تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

شصت و هشت_ لیلی و عباس بزرگه

پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۳۶ ب.ظ
برای عکاسی رایگان از کودکان معلول با مرتضی  مدرسه استثنایی رفتم قرار بود کنار دریا از بچه ها عکس بگیریم ولی به دلیل محدودیت های این بچه ها تصمیم گرفتیم بریم مدارسشون
مدیر با بچه ها هماهنگ کرده بود و قرار بود ۱۲ نفر از بچه ها بیان که از اون تعداد فقط ۳ نفر اومده بودند محمد که کر و لال بود عباس بزرگه که ناتوان ذهنی بود و عباس کوچیکه که فکر کنم پسر مستخدمشون بود
برای دخترا لباس محلی برای پسرها لباس ماهیگیرای قدیم شهرمون رو درنظر گرفتیم
اولین نفر از محمد عکس گرفتیم پسر بچه ی ۷ ساله ای که متین و آقا و البته کمی خجالتی بود یه چهره اروم و خاص داشت که هیچوقت فراموشش نمیکنم
دومین نفر عباس بزرگه بود با چهره ای خندان و مهربون که از قضا عاشق مرتضی شده بود 
یه لحظه متوجه عباس شدم که رو سر مرتضی که بهش کمک میکرد لباسش رو عوض کنه دست میکشید و یهویی با یه بوسه غافلگیرش کرد 
یه جورایی میخواست با زبون بی زبونی ازش تشکر کنه وقتی مرتضی کارش تمام برای بار دوم هم از عباس یه بوسه ی پر از مهر گرفت جوری که میگفت به سختی تونستم خودمو کنترل کنم که اشکم سرازیر نشه 
اون روز خیلی بهمون خوش گذشت و کلی از این فرشته های خداانرژی گرفتیم 
مدیرشون میگفت نمیشه بجای عکاسی براشون لوازم التحریر بیارین گفتم عکاسی که قضیه اش جداست ولی سعی میکنم دفعه دیگه دست پر بیام 
اونجا بود که از خدا خواستم بهم توان مالی بده که بتونم به این بچه ها کمک کنم نه فقط معلولین این روزا که اوضاع اقتصادی مردم وخیمه خیلی ها نیاز به کمک دارند
به اسما که در حال خرید لوازم التحریر و کیف برای بچه های بی بضاعت بود پیام دادم شما که سه سال در حال خریدی راهنماییم کن 
یا اگر خیری میشناسی بهم معرفی کن ولی خداییش کدوم پولدار وضع خوبی به فکر این بچه هاس حداقل دور و بری های خودمو میگم از زلزله کرمانشاه به این بر هر وقت خواستم قدمی بردارم از پولدارا و صاحب منصبای دور و برم آبی گرم نشده باورتون میشه دانشجوهای شهرستانی از هزینه دانشگاهشون بهم کمک کردن ولی اون رفقا خواب بودن شاید هم خودشون رو به خواب زدن 
به هر حال خودمون باید به فکر خودمون باشیم و واقعا نمیشه دست رو دست گذاشت شرایط وخیم این روزا قبول ولی واقعا دلیل خوبی برای دست رو دست گذاشتن نیست ته حساب کتابخونه ۱۰۰ هزار تومن باقی مونده که اگر میز و صندلی دست دوم رایگان طبق قولهایی که دادن بهم بدن اون مبلغ رو لوازم التحریر میخرم 
عروسک محلی که تو یادداشت قبل عکسش رو دیدین تا مرکز استان تایید شد و قرار بره پایتخت دعا کنید مراحل اخر ثبتش هم به خوبی تمام بشه وخبر خوش ثبت ملی شدن عروسکهای محلی شهرمون رو بهتون بدم
من به این موضوع ایمان دارم که خوبی های ما به خودمون برمیگرده ایمان دارم جایی که فکرش رو نمی کنید خدا جواب خوب و بد رو میده
ایمان دارم خوب بودن و خوبی کردن تنها راه علاج دردهامونه و هیچ راه دیگه ای نیست 
با تمام وجودم خودم رو وقف مردمم و شهرم میکنم درسته حتی اسمی هم از من برده نشده و فراموشم شدم ولی مطمعنم همه خوبیا یه جایی تو قلک خدا ذخیره شده و مطمعنم که بابا مامانم هم خوشحالن و حال خوش خودم و بابا مامانی که با حال خوش میان به خوابم و اعلام رضایت میکنن برام کافیه






موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۲۲
خورشید جاودان

نظرات  (۱)

کار کردن و همراهی و همکاری تو این فضاها بهترین هدیه‌ایه که نصیب آدم‌ها می‌شه. از معدود دردهای لذت بخش و با ارزش. من هم از فردا دوباره کارم رو تو دو مجموعه‌ با بچه‌ها شروع می‌کنم. از همین الان دارم لحظه‌شماری می‌کنم. 
پ.ن. بابت عروسک محلی تبریک می‌‌گم. امیدوارم هر چه زودتر ثبت ملی بشه. فکر کنم با ثبت ملیش به بقیه فعالیت هاتون هم بیشتر کمک‌بشه.
پاسخ:
نه فقط بچه ها کلا خوب بودن و خوشحال کردن بقیه واقعا حال ادم رو خوب میکنه
فکر میکنم ما مجبوریم حال خودمون و اطرافیانمون رو اونم تو این دوره که پر از فشار و استرس و انرژ ی منفی خوب کنیم یه اجبار شیرین
حداقل من خودم رو مجبور میدونم و هیچ راهی پیش روم نیست
ممنونم 
امیدوارم کمک بشه 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی