هیس -ساکت
اینکه ساعت هفت صبح از خواب بپری و دلت بخواد بنویسی نشونه خوبی
و نشونه بهتر بعد یه شب بیداری طولانی اینقدر خوابت میاد که دو دلی ،بنویسی یا به خوابت ادامه بدی
من همون ادم ارومی شدم که قبلا بودم یعنی دارم سعی میکنم به وضع سابق برگردم و حس خوبی
دیشب به زهرا میگفتم من ادم خوبی نیستم
راستش مرز بین واقعیت وخیال رو گم کردم جوری که حس میکنم تو دروغ هام زندگی میکنم رویا تا جایی رویاست که بشه به موقع ازش خارج شد و به واقعیت برگشت ولی رسما برای من واقعیتی وجود نداره محدودیت ها ودردهام باعث شده به دنیای خیالی معتاد بشم ، هروقت تصمیم گرفتم برگردم اتفاقی افتاده که باعث شده بیشتر از قبل درگیرش بشم
بارها تصمیم گرفتم مثل معتادی که میره کمپ برای ترک برم مشاور وبگم من تو باتلاق خود ساختم دارم غرق میشم وبارها تصمیم گرفتم خودمو نجات بدم ولی نشد دنیای خیالیم مثل کنه بهم چسبیده حفره ای که روز به روز بزرگتر میشه ، سیاهی که منو می بلعه
از نظر خیلی هاتون رویا داشتن وزندگی تو دنیای خیالی دروغ نیست
ولی من به شدت دچار عذاب وجدان میشم شاید علتش اینه که شما می تونید به دنیای واقعی برگردید و من راهمو گم کردم
با زهرا که حرف میزدم به این نتیجه رسیدیم که بیشتر شبیه مازوخیسم یه نوع خود ازاری تا عذاب وجدان چون ماهیت داستان چیز بدی نیست
به هر حال سالهاست که حس خوبی نسبت به وضعیتم ندارم تنها اون یک سالی که دارو مصرف کردم شلوغ پلوغی های سرم ساکت شدند ولی میخواستم خودم با اراده خودم ارومشون کنم که نشد
شاید همه درد من ناشی از این باشه که هیس دخترها فریاد نمی زنند و این شلوغ پلوغی ها ، غرق شدن ها و دردهای سرم فریادهای نگفته ام باشن
همه چی از حالت مسکن گونه رویا شروع شد ، رویا پوشش مناسبی بود برای پنهان کردن ضعفهام ، و رسیدن به دنیای ایده الم به خودم میگفتم تو دنیای خیالیم یه دختر قوی میسازم که می تونه اونجور که دلش میخواد زندگی کنه ، اون دختر تو رویام ساخته شد وخدا رو شکر تا حدودی هم نمود خارجی پیدا کرد
یعنی شدم این خورشیدی که تقریبا می شناسیدش دختر قوی که با مشکلاتش میجنگه اما درد از جایی شروع شد که این خورشید نتونست رویاش رو با واقعیت هماهنگ کنه بهتره اینجور بگم که وقتی میخواست رویاهاش رو وارد دنیای واقعی کنه موانع اونقدر جدی بودن که برای تبدیل کردن اون رویا به حقیقت باید با خانواده ،شهر وجامعه می جنگید
اینجا بود که اون دختر قوی کم اورد وبه دنیای خیالیش برگشت وسعی کرد جوری غرق بشه که درد های واقعیش رو فراموش کنه
و تمام شلوغ پلوغی های سرش از اینجا شروع شد
بعد کم کم و ناخواسته شروع به مواخذه خودش کرد و به این نتیجه رسید که این ها همش یه دروغ بزرگه که به خودش وبقیه گفته بهتره به واقعیت برگرده ولی دنیای واقعی رو گم کرده بود
با تمام وجود به اونایی که تو دنیای واقعی خودشون زندگی میکنن حسودیم میشه