از خون جوانان وطن...
هسالها پیش این نقاشی رو روی یک کاغذ باطله کشیدم یادمه اون موقع به ناخدا بایندر که فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی ایران بود و تو جنگ جهانی دوم وقتی روس ها به شمال ایران حمله کردند با دلاوری مقاومت کرد و کشته شد فکر میکردم
یکم بعدترش اعدامی های دهه شصت تمام ذهنم رو درگیر کرد
بعد نوبت جنگ شد ، جنگی که تمام زندگی ما رو نابود کرد و مادرواقعیم رو ازم گرفت
اون روز سرم پر از مرگ بود و هیچ چیزی جز کشیدن طناب دار و خون با چاشنی امید نمیتونست ارومم کنه
این روزها که کتاب امریکایی هاوارد فاوست رو میخونم بعد از اعدام پارسونز باز سرم پر تصویر مرگ شده و تنها چیزی که تونست حالمو خوب کنه برگ سبز روی اون درختی که تو نقاشی کشیدم
من هنوز منتظرم پایان شب سیه سپید بشه
نقاشی غم انگیز و ساده و تلخ، زندگیهامون نابود شد ولی چاره ای جز امید نداریم. کتاب "رمان دیکتاتور" رو بخونید جالبه. نویسنده اش نویسنده فهرست شیندلر هست. کتاب درجه اولی نیست ولی مشابهت دیکتاتوری ها در همه جا جالب و قابل تأمله.