بیست و نه
سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۰۶ ب.ظ
یکی از روزای تلخ بعد از رفتن مامان زینبم عمو مجید دستمو گرفت برد تو اتاقش تا قبل از اون موقع به نظرم اتاق کار عمو مجید یکی از راز الود ترین جاهای خونه بود وقتی واردش شدم عمو منو برد سمت کتابخونش سعی کرد کتابی مناسب سن یه دختر ده ساله پیدا کنه و چیزی جز ماهی سیاه کوچولو نبود که تسکین درد بچه ای که مادرش رو از دست داده ، باشه
گفت بخون و بعد خلاصه اش رو برام بنویس ، هرچی که ازش فهمیدی
از اون روز به بعد بود که یاد گرفتم تو رنج و غمم بیش از حد مجاز نمونم
شاید به نظر خیلی ها عجیب باشه ادم بعد دو سه روز از دست دادن عزیزش عزاداری رو تموم کنه و بره سراغ زندگی عادیش ولی من تو خلوت خودم و به روش خودم عزاداری میکنم و غصه میخورم
حالا که از دار دنیا کسی برام نمونده میخوام مثل مادر ترزا همه زندگیمو وقف بچه ها کنم خیلی از تنها های عالم تونستن اینجوری صاحب یه خانواده بشن خانواده ی گسترده ای به وسعت تمام بچه های بخش کودکان
یا تمام بچه های کار
یا تمام بچه های پرورشگاه و ...
فقط بچه ها میتونن حالمو خوب کنن چون اونا معجزه های الهی هستن
۹۷/۰۱/۲۸