کوری سفید
نمیدونم شما هم مثل من با فرو کردن نوک خلال دندون گوشه لثه ای که درد میکنه لذت میبرید یا من فقط این حس خود ازاری رو دارم 😂
اون حس قلقلک توام با درد خفیف بهتر از اینه که با جیب خالی و با قیمتای،سرسام اور بری دندون پزشکی و درحد مرگ زیر دست دکتر درد بکشی
اینا رو گفتم که بگم با خوندن رمان کوری همین حس رو تجربه میکنم
قبلا یعنی تا همین یکی دو هفته پیش بخاطر مشکلات و شرایط روحی که درگیرش بودم از خوندن خیلی کتابها که می دونستم حسابی ذهنم رو درگیر میکنند به شدت می ترسیدم بعنوان نمونه فکر کردن به کتاب فریدون سه پسر داشت عباس معروفی با اینکه چند سال پیش خونده بودم منو بهم می ریخت
ولی از اونجایی که میگن برای مقابله با ترس باید تو دل ترس بری من این قاعده رو برای حال کتابخونی داغونم بکار بردم
بعد از هرگز رهایم مکن ایشی گورو رفتم سراغ کوری ساراماگو کتابی که سالها از خوندنش وحشت داشتم
شاید تعجب کنید ولی از اونجایی که هیچ چیز من شبیه ادمیزاد نیست:) و کلا ادم تنها یی هستم با شخصیتهای کتاب به شدت همذات پنداری میکنم حالا شاید این یک مساله روانی به نظر بیاد ولی این عادت به ظاهر غیر نرمال باعث شده تا بتونم با چالش های بیماری و زندگیم کنار بیام
میگید چه کاریه که به دردای زندگیت با کتاب خوندن با این وضع اضافه کنی؟
باید بگم وقتی یاد بگیری و بپذیری زندگی سرتاسردرد و رنجه این مدل کتاب خوندن هم عادی میشه
تو رمان کوری عاشق زن چشم پزشک شدم تنها فرد بینای جمع که سعی میکنه به طور غیر مستقیم به نا بیناها کمک کنه
من هنوز کتاب رو تمام نکردم ولی تا جایی که خوندم پر از هرج و مرج و خودخواهی بود
چیزی که ماهم کماکان درگیرش هستیم دنیای ما و زندگی ما بخصوص این روزها که فشارهای زندگی بیش از حد توانمون شده دقیقا شبیه رمان کوریه
نمیدونم افراد بینای جمع ما چطور می تونن کمک کنند و تا کجا توان و تحمل دارند که متفاوت از جمع باشند ولی میدونم سخت ترین کار همرنگ جماعت نشدنه
چیزی که زن چشم پزشک هم به نوعی منتظرشه، یه روز از خواب بیدار بشه و دنیای اطرافش شیری رنگ باشه
سلام
حیف است آدم شاهکاری مثل کوری را نخواند. امیدوارم قسمت من بشود که آن را دوباره بخوانم.