اقایان کارامازوف خوش آمدید
سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۴۶ ب.ظ
رفتن به نمایشگاه کتاب برای من یه عادت شده ، عادتی که دلم نمیخواد ترکش کنم
دیروز برای خرید خوراکی های عید رفتم بازار وطبق معمول موقع برگشت سر از نمایشگاه در اوردم
خانمی همسن مامانم همراه همسرشون کنار فروشنده مشغول کتاب انتخاب کردن بودند بطور اتفاقی صحبت هاشون رو که راجع به کتاب عیدی دادن به بچه هاشون بود شنیدم وقتی از فروشنده خواستن کتابی مناسب سن بچه ی نه ساله بهشون معرفی کنه، چون از قبل شازده کوچولوی مخصوص بچه ها بین کتابها به چشمم خورده بود با اجازه اشون کتاب رو بهشون نشون دادم و کم کم صحبتمون گل کرد وراجع به چند کتابی که تو دست داشت ازم پرسید خب منم تا جایی که خونده بودم واطلاعاتم اجازه داد راهنماییش کردم همینجور که ما بین میزهایی که کتابا روش بود قدم میزدیم وکتابها رو می دیدم ،رسیدیم به برادران کارامازوف برداشتم ورق زدم خانم پرسید می خرید ؟ با خنده گفتم بعضی کتابا با تخفیف پنجاه درصدم پولش قد جیب من نیست
انشالله بعدا میخرم اخه خیلی گرونه
دیدم جلد یک و دو رو برداشت ، منم فکر کردم واسه خودشه چیزی نگفتم ، خانم کمی از من دور شد و منم کارامازوف رو گذاشتم سر جاش رفتم خداحافظی کنم که خانم صدام زد وکیسه کتابهای کارامازوف رو داد دستم ، هنک کردم واقعا نمیدونستم چی بگم ، قبول نکردم و گفتم نه
ایشون هم اصرار پشت اصرار ، عیدی شما همسرشون گفت شاید باب یه دوستی بشه این کتابها قبول کنید عیدی ما به شما
خانم هم گفت بدجور به دلم نشستی وقتی با ذوق وهیجان در مورد کتابا حرف می زدین خیلی خوشم اومد ازت ، یه جورایی جوونی خودم رو تو وجودت دیدم خلاصه اصرار واصرار منم نه ونه ونه تا بلاخره قبول کردم شماره خانم رو گرفتم و گفتم پس برای جبرانش من هم یه عروسک دست دوز که کار خودمه بعنوان عیدی بهتون میدم و امیدوارم دوستای خوبی بشیم برای هم
کمی معذب بودم چون من بی منظور این حرف رو زده بودم خجالت می کشیدم ولی خب کتابام میخواستم
حالا برادران کارامازوف هم عضو کتابخونه ام شدند
و در حال دوخت عروسک حاجی فیروز وعمو نوروز برای اون خانم هستم
نمیدونم علت این اتفاق چی بود ؟
ولی خوشحالم از اینکه هنوز ادمهایی هستند که بی دلیل وبدون شناخت مهربونی می کنند
من هیچوقت فکر نمیکردم به جایی برسم که بتونم به کسی کتاب معرفی کنم و این مورد رو مدیون رفیق جان هیچ کسم هستم که با صبوری راهنماییم کرد و کمکم کرد بهتر وهدفمندتر از قبل کتاب بخونم وبه جایی برسم که بتونم کمی در مورد کتابها با بقیه صحبت کنم
خب بالاخره من هم از تنهایی کمی تا قسمتی در اومدم ویه دوست کتابخون پیدا کردم خانم مهربونی که می تونه یه دوست خوبم باشه
امیدوارم شما هم همچین اتفاق های خوبی رو تجربه کنید
هدیه گرفتن از کسی که نمیشناسیش :)
هر چند من قبلا هم از رفقای وبلاگیم که الان دوستهای خوبم هستن هم بدون اینکه بشناسمشون کتاب هدیه گرفتم ولی این مدلیش فرق میکنه ، بالاخره ما با خوندن نوشته های هم حداقل یه شناخت نسبی از هم داریم ولی واقعا هنک میکنی که یه غریبه بهت اینجوری هدیه بده و خوشحال هم میشی که کاینات از این طریق تو رو به خواسته ات میرسونه
۹۶/۱۲/۱۵