تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

سمفونی زندگی

جمعه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۵۶ ب.ظ

سمفونی مردگان هم تمام درست وقتی خوندنش رو شروع کردم که شمارش معکوس زندگیم شروع شد و به طرز عجیبی به دلم نشست راستش تو زندگیم خواب این روزا رونمی دیدم که با خیال راحت سمفونی مردگان بخونم و درمورد مرگ فکر کنم ، مرده ها دست از سر ادم برنمی دارن  و همه جا هستن بابام ،مامانم، باباخلیل، معصومه، رقیه و حالا اورهان اورخانی هم بهش اضافه شد راستش من بیشتر از اینکه به آیدین فکر کنم به اورهان فکر میکنم

بعد از اتمام کتاب به فاصله ده دقیقه رفتم وبلاگ میله بدون پرچم و مطلبی که در این مورد نوشته بود رو خوندم اول متن نوشته بود سمفونی مردگان رو تو شرایط بد سرماخوردگی شدید شروع کرده و درشرایط بدتر با درد بیشتر که دقیق یادم نمیاد کجای بدنش بود تمام کرد و من تو بدترین شرایط دقیقا تو مرحله ای که لبه آب شورابی ایستادم و به ملک الموت فکر میکنم این کتاب رو شروع کردم و زمانی که به خلاص کردن خودم فکرمی کردم تمامش کردم

البته فقط یک فکر بود که چندثانیه اومد و رفت ولی درحد فکر هم جراتش رو ندارم راستش هنوز امید دارم و این امید مثل مخدری عمل میکنه که سرپا نگهت میداره

سمفونی مردگان میخوندم و اسکلتهای دوخته شده ی عروسکام رو زنده میکردم یه طرف ذهنم مرگ بود و طرف دیگر خلق کردن عروسکایی که به مردن دهن کجی میکنند عروسکایی که سرشار از زندگی هستند روحم رو به تکه های کوچک تقسیم کردم و درون عروسکها دمیدم تا بعد از رفتنم موندگار بشم راستش از اینکه بمیرم و اثری از من بجا نمونه خوشم نمیاد عروسک میسازم و تکه ای از روحم رو درونش می دمم تا جاودانه بشم

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۲۹
خورشید جاودان

نظرات  (۱۰)

حقیقتا اون موقعی که میخوندمش زیاد دلچسب نبود .

ادبیات معروفی یه حالت خاصی داره ، مثل فیلم ترسناک میمونه .

پاسخ:
شاید اگر تو شرایط عادی میخوندم منم دوستش نداشتم ولی تو غیرعادی ترین حالت زندگی که منتظر مرگی دلنشین بود 

سمفونی مردگان میخوندم و اسکلتهای دوخته شده ی عروسکام رو زنده میکردم یه طرف ذهنم مرگ بود و طرف دیگر خلق کردن عروسکایی که به مردن دهن کجی میکنند عروسکایی که سرشار از زندگی هستند روحم رو به تکه های کوچک تقسیم کردم و درون عروسکها دمیدم تا بعد از رفتنم موندگار بشم راستش از اینکه بمیرم و اثری از من بجا نمونه خوشم نمیاد عروسک میسازم و تکه ای از روحم رو درونش می دمم تا جاودانه بشم

فدات بشم

دردت بجونم

تو بخوان

تو بمان

ازینجا که هستم عجیب دلم به مرگ لبخند میزنه

و دوستش دارم

اما فکر کنم خیاله

پاسخ:
اسمت رو که می بینم یاد مامانم می افتم شما شاگرد خیاطی من دختر خیاط بودم
خیال یا واقعیت به نظرم قشنگه قبلا ازش میترسیدم مثل مرگ
ولی الان نه
اگر تو دوره مصر باستان بودیم بجای دوختن عروسک وصیت میکردم مومیایی ام کنن 

زیبای من بنویس ...دختر قشنگم بنویس

نوشتن از همه اینها برتر است .مومیایی و  الخ

و تا کتابت را به انتشار نداده ای به روی مرگی که دکترها گفته اند در باز نکن

بی گمان تا انتهای فصل مرگ

زندگی را خواند باید برگ برگ

پاسخ:
خدا بزرگه  
اینم فصلی از زندگیه

" عروسک میسازم و تکه ای از روحم رو درونش می دمم تا جاودانه بشم "

چی بگم آخه ؟!!

اصلا چی میشه گفت؟

بعضی اوقات کلمات ، توانایی انتقال احساس رو ندارن

برات آرامش آرزو می کنم

{...............}

 

پاسخ:
ممنونم ارزوی خوبیه
۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۰۴ میله بدون پرچم

سلام

رفتم مطلب و تاریخ مطلب خودم را نگاه کردم ببینم مربوط به کدام درد بوده است... اول فکر کردم مربوط به سنگ شکن کلیه بود ولی مدارک پزشکی رو که دیدم متوجه شدم چه زمانی بود... مال وقتی بود که می‌خواستند یک تکه از روده رو ببرند...

امید بهترین ماده مخدر است. این روزها البته کمیاب و بلکه نایاب است اما ماها که کمی تجربه پیدا کردیم می‌توانیم در همین زیرزمین خانه به قدر یه نخود خودمون فرآوری و غنی سازی کنیم و یه بست امید برای مصارف شخصی تولید کنیم. آرزو می کنم که این بخش رو به خوبی انجام بدهید.

پاسخ:
سلام
امیدوارم همیشه سلامت باشید
این روزا تو وضعیت عجیبی هستم امید زیاد و ترس و پذیرش مرگ و خنده و گریه معجون عجیبیه
راستش چون نمیخوام با نبودنم باعث رنج کسی بشم فعلا چارچنگولی به زندگی چسبیدم و هی با سلولهای بدخیمم حرف میزنم که مثل بچه ادم عقب نشینی کنند
راستش تصور اشک خانوادم  آزارم میده و فقط بخاطر اوناست که میخوام زنده بمونم همه اش از خودم میپرسم اگر من نباشم برادر زاده ام که به من وابسته است چه میکنه چی به سرش میاد هرچند خودمون بعد بابا و مامانم زندگی کردیم ولی میترسم نبودنم عذابشون بده
اینجوری پیش برم فکر کنم عمر نوح از خدا بگیرم 😊

سلام

خسته نباشید

روزتون مبارک 

خانم دختر خیاط

 

پاسخ:
سلامت باشید 
ممنونم

از طرف من به جناب monparnass

ممنونم از قدم نیکتون

راستی اگر زمین انسانهای امیدوار نداشت متلاشی میشد

ببخش خورشید جان

آدرس دیگه ای نداشتم

پاسخ:
راحت باشید 😊

با اجازه از خورشید سابق

و

ملکه مارگوی فعلی

 

 

به جناب شاگرد خیاط :

(اعلی الله مقامها الکریمه)

خواهش می کنم

قابلی نداشت.

شاعر در وصف حال اینجانب فرموده :

برگ سبزی است

تحفه درویش

چه کند

که ندارد بیش !!!!

{لبخند }

 

 

 

+

با عذر خواهی مجدد از صاحبخونه

طبق قانون مطبوعات

جوابیه

اجبارا

باید در همون محل

شکریه

ذکر بشه !!!!

{لبخند}

و

{یک دسته خیلی خیلی خیلی بزرگ از گلهای رنگ و وارنگ برای صاحبخونه}

 

پاسخ:
اون دسته گله الان استیکر فرض بشه؟
راحت باشید اینجا خونه خودتونه
۰۱ خرداد ۰۲ ، ۱۷:۳۹ میله بدون پرچم

حالا که مونپارناس آدرس دیگه‌ای نداره من هم از فرصت استفاده کنم و بهش سلام بگم و براش آرزوهای خوب بکنم. (آیکون گل)

.........

در مورد جمله آخری که در پاسخ کامنت من نوشتی هم باید بگم که منم همینطور فکر می‌کنم (آیکون لبخند)

قبول نیست... تو خودت آیکون داری ولی ما نداریم!!

پاسخ:
من از آیکون های گوشیم استفاده میکنم 
اگر با لپ تاپ باشم مثل شما باید از خلاقیتم استفاده کنم

مگه بده همه خلاقیتتون محک میخوره مخصوصا جناب مونپارناس که ایکونای فوق العاده ای  خلق میکنه
عمر نوح و صبر ایوب خواستن از اوستا جون توقع زیادیه؟
گنج قارون نمیده حداقل اینا رو بده
۰۵ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۵ شاگرد خیاط

سلام خوبی خورشید جان کم پیدایی؟

یه سوال اسکلتهای عروسک رو با چرخ خیاطی می دوزی؟

پاسخ:
سلام یکم گرفتار هستم
نه صفر تا صد عروسکا رو با دست میدوزم یکم سخته و طول میکشه ولی به نظرم بهتره خوشم میاد با دست بدوزم حس خوبی بهم میده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی