نشد که بزرگ شود
نمیدونم تا حالا این حس بد رو که هرچه تلاش کنید دیده نمیشید تجربه کردین یا نه؟
یا اون حس تبعیضی که بین بچه های یه خانواده وجود داره؟
یا اونقدر از والدینتون دلخور باشید که شک نداشته باشین اونا دوستتون ندارن حالا هرچی بگن که مگه میشه پدر مادری بچش رو دوست نداشته باشه؟
من خوزستانی این حس رو هر روز تجربه میکنم
وقت نفس کشیدن تو طوفان خاک
موقع تشنگی آبادان و خرمشهر
موقع خشک شدن کارون و رودخانه های دیگه وطنم
وقت سوختن هورالعظیم
وقت انفجارهای پتروشیمی ها و کشته شدن اتشنشانهای هموطنم
وقت دنبال کار گشتن
وقتی که سهم ما از صنعت نفت فقط الودگی هاشه
وقت مبتلا شدن به انواع سرطانها
هفته دفاع مقدس
کشته شدن هم وطنام
وقت دیدن آثار جنگ رو تن در و دیوار شهرم
من خوزستانی حس تلخ پس زده شدن رو تجربه کردم
حس اینکه فقط پولمون خوبه برای آقایون و حضرات کله گنده که بدوشن و ببرن و رو شونه های ما برن بالا
وقتی که جنگ باعث شد خیلیامون زود بزرگ بشیم و مسوولیت یه خونه رو دوشمون بیافته در نبود پدرهامون
پدرهایی که تمام فکر و ذکرشون وطن بود و آزادی وطن
وقتی که تو فیلما از ما دزد و قاتل میسازن و حتی به خودشون زحمت نمیدن لهجه درست رو بکار ببرن اونوقتی که ماها میشیم ادمهای سیاه سوخته و خلاف قصه
وقتی که شهرستانیا با خود واقعیمون مواجه میشن و با تعجب می پرسن چرا شما سیاه نیستین چرا لهجه ندارین
مادر وطن خیلی وقته ما رو فراموش کرده
و این فراموشی تو لحظه لحظه ی زندگی ما خوزستانی ها حس میشه
با تمام وجود باور کردم ما فرزندان نا تنی مادر وطنیم پس زده هایی که ...
چقدر طول می کشد
که دوباره انسان برای خانه اش پرده ای بدوزد
چند نخل برویند در حیاط