تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

تانگوی چند نفره

آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه

بایگانی

۱۴ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۰۸تیر

تو زندگیم بیماری رو پذیرفتم 

مرگ پدر مادرمو پذیرفتم

سختی های دیگه رو هم پذیرفتم  

فقط یه چیز مثل خوره به جونم می افته و فکرش مثل کنه به مخم می چسبه اونم تنهایی 

از پس سخت ترین امتحانای زندگیم بر اومدم ولی برای حال و هوایی مثل امشب هیچ راه حلی ندارم 

وقتی به بقیه فکر میکنم که دور هم جمعند و خانواده دارن پر از بغض میشم پر از خشم و حسرت میدونم این حسم میگذره ولی وقتی تو وجودم هست  روح و روانمو ازار میده

شاید هم بخاطر حال و هوای بیمارستانه ولی به هر دلیلی حسی که دلم نمیخواد تجربش کنم

لیست تماسهامو بالا پایین میکنم که با یکی حرف بزنم ولی متوجه میشم که کلا حتی برای احوالپرسیم اولویت هیچ دوستی نیستم و تا الانم خودم بهشون پیام دادم 

کاش من هم یکی مثل خودم داشتم  یکی مثل خودم که حواسش به همه هست یادش میمونه که چه مدته از کی خبر داره و نداره حتی در حد یه سلام خوبی حالشون رو می پرسه و واقعا برای خودم متاسف میشم که اونا منو دارن و خودم خودمو ندارم

هندزفری تو گوش گذاشتم جوری صداش رو بلند کردم که هشدارمیده به شنواییتون اسیب میرسه فقط بخاطر اینکه صدای سیلی تنهایی رو صورتمو نشنوم 


خورشید جاودان
۰۸تیر

قسمت طنز زندگی من اینه که وقتی که باید باشه نیست اونوقت شیک و مجلسی نصف شب که خوابت میاد بیدارت میکنه و میگه  میشه بخاطر من نخوابی و حرف بزنیم؟

کاش یاد بگیریم اینقدر خودخواه نباشیم 

خورشید جاودان
۰۶تیر

خدا روشکر کار کتابخونه ردیف شد و تا هفته دیگه کتابا رو منتقل میکنم کتابخونه تو حساب کتابخونه ۳۴۹ هزار تومن پول هست که گذاشتم بمونه برای کتاب و احتمالا نجار و ساخت  قفسه 

منتظر یه گزارش تصویری باشید


خورشید جاودان
۰۱تیر

فعلا در حال جمع اوری کتاب برای کتابخونه هستم و این بین کتابهای خیلی خوبی هم بدستم رسیده چندتا کتاب قدیمی نسخه اصلی هم بینشون بود که هم خیلی قدیمی بودن و هم نمیشد تو کتابخونه عمومی باشه بدلیل ...‌‌ بودنشون ، با اجازه صاحبشون تو کتابای کتابخونه نگذاشتم  و ایشون لطف کردن و به خودم هدیه دادن 

انشالله بزودی از حساب کتابخونه موجودی میگیرم و همینجا میگذارم که در جریان مبلغ جمع اوری شده قرار بگیرید

خوندن خیلی از کتابا مثل نوشته های ال احمد شریعتی و خیلی از نویسنده های دیگه برای من بیشتر جنبه خاطره بازی داره ، کتابایی که دوران کودکیم تو کتابخونه ی عمو مجیدم میدیدم و همیشه دلم میخواست بفهمم توش چی نوشته اون موقع ها که به عقل و سنم قد نمیداد فقط وقتی باسواد شدم کنار عمو می نشستم و براش روخوانی میکردم بدون اینکه بفهمم چی میگه

هرچند الان ممکنه کمتر کسی بپسنده و علاقمندبه خوندنشون باشه ولی برای من بیشتر از هرچیز یاد اور عمو و دوران خوشی که کنارش گذروندم و اینکه با دنیایی که عموم توش زندگی میکردآشنا بشم 

تو اون دوران تو خونه ها و کتابخونه هااینجور کتابا زیاد پیدا میشد چون اون دوران پر التهاب دوره ی ایدئولوژی ها و صف بندی های سیاسی بود و به اقتضای زمانه باید مطالعه میکردن خب حالا چندتایی از اون کتابا که بخاطر .... نابود شدن بعد سی سال به خونه برگشتن و از این بابت خوشحالم و مطمعنم روح عمو مجیدم خوشحاله

اولین بار کتاب ماهی سیاه کوچولو رو عموم برام خوند و بعدها بارها و بارها خودم خوندم راستش از اون همه کتاب عالی کتاب خونه عموم که تو تنور ریخته شد چندتایی برام باقی موند که یکی از اونا ماهی سیاه بود چند سال پیش به پسر بچه ای که خیلی دوستش داشتم هدیه اش دادم تا مامانش براش بخونش و وقتی باسواد شد خود پسرک بخونه خیلی وقتا دلتنگش میشدم ولی دیروز همون نسخه قدیمی رو هدیه گرفتم و خیلی خوشحالم ماهی سیاه دوباره به کتابخونم برگشت 

و دلتنگی من برای عمو مامان و بابام با دیدنش کمتر شد و میشه

خورشید جاودان