حرف زدن با خودم
اونقدر از خودم و علائقم فاصله گرفتم که گاهی دچار دلتنگی عجیبی برای خودم میشم
وقتی دلم برای خودم تنگ میشه میرم سراغ عروسکها یا دوختن عروسک یا راجع به عروسکها نوشتن فرقی نمیکنه فقط عروسکها میتونن منو از دلتنگی نجات بدن
یه نوع دلتنگی هم وجود داره که از دلتنگی برای خودم بدتره دلتنگی برای کسی یا چیزی که نمیدونم کیه یا چیه تو این مواقع یه موجود خیالی که یه سایه است و شکل خاصی نداره میاد تو ذهنم و کلی باهام حرف میزنه انگار اون ادمیه که نمیدونم کیه
یه جا میخوندم که برای تنهایی شما رو افسرده نکنه یکی از راه هایی که میتونه موثر باشه اینه که با خودتون حرف بزنید برام جالب بود چون من از بچگی که دوست خیالی داشتم تابحال حرف زدن با خودم رو خوب یادگرفتم
همیشه فکر میکردم این موضوع یه اشکاله بخاطر همین پنهان نگهش میداشتم اخه کدوم ادمی تو سن و سال من ......
ولی حالا فهمیدم که اگر طی سالهای سخت زندگیم دوام اوردم بخاطر همین توانایی حرف زدن با خودمه
چه جالب
وقتی با خودت حرف زدی سبک هم میشی؟
امروز توی یه فایل ورد با خدا حرف میزدم
استفاده شخصی از بیت المال!
ناگهان برق رفت
فایل ورد رفت
درد دل رفت
موضوع بحث رفت
اصن یه وضعی
گاهی باید برق بره
بوس
ببخش که نشد ادامه شو بنویسم داستان رو
در واقع میشد تموم شده فرضش کرد
می شد یا نه؟
یه نظر رک بگو
اگر بگی گنگ و نامفهوم بود کاملا حق میدم بهت