زنگبار میاد که اگه در وبلاگ خودش سرچ کنی، بهش میرسی و اتفاقا مفهومش هم خیلی جالبه ... داره از آرزوی دنیایی میگه که در آن میله ها پرچمی نداشته باشند، یعتی آرزوی آزادی بدون مرز!!
.............
تو هم غصه ی دورهمی های ما رو نخور ... اتفاقا این بار من و میله نبودیم!!! اما امیدوارم یه روزی تو هم توی اون دورهمی ها باشیم یا ما بیایم اونجا دورهمی داشته باشیم ... میدونی که باید به رویاها ایمان داشته باشی!
.............
این که نخل باسره، خورشید!!!!!