نه
جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۳۵ ق.ظ
بدترین اتفاقی که پیش اومده این که تو ده پونزده روز گذشته هیچ کتابی رو باز نکردم و کافکا در کرانه که مشغول دوباره خوانیش بودم گذاشتم کنار
یه جورایی خودمو سپردم به زندگی ودرگیری هاش و بدون هیچ حرکتی منتظرم که ببینم منو به کجامی کشونه
این حس وحال خودمو اصلا دوست ندارم ، زندگی بدون هدف وبرنامه و حرکت ازارم میده ولی اینبار مثل یه قایق سرگردان رو امواج پر تلاطم زندگی کمی اینطرف اونطرف میرم ببینم تهش به کجا یا چی ختم میشه
اینم از لیست کتابایی که نخوندم وهمینجوری یه جا جمعشون کردم یه زمانی حوصلم بیاد سر جاش بخونم راستش چند ماهی منتظرم حوصله بیاد سر جاش ولی انگار روز به روز اوضاع بدتر میشه و این لیست نخونده ها هم بیشتر عصبیم میکنه تو همه عمرم اینقدر کار ناتمام نداشتم منظورم هشت تا کتاب نخونده ، یه قالیچه ناقص و کلی طرح وفکر و ایده که باید بنویسم تا فراموشش نکنم وبعد دونه دونه اجراش کنم تا حجم فشار روحیم کم بشه
اگر شبی از شبهای زمستان مسافری کالوینو
جهان وطن دان دلیلو
مهمانسرای دو دنیای اشمیت
مردی بنام اوه
سنگ و سایه
و دارالمجانین
فکرشو کنید منی که برای داشتن دارالمجانین اینقدر هیجان داشتم هنوز نتونستم برم سراغش وبخونمش
با لیست قبلی مقایس میکنم هیچ فرقی نکرده جز اینکه همسایه های لیست قبلی رو خوندم
واینکه بد جور وسوسه شدم دوباره همه کتابهای کتابخونمو بخونم ولی مشکل اینجاست که حوصله نیومده سر جاش
اگر دست روی دست بگذارم وضع ممکنه بدتر هم بشه
الان هر راهی به ذهنتون میرسه بگید لطفا تا از شر این وضع خلاص بشم
به نقاشی های اتاق 312 سر بزنید خوشحال میشم نظرتون رو بدونم
۹۶/۱۰/۱۵