گشت ارشاد سرخود
اعتراف میکنم تو یه زمینه ادم به شدت ضعیف و ترسویی هستم
محمد میگه بیام دنبالت بریم بیرون
مثل همیشه میگم نه
بزور هم که راضی شدم کلی خودمو مخفی کردم کسی نبینه
چرا؟
چون مردم شهر من تا طرف رو نذارن تو شناسنامه ات ول کن معامله نیستن
چون بدجور قضاوت میکنن
و من تاب و تحمل قضاوت شدن رو ندارم
مامان بزرگ میگه دلیلی نداره با پسر فلانی بری بیرون
وتو الان سری تو سرا داری وجه خودتو خراب نکن
تازه مادر هنوزاستخدام نشدی گزینشت مشکل پیدا میکنه
و...
محمد یه رفیقه مثل همه رفیق های دنیا ولی هنوز کسی نپذیرفته که نگاه جنسیتی نداشته باشه حداقل مردم شهر من
فامیل من
دوستا و اشناهای من درک نکردن
بین همجنس های خودم تلاش کردم کسی رو پیدا کنم که اگه از علایقم براش حرف بزنم حوصلش سر نره بشه از کتاب حرف زد بشه کنارش خود واقعیت
درک نکردن که گناه من نیست که دوستای اقا مسخرم نمیکنن با صبوری به حرفام گوش میدن تخیل و دنیای تخیلی من رو پذیرفتن
مثل بعضی خانما زوم نمیکنن رو ظاهرم و دنبال ایراد نمیگردن که عقده های خودشون رو نشون بدن
اگه دلت خواست بدون ارایش بری بیرون اینقدر بهت نمیگن چته حالت خوب نیست رنگت زرده لبت سفیده و بگن و بگن که باور کنی یه چیزیت هست
و تو جمع مردونه حداقل خبری از قر و فر نیست کسی بهم نمیگه چرا به خودت نمیرسی کسی نمیگه رژیم دارم کسی به ناخنای داغونم نگاه نمیکنه بگه بابا یه لاک هم بزنی بد نیستا
کسی ازم نمیپرسه بینی عمل کردی ؟
بله
پس چرا داغونه
جلو جمع مجبور نیستم بگم ملت من تصادف کردم و این عمل زیبایی نیست و تازه این حقیقتم باور نکنن و جوری نگاه کنن که انگار دارم دروغ میگم
مجبور نیستم خودم رو براشون توضیح بدم
میخواستم یه عکس بذارم اینستا خاله میگه این عکس؟
گفتم چشه خوبه که
گفت وا یکم از اون برنامه ادیت تو گوشیت استفاده کن
با خنده گفتم ای نامردا پس زیبایی هاتون تو عکسا هم روتوش
من با تمام وجودم از دنیایی که همجنسام برا خودشون ساختن فراریم
ولی ترسو هستم چون دختری که تو شهر من زندگی میکنه مجبوره از حرف مردم بترسه چون کسی حداقل از دور و بری های من نتونسته درک کنه محمد و محمدها فقط رفقایی هستن که من رو درک میکنن بدون هیچ قضاوتی
دوستی میگفت خوبه گشت ارشاد نداریم
خندیدم و گفتم مردم خودشون گشت ارشاد سرخودن شاید نیان تو خیابون بهت تذکر بدن ولی با قضاوتهاشون با برچسب هایی که میزنن مجبورت میکنن درست بپوشی و درست رفتار کنی
اما درستی که اونا تشخیص میدن درستی که پدر مادرا تشخیص میدن
نه اون چیزی که ما میخوایم
من متنفرم از این وضع ولی دست و پام بسته اس
سالهاس که نیم تلاشی میکنم که خودم باشم ولی وقتی بازور زیاد خانواده عرف حرف مردم مواجه میشم همه چی تو نطفه خفه میشه
لعنت به این قسمت زندگی که نقش دختر خوبه رو برخلاف میل خودم بازی کردم