مساله اصلی آمریکاست
يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ق.ظ
بچه که بودیم ، اون سنی که خیلی معنی ندارم ، نمیشه الان بخرم وصبر کن وقت حقوق حالیمون نبود اون موقعی که مثل همه بچه ها پافشاری می کردیم فلان چیز رو میخوام و مامان خسته وکلافه توپ رو می فرستاد زمین بابا ، وقتی میگفت مساله اصلی امریکاست و پشت بندش سکوت هردو
و نهایتش به نتیجه نرسیدن اصرار های من و رضا معنیش این بود که پول برای خرید اضافی در دسترس نیست خب این مساله اصلی امریکاست یه پیام رمزی بود ، دلشون نمی اومد مستقیم بهمون بگن ولی وقتی بابا اینو می گفت منو رضا می فهمیدیم خبری از رسیدن به خواسته هامون نیست: ولی معنی دقیقش رو هم نمی دونستیم ))
معنی دقیق این پیام رمزی رو وقتی که چهارده ساله بودم فهمیدم دلم میخواست برم اردو واونقدر اصرار کردم ودو روز گریه و زاری که هزینه اردو رو بدین منم با بچه ها برم اون موقع بود که بابا مستقیم بهم گفت تو شرایط خوبی نیست ونمیتونه هزینه اردو رو بده و از اون موقع به بعد من برای هیچ چیزی اصرار نکردم چون شرمندگی رو تو صورت پدرم دیدم
شاید بخاطر همین با مامان رمزی حرف میزد به هر حال از اون موقع به بعد هیچ چیزی رو به زور ازشون نخواستم چون می دونستم که اگر در توانشون باشه برامون سنگ تموم میگذارن
از بیست ویک سالگی کار رو شروع کردم منشی دکتر بودن اولین تجربه شغلی من بود یک ماه بیشتر دوام نیاوردم چون اون سالها نگاه مردم به منشی بودن خوب نبود بعدش از هر چیزی که بلد بودم مقدار کمی پول در اوردم کاردستی درست کردن ، بافتنی ، گلسازی ،مربی مهدکودک و.... فقط بخاطر اینکه اون روزی که فکر میکردم بابام خسیس وبدجنس پول داره ولی نمیده که برم اردو پدرم شرمنده ترین پدر دنیا بود
نمی دونم چرا اینا رو نوشتم
فقط گاهی ، نه خیلی وقتها یا شایدم همیشه به این فکر کردم که چقدر دلم میخواد اونقدر پول داشتم که با خیال راحت خرجش میکردم و هیچ وقت اونقدر حساب کتاب نمیکردم برای خرج کردن حساب کتاب زیاد پشیمونت میکنه از خرید
تقصیر خودم بود که اول صبحی رفتم عکس اتاق کار همکارمو دیدم که چقدر قشنگه ، چقدر رویایی و دلم خواست منم یه چیزایی به اتاقم اضافه کنم
با خودم میگم یعنی مردم اینقدر پولدارن ؟ بعدم به خودم میگم حتما هستن که عکس خونه زندگیشون اینقدر قشنگه :))
بعد هم فوری اون ابر خیال و خواسته رو می ترکونم و میرم سراغ زندگی مورچه ای و پر تلاش خودم
شاید هم نوشتم که فراموش نکنم بعد رفتن بابا هم باز مساله اصلی آمریکاست یه زمانی دختر خونه ای بودم که بابایی داشتن که به قیمت جونش وسایل ارامش وآسایش خونه و خانوادش رو فراهم میکرد این روزها دختر بزرگه خونه ای هستم که باباشون پر کشیده و رفته
واقعا سخته بخوای جای بابا هم باشی
یادمه بابا وقتی می نشست پای حساب کتاب مالیش جایی که به مشکل بر میخورد فشار خونش میرفت بالا و حالا بعد بابا مجبورم من به حساب کتابا رسیدگی کنم حساب کتابایی که نصف بیشترش بخاطر بیماری من بوده و باید بهش رسیدگی بشه
۹۶/۰۸/۲۸
متاسفانه توی بدترین زمان ممکن به این دنیا اومدیم
نه عشق و کیف نسل قبل رو داشتیم
نه امکانات و آسایش نسل این دوره رو
دقیقا جایی افتادیم که با جنگ و کمبود و صف آشنا شدیم
یعنی یه جورایی خیلی زودتر از موعد بزرگ شدیم در حالی که نوجوونی و
جوونی نکرده بودیم
مشکلات مالی هم که انگار با بختمون گره خورده
خدا هممون رو نجات بده . آمین