حادثه
شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۱۸ ب.ظ
فاجعه
اینه که روزانه بین ششصد هفتصدتا کتاب باشی و دلت نخواد بخونی
و خوشبختی اینه که نسبت به تنهاییت سر شدی درست مثل وقتی که اونقدر دردت شدید که بی خیالش میشی
نمیدونم پذیرفتم یا نه ولی مدتیه اصلا حال حوصله خودم رو ندارم چه برسه فامیل و دوست و اشنا
تنها کاری که این چند روز انجام دادم ثبت کتابای کتابخونه ی روستا بوده
یکی دوباری رفتم باربری و کتابای ارسالی رو گرفتم
و باز چپیدم گوشه اتاق لابلای کتابهای کتابخونه
اونقدرام زندگی یکنواخت نشده هنوز یکم هیجان وجود داره ، تصور افتتاحیه کتابخونه
تصور اون قفسه های ام دی اف سفید که قرار مصطفی بسازه و بازم تصور کتابخونه
هنوز قند تو دلم اب میکنه
۹۷/۰۴/۳۰